Monday, February 10, 2014
بخشی از خاطرات رضا رسولی، وزیر تجارت و اقتصاد آذربایجان۲۵-۱۳۲۴
تهیه و تنظیم: علیرضا صرافی
مقدمه
رضا رسولی فرزند یک خانواده ی روشنفکر و آزادیخواه آذربایجانی (امین و رسولی) است، وی در دوره ی پهلوی اول، کارمند عالیرتبهای در وزارت کشور بود و مدت مدیدی در شهرداری تبریز، اصفهان و کرمانشاه اشتغال داشت، در شهریور سال ۱۳۲۱ زمانیکه سمت ریاست شهرداری مراغه را بر عهده داشت از سوی فهیمی استاندار وقت به تبریز دعوت و به سمت ریاست خواربار شهرداری تبریز منصوب میشود، وی با کار بیوقفه در این سمت موفق میشود مشکل بزرگ نان (که در سالهای جنگ جهانی معضل بسیار حادی بود)، را برطرف سازد.
به سبب موفقیت وی در حل این بحران اقتصادی و اداره ی مرتب وضعیت ارزاق عمومی، هم چنین به علت اعتبار خانوادگی وی در میان تجار و بازاریان آذربایجان، از سوی دموکراتها به سمت وزیر تجارت و اقتصاد آذربایجان تعیین میگردد. در این دوره نیز وی خدمات ارزندهای در زمینه ی اقتصادی انجام میدهد و بیشک بخش قابل توجه ی از موفقیتهای اقتصادی دموکراتها (مهار تورم و ارزانی قیمتها ، دعوت از سرمایهداران آذربایجانی برای ادامه و توسعه ی فعالیتهایشان در آذربایجان تاسیس کارخانجات و….) مرهون زحمات مشفقانه ی رضا رسولی و دیگر همکارانش در فرقه بوده است.
پس از حمله ی نیروهای حکومت مرکزی به آذربایجان بساط بگیر و ببند و کشت و کشتار وسیعی به راه میافتد، بسیاری از سران فرقه ناگزیر به آن سوی مرز متواری میشوند، اما وی با تصمیم قبلی، ماندن در تبریز را ترجیح میدهد و قریب دو سال در تبریز مخفی میشود و نهایتا با وساطت و شفاعت تنی چند از آشنایان در ۰۷/۰۹/۱۳۲۷ به تهران آمده خود را به ستاد دادرسی ارتش معرفی مینماید، وی پس از کش و قوسهای فراوان روانه ی زندان شده و در محاکمات اولیه به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم میگردد، اما اوائل آذرماه ۱۳۲۸، مشمول عفو قرار گرفته، مجازات حبس وی موقوفالاجرا میشود.
وی در طول دو سال اختفا در تبریز در سالهای ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ خطاب به فرزندانش جزوه ی کوچکی نوشته، که در آن از سابقه ی ورودش به فرقه و برخی مسائل داخلی فرقه پرده برداشته است، اوراق پایانی این یادداشتها در تهران و به سال ۱۳۲۸ نوشته شده است.
مجموعه ی نوشتههای وی ۴۹ صفحه است که اخیرا در اختیار من قرار گرفته است.
از مطالعه ی این جزوه برایم روشن شد که فرقه ی دموکرات آذربایجان از دو جناح راست و چپ تشکیل شده بود، (هرچند که در آن موقع چنین نامگذاریای انجام نشده باشد) اغلب موسسین فرقه و اعضای اولیه ی آن، جناح راست فرقه را تشکیل میدادند و عموما در مقابل حزب توده موضع مخالف داشتهاند، اما وقتی به توصیه ی شورویها کمیته ی ایالتی حزب توده منحل و در فرقه ادغام میشود، به تدریج سیاستهای شوروی، بر سرنوشت فرقه حاکم میشود، رضا رسولی بیشک جزو گروه اول بود، وی جزو ده نفر نویسندگان و امضا کنندگان اولیه ی بیانیه ۱۲ شهریور بود، با کش و قوسهایی چند مصمم به همکاری کامل با فرقه میشود. وی در طول دوره ی وزارت خویش در مقابل عملکردهای چپروانه، مقاومت کرده و در تعدیل سیاستهای اقتصادی فرقه موثر بوده است.
اینک چند برگی از نوشته ی رضا رسولی که در آن زمینه ی تنظیم بیانیه ی ۱۲ شهریور و چگونگی عضویتش در فرقه و بیان تردیدها و دودلیهایش (که در اتخاذ تصمیمات مهم برای هر فرد دیگری نیز مسلما پیش میآید)، عینا ارائه میشود.
رسولی این نوشتهها را بعد از شکست دموکراتها نوشته است. در شرایطی که حکومت شاه با به راه انداختن سرکوب خونین در این سوی ارس بر اوضاع چیره شده بود و شریک شوروی وی نیز با اعمال ترور و تبعید دست و پای دموکراتها را در آن سوی ارس بسته بود. لذا در تنظیم آن ملاحظات بسیاری را مد نظر داشته است، به نحوی که اگر این یادداشتها به دست دشمن افتاد مدرکی برای تشدید مجازات وی نباشد و یا برای دیگرانی در طول اختفایش به وی کمک نموده بودند را دچار دردسر نسازد.
گفتنی است، بخش از جزوه که ارائه خواهد شد از صفحه ی ۵ جزوه دست نوشته (که وی در تیرماه ۱۳۲۴ پس از سی و چهار ماه کار خسته کننده در سمت رئیس دایره ی خواربار، به قصد معالجه و استراحت به بندر گلمانخانه میرود.) الی صفحه ی ۹ جزوه ی دست نوشته ی اصلی را شامل میشود..
اصلاحات داخل کروشه [] و تیترها از طرف من است.
علیرضا صرافی
۱۲ شهریور ۱۳۸۶
تابستان بیست و چهار
در آستانه تشکیل جبهه ی آزادی
با دوست ارجمندم جناب سرهنگ رحیم خاکپور که در آن موقع رئیس شهربانی استان هم بودند، ایشان هم مرخصی داشتند و به واسطه ی ابتلا به رماتیسم در نظر داشتند که از آب دریاچه ی رضائیه [ارومیه] استفاده نمایند، قرار شد که برای احتراز از مالاریای بندر شرفخانه به رضائیه [ارومیه] رفته، در بندر گلمانخانه از آب دریا استفاده شود به اتفاق [ او و] با پسر کوچکم مسعود از تبریز حرکت با خط آهن تا شرفخانه و با کشتی تا بندر گلمانخانه رفته مسعود را به رضائیه [ارومیه] پیش خواهرم [طیبه خانم (نقشینه)] که در آنجا سکونت داشت، فرستادم.
بیست روزی با فراغت خاطر دور از جار و جنجال شهر در بندر گلمانخانه از آب دریا استفاده میشد. روزی یادداشتی از رئیس پلیس رضائیه به جناب سرهنگ خاکپور رسید که یکی از دوستان (آقای دواچی) به طور خصوصی به وسیله کارمندان تلگرافی اطلاع میدهد که سرهنگ خاکپور فوراُّ به تبریز مراجعت نماید، خیالات گوناگونی از این احضار ناگهانی فراهم [شد] پس از تحقیق موضوع معلوم شد عدهای از زندانیان شهربانی شورش نموده، خیال فرار داشتهاند این بود صلاح دیدهاند که رئیس شهربانی به تبریز مراجعت نماید ایشان هم از مرخصیای که داشتند چند روزی بیشتر نمانده بود مراجعت به تبریز نمودند، من هم چون موقع استفاده از آب دریا میگذشت در گلمانخانه نمانده، برای دیدن خواهرم به رضائیه [ارومیه] رفتم.
اواخر مرداد ماه ۱۳۲۴ به تبریز مراجعت [کردم] در ایستگاه تبریز از ماجرای لیقوان و قتل فجیع مرحوم حاجی احتشام و چند نفر از کسانش و کتککاری دادستان شهرستان تبریز (آقای موسوی) از طرف عمال حزب توده اطلاع حاصل نمودم، اوضاع خیلی بد [بود]. از غائله ی لیقوانی و فجایعی که شده بود و کشته شدن چند نفری هم از تودهایها، چشم عدهای را خون گرفته از هر دهنی حرفی و از هر سازی آوازی میآمد، کفیل استانداری کنارهجوئی نمود در خانه نشسته[بود]. رؤسای ادارات مرعوب شده[و] قدرت دم زدن ندارند. تبریز چه حالی را داشت، تجسم آن در این صفحات از عهده ی نگارنده خارج است.
تا این تاریخ من در هیچکدام از احزاب سیاسی عضویتی نداشتم و داخل هیچ دسته و جمعیتی نبودم این روزها جنگ به نفع متفقین خاتمه یافته، دوره ی توپ و تفنگ گذشته نوبت به نطق و سخنرانی رسیده [بود].
کشمکشها و نظریات سیاسی که زیر پرده بود علنی میشود تحریکات شروع گردیده، برای ملت ایران نفت هم بلائی شده، ملّت بیعلم و بیسواد و از همه جا بیخبر آلت غرضرانی گردیده، رجال مملکت و وکلای برگزیده ی ملت فقط فکری که در سر دارند حفظ مقام و کسب جاه و جلال و بدست آوردن مال و منال است و بس در یکی از روزهای پرآشوب تبریز به جبهه ی آزادی دعوتم کردند.
این جبهه ی آزادی از چه اشخاصی تشکیل میشود؟ باید رفت و دید شاید چارهای برای این بیچارگیها بشود در ساعت معینه در مجلس دعوت حاضر شدم حاضرین عبارت بودند از آقایان حسن بیرنگ، آقای[؟] مدیر روزنامه شاهین و تقی بیت الله و شبستری چند نفر دیگری هم که از آزادیخواهان بوده از اوضاع اخیر تبریز ناراضی در پی چارهجوئی و سروسامان دادن به این بیسروسامانیها. قبل از رسمیت جلسه گفتگوهایی شد، درددلهایی به عمل آمد، با تکمیل عده ی دعوت شدگان جلسه رسمی شد. صحبت سر این بود که باید دست به دست داده، حکومت را تقویت و این هرج و مرج و لجامگسیختگیها را خاتمه داد.
در این موقع آقای سیدجعفرپیشهوری که در دوره ی ۱۴ از تبریز سمت نمایندگی مجلس شورای ملی را داشت و اعتبارنامهاش رد گردیده به تبریز آمده بود در جلسه حضور بههم رسانید و در مذاکرات جلسه شرکت نمود پس از مدتی تفکر و سر به پائین انداختن به سرشناسان مجلس متوجه شده، اینها را مورد تنقید و تقبیح قرار داده، گفت: شماها که باقی ماندگان بدو مشروطیت هستید آیا در این شهر بودید که قضیه ی لیقوان اتفاق افتاد و آرداشس ارمنی (نماینده ارامنه ی شمال در دوره ی ۱۴) به لیقوان قشونکشی نموده [و جسارت کرد] پیرمرد نود ساله را با آن وضع فجیع به قتل برساند؟ یا در خیابان و معبر عام چند نفر بیسروپا که دادستان را کتک کاری نمود، شماها هم ناظر این عملیات باشید [=بودید] چرا مانع نشدید و جلوگیری از این کارهای بیرویه نکردهاید؟
این نطق و بیان پیشهوری در آن موقع در حاضرین جلسه و هر وطنپرست دیگری که از اوضاع آن روزی دل پرخونی داشت، چه عکسالعملی تولید کرد و میکند و تاثیر آن چه میباشد به قضاوت منصفانه ی خواننده ی گرامی واگذار میشود برای دفاع از خود و بیگناه معرفی کردن خود نیست که من این یادداشتها را شروع نمودهام نخیر من که متواری هستم هنوز گذارم به دادگاه نیافتاده، بلکه در وهله ی اول رفع سوءتفاهم از دو فرزند خود و در مرحله ی ثانی گفتن بعضی حقایق است که مرا وادار به شرکت در ۲۱/۰۹/۱۳۲۴ نمود و به کوران سیاسی داخلم کرد.
در آخر جلسه نتیجهای که آقای پیشهوری از بیانات خود گرفت این بود که بیائید همگی متفق و متحد شده دست به هم بدهیم و جمعیتی تشکیل داده سر و صورتی به کارها داده، آذربایجا ن و تبریز را از این اختلال و هرج و مرج نجات و با چارهجوئی به دردهای بیدرمان [بپردازیم]. برای حزب توده هم حد و حدودی قائل شویم و نگذاریم از حدود خود خارج و مجدداُّ موجبات شورش و بلوا را فراهم بیاورند.
بدیهی است حضار با شوق و شعف پیشنهاد پیشهوری را مبنی بر تقویت حکومت و جلوگیری از تودهایها حسن استقبال نموده، قول همه گونه همکاری و اتحاد و اتفاق را به همدیگر دادند قرار شد از خارج هم اشخاص و اهالی شهر را با الحاق همراهی با این جمعیت تشویق نموده و در جلسات بعدی از آنها هم دعوت شود.
روز دوم یا سوم بود، شبستری به من گفت: شب را بعد از افطار جلسه ی مهمی در منزل مرحوم فرشی تشکیل خواهد شد، شما هم بیائید.
جلسه شبانه برای تنظیم بیانیه ی ۱۲ شهریور
حاجی میرزا آقا فرشی یکی از تجار معتبر و محترم تبریز بود، از بدو مشروطیت هم جزو آزادیخواهان خدماتی را انجام داده و دورههای متعدد سمت نمایندگی تبریز را داشته پس از خودش آقای غلامحسین فرشی در دوره ی ۱۲ و ۱۳ از تبریز انتخاب شده بود. در ایرانی بودن و علاقهمندیش به اصلاحات مملکت شک و شبههای نبود، شبستری هم داماد مرحوم فرشی و شوهرخواهر آقای غلامحسین فرشی بود. با وجود اینکه همان شب را برای یک کار فامیلی (مقدمه ی خواستگاری خواهرزادهام مهدی نیوشا [خراسانچی]) وظایفی به عهده ی من واگذار شده بود، پس از برگزاری وظایف خود اگر چه از وقت مفید گذشته بود، به منزل فرشی رفتم. تشکیل جمعیتی بنام حزب دموکرات مطرح بود بیانیهای هم تهیه شده بود [که قرار بود] منتشر شود. فقط اختلاف برای این بود که عده ای میگفتند بیانیه به فارسی و بعضی هم عقیده داشتند به ترکی آذربایجانی نوشته شود بالاخره اکثریت آراء بر این شد که به دو زبان فارسی و ترکی چاپ شود. ۱۲ ماده ی بیانیه یکی یکی مورد شور و بحث گردید چون عده[ی حاضرین] از ده نفر بیشتر نبود, [و چند تن از] جمعی که دعوت داشتند، حاضر نبودند، قرار شد پس از اینکه امضای بیانیه به چهل، پنجاه نفر رسید، در دسترس عامه گذاشته شود.
پس از ختم جلسه به اتفاق آقایان بیتاله و [؟] چلبی از منزل فرشی بیرون آمده بین راه در اطراف تشکیل جمعیت و انتشار بیانیه صحبت مینمودیم من از مرحوم چلبی عقیدهاش را جویا شده گفتم: تا چه حد و تا کجا پیشرفتی در این کار حاصل میشود آیا به نفع مملکت تمام خواهد شد یا کاسهای زیر نیمکاسه هست؟
گفت: من که مانعی در کار نمیبینم ظاهراُّ هم اگر مراد بیانیه اجرا شود به نفع آذربایجاناست باید اختیارات بیشتری به شهرستانها داده شود فعلاُّ هم ما از امضاکنندگان آن هستیم باید مراقب آتیه شد و دید چه جوری از آب در میآید اگر شکل کار بعداُّ عوض شد ما کنارهگیری کرده و مداخله نمیکنیم.
بیانیه با بیشتر از چهل پنجاه امضا منتشر شد تشکیل حزب و دموکرات و باز شدن دفتر نامنویسی برای عضویت یا نشر آگهی به اطلاع عموم رسید استقبالی که از طرف اهالی به عمل آمد موجب تعجب گردید، مشاهده شد نظر به اینکه اکثریت از وضع شهر و رفتار حزب توده ناراضی و شاکی بودند قد علم کردن حزب دموکرات را در مقابل حزب توده حسن استقبال نمود و فوز عظیمی دانستند و نامنویسی میکردند، ضمناُّ جمعی هم با دیده ی شک و تردید نگاه کرده، انتقاداتی مینمودند. دوستانم بعضی تشویق در اینکار و برخی تنقیدم میکردند. بعضاُّ ناراحتی فکر و اضطراب خاطر برایم فراهم میشد با خود میگفتم آیا در این راهی که گرفتهام صائب هستم یا خاطی؟ خادم میباشم یا خائن؟ خلاصه بر سر دو راهی گیر کردم.
تردیدها و دودلیها
یکی از اقربای و قوم و خویشان دور که خودش در حزب توده عضویت داشت و خیلی هم [پر و] پا قرص بود گفت: امضای شما را هم در بیانیه فرقه دموکرات دیدم.
گفتم: بله مگر مانعی بود؟
گفت: این خیانت بود که پیشه وری کرد و شما هم ندانسته و نفهمیده تبعیت کردید. من از تبریز میروم. شاید حزب توده در آتیه بخواهد با فرقه دمکرات تشریک مساعی نماید ولی من عقیده ندارم. عضویت حزب توده را به فرقه ی دموکرات ترجیح میدهم.
دودلی و دغدغه ی خاطر ناراحتم کرده بود روزی در ساعت دو بعد از ظهر با وجود اینکه فصل تابستان هوا گرم برای ملاقات هم بیموقع بود به سراغ دوستی که مطلع به اوضاع دنیا و آشنا به سیاست بود، رفتم از خواب شیرین بیدارش نمودم، خیلی تعجب کرد و نگران شد که چه اتفاقی افتاده که در این وقت به دیدنش رفتهام گفت: به نظرم قدری مضطرب هستی, حال و حکایت چیست؟
موضوع عضویت خود را در فرقه دموکرات و امضای بیانیه را شرح دادم دلداریم کرد و قوت قلبم داده، گفت: در کنار نشستن و گردن به معرکه دراز کردن فایدهای متصور نیست. بالاخره همگی اهل این مملکت هستیم باید در مقدرات شرکت نمائیم اگر شماها نباشید اشخاص نامناسب روی کار آمده همان بساط حزب توده را تجدید میکنند، بیانیه را هم دیدهام مطلبی برخلاف حقیقت یا لطمه به استقلال کشور برساند به نظرم نرسید. فعلاُّ هم اشخاص درستکار که در آزادیخواهی و وطنپرستی سابقهدار میباشند دستاندرکار هستند بعدها اگر دیدی که برخلاف مصلحت کشور کارهایی میشود، خودت را کنار بکش چون عقیده ی ایمانی به آن دوست خود داشتم تا اندازهای از گفتههایش تسکین قلب برایم حاصل شد.
روزی هم آقای نظامالدوله رفیعی از جمعی به منزل خود دعوت نموده بودند، من هم از جمله مدعوین بودم مالک، تاجر، کسبه، اداری جمع بودند، آقای نظامالدوله از طبقه ی اعیان و از رجال تبریز بودند، چند دوره هم سمت نمایندگی مجلس شورای ملی را داشته، البته دعوت چنین شخصی را همه قبول کرده بودند. آقای نظامالدوله که از امضاکنندگان بیانیه بودند جلسه را افتتاح [و] شرحی در اطراف مرام و مقصد جمعیت تازه تشکیل شده صحبت نمود. گفته شد که از بین حاضرین جلسه عدهای بنام کمیته ی فرقه ی دموکرات انتخاب شوند چند نفری از دوستان و آشنایان که حاضر مجلس بودند مایل بودند که من هم به عضویت کمیته انتخاب شوم با عرض سپاسگذاری از حسن نظر آنها جداُّ عذرخواهی کردم [و] گفتم بیخودی رای خود را هدر ندهید من عضویت کمیته را قبول نخواهم کرد. میل دارم که از افراد فرقه شوم نه از سران فرقه.
بعدها هم به واسطه ی آمدن نمایندگان از سایر شهرستانها و بخشهای تابعه آذربایجان کنفرانسی در پیرامون تشکیل فرقه ی دموکرات در سالون دبیرستان فردوسی داده میشد، قرار شد از مابین حضار کمسیونی به نام کمسیون تفتیش که عده آن ۱۱ نفر باشد، انتخاب شود. وظیفه این کمسیون رسیدگی به سوابق و وضعیت قبول کنندگان عضویت فرقه و تشخیص صلاحیت عضویت آنها باشد، انتخاب به این ترتیب به عمل [می] آمد [که] اسم یک نفر را میگفتند اگر مخالفی نبود قبول و الا رد میشد. من هم یکی از اشخاص بودم با اکثریت قبول شدم. چون مایل نبودم پس از تشکر از حسن نظر رایدهندگان به واسطه ی حساس بودن شغل اداری (اداره کردن نان شهر) و گرفتاریای که داشتم از قبولی این وظیفه عذر خواستم و حاضر نبودن خود را اعلام نمودم.
پیشهوری به این عمل من اعتراض کرده، گفت: عضویت کمسیون تفتیش مانع کارهای اداری نمیباشد. افکار عمومی قابل تقدیر و ستایش است، نباید از کار شانه خالی کرد، مگر در این شهر زندگی نخواهید کرد؟ مگر نمیخواهید به وطن خود خدمت نمائید؟ معذرت شما پذیرفته نیست و رد میشود.
روز به روز پیشرفتهای محسوس در کارهای فرقه دموکرات دیده میشد استقبالی که از طرف اهالی شهر تبریز یا سایر شهرستانها و بخشهای آذربایجان میشد حزب توده را مجبور به سکوت کرده، در گوشهای نشسته و دم فرو بسته [بود]، پسرهای اقبالالسلطه از ماکو پسر امیرامجد از خوی، وهابزاده از اردبیل نظام الدوله از تبریز که همگی مالک و از سرشناسان آذربایجان بودند، عضویت فرقه دموکرات را قبول نموده و برای جلوگیری از اعمال و نفوذ حزب توده یکدل و یک جهت شده اند…
***
۱- شادروان رضا رسولی دائی بزرگ من بودند. وقتی در سن ۱۷ سالگی (سال ۱۳۵۰) به اتفاق خانواده ی خویش از آذربایجان به تهران منتقل شدم، فرصت مناسبی برای کسب بهره از تجارب و خاطرات تاریخی ایشان برایم فراهم شد. ایشان بسیاری از کتب آن دوره از جمله اوراق زرین (قیزیل صحیفهلر) که مجموعه ی مقالات و سخنرانیهای پیشهوری در سالهای ۲۵-۱۳۲۴ بود و دوازده شهریور (شهریورین اون ایکیسی) که سالروز اعلام موجودیت فرقه و انتشار مراجعتنامه ی مشهور ۱۲ شهریور بود، را برای مطالعه در اختیارم قرار داده، به سئوالاتم پاسخ میگفتند. پس از وفات ایشان در اوائل دهه ی شصت، متاسفانه کتابخانه و یادداشتهای شخصی ایشان (که جزوهای مربوط به زندگی نامه و خاطرات ایشان در طول سالهای ۲۸-۱۳۲۴ بود)، سرنوشت نامعلومی یافت. تا اینکه اخیرا دست نوشته ی ایشان پیدا شد. اصل نوشته به شیوه ی خاطره نویسی است که گاه حالت شخصی پیدا میکند. لذا انتشار کامل این متن بدون هماهنگی با خانواده ی وی عملی نخواهد بود.
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment