روزهای فراموش نشدنی تبریز
فرقه دمکرات آذربایجان بعد از مذاکره با فرمانده پادگان تبریز و تسلیم پادگان تبریز و تشکیل حکومت ملی آذربایجان روزهای فراموش نشدنی را گذراند. خلقی که از استعمار آزاد شده بود برای پیشرفت و آبادنی شهر و وطن خود هر کاری میکرد. خیابانها را با همتی والا آسفالت میکردند، زبان ترکی در همه جا، به صورت رسمی استفاده میشد و در مدارس همه به زبان ترکی آموزش میدیدند و موسیقی و تئاتر پیشرفت شایانی کرد.
شاعران آذربایجان برای ملت خویش شعرهای حماسی خواندند.
رادیو تبریز هم برای ملت آذربایجان نغمههای شادی پخش کرد این روزها، همه روزهای فراموش نشدنی مردم تبریز بودند. اما استعمارگران در تهران برای بر هم زدن این روزهای فراموش نشدنی با حمایت استعمارگران خارجی برنامه ریزی میکردند تا فلاکت و بدبختی را دوباره به آذربایجان به ارمغان بیاورند و ملت آذربایجان را به یوغ خویش درآورند. روزهای روشن و آفتابی تبریز بعد از یکسال در حال تیره شدن بود چرا که ابرهای سیاه بر فراز تبریز ظاهر شده بودند و قاتلان ملت آذربایجان و ارتش ایران از زمین و آسمان با کمک بیگانه بر آذربایجان یورش آورده بودند.
ابرهای سیاه بر آسمان تبریز
هجوم ارتش ایران به آذربایجان و کشتار هزاران نفر از ملت آذربایجان اگرچه از زنجان شروع شد ولی پایانی نداشت و با حرکت ارتش ایران از زنجان، بعد از کشتار مردم زنجان و ادامه حرکت به سوی میانه ابرهای سیاه بر آسمان تبریز، بزرگترین قلعه آذربایجان ظاهر شد و این ارتش مثل کابوس به رویای شیرین ملت آذربایجان پایان داد. این قشون اگرچه طبق گفته نخست وزیر و فرماندهان قشون برای حفظ امنیت آمده بود ولی هزاران نفر از نظامیان و غیر نظامیان آذربایجان را قتل و عام کرد و خونین ترین روزهای تاریخ تبریز و آذربایجان را رقم زد.
ارتش ایران اگرچه برای تامین امنیت انتخابات به آذربایجان اعزام شده بود ولی همچون یک ارتش خارجی تمام هستی مادی و معنوی ملت آذربایجان را نابود و غارت کرد.
اگر چه انجمن ایالتی آذربایجان ترک مخاصمه را اعلام کرده بود ولی ارتش ایران طبق برنامه از پیش تعیین شده و به صورت سیستماتیک برای غارت و ویران کردن آذربایجان خود را آماده کرده بود و قتل و کشتار در آذربایجان را طبق دستورات اربابان داخلی و خارجی به نحو احسن انجام داد.
آذربایجان برای نشان دادن حسن نیت خود، تمام تلاش خود را انجام داد ولی جوابی که از آریاپرستان گرفت آتش و گلوله بود.
تلگرافات ارسال شده به تهران از طرف دکتر سلام ا... جاوید که در آن زمان به عنوان استاندار آذربایجان انجام وظیفه میکرد نشان میدهد ملت آذربایجان برای جلوگیری از خون ریزی هر کاری که از دستش بر آمده، کرده است ولی ارتش وابسته به استعماگران هدفی جزء اشغال و غارت آذربایجان نداشت.
سلام ا... جاوید در تاریخ 20/9/1325 تلگراف زیر را به قوام میفرستد:
"خیلی فوری جناب اشرف آقای نخست وزیر تلگراف شماره 3048
با کمال تاسف امروز 20/9/1325 ساعت 9 در واقع 24 ساعت بعد از عملیات جنگی زیارت شد چنانچه حضرت اشرف اطلاع دارند اینجانب همیشه ساعی بودم که با حسن نیت حضرت اشرف کار آذربایجان با راه مسالمت حل گردد. امروز نیز از موقع استفاده کرده با کمک آقای شبستری موفق شدیم آقایان مربوطه را حاضر به ترک مخاصمت نمائیم. این موضوع خدمت آقای سیف قاضی نیز اطلاع داده شد. برای اینکه از خون ریزی و برادرکشی جلوگیری شود دستور فرمائید ستون مربوطه ترک مخاصمت نماید و اجازه بفرمائید اینجانب به میانه رفته قرار آمدن قوای تامینه را بگذارم.
دکتر جاوید"
دکتر جاوید اگرچه که فدائیان آذربایجان را برای ترک مخاصمت وادار کرده، ولی ارتش ایران نه برای تامین امنیت بلکه برای نسل کشی سیستماتیک و نابود کردن هویت و زبان ملت آذربایجان به اینجا حمله کرده بود. ارتش ایران را که میتوان به عنوان بازوی سرکوب حاکمان وابسته به خارج نام برد، از هر جا که عبور میکرد خون و اشک جاری بود. آنها کاری برای جلوگیری از برادرکشی نداشتند. تنها فکر و ذکر آنها انتقام و نابود کردن ملت آزادیخواه و مبارز آذربایجان و از بین بردن هویت ترکی آذربایجان بود.
اعتماد رهبران فرقه به حاکمان وابسته به بیگانگان در تهران بزرگترین اشتباهی بود که آنها انجام دادند و با آنها وارد مذاکره شدند و شد آنچه نباید میشد.
بعد از تلگراف آقای جاوید، تلگراف زیر توسط آقای شبستری به قوام ارسال شده است:
"جناب اشرف آقای قوام السلطنه نحست وزیر محترم ایران، تلگرافی که به عنوان آقای دکتر جاوید استاندار آذربایجان مخابره فرموده بودید امروز واصل و زیارت، فورا جلسه فوق العاده در انجمن ایالتی آذربایجان تشکیل در نتیجه مساعی و علاقمندی اینجانب و آقای دکتر جاوید و بعضی از اعضای خیرخواه انجمن نظر به اطمینانی که به حسن نظر جناب اشرف حاصل است به اتفاق آراء تصمیم گرفته شد از هر گونه ممانعتی که از ورود قوای تأمینه به آذربایجان به عمل آید قویا جلوگیری نموده تا هیچگونه برادرکشی بر اثر سوء تفاهم واقع نگردد و وحدت ایران عزیز محفوظ و به انجمن ایالتی نیز مسئولیت وجدانی وارد نشود بنابراین انتظار میرود از طرف جناب اشرف نیز به وطن پرستی و حسن نیتی که دارند دستورات لازمه به قوای تامینه آذربایجان صادر نمایند که فقط منظور اساسی جناب اشرف را تعقیب و خارج از مامورتی که دارند رفتاری ننمایند.
رئیس انجمن ایالتی آذربایجان- شبستری
20/9/1325"
بعد از ارسال تلگرافهای آقای شبستری و جاوید به شاه طبق نوشته روزنامه اطلاعات آقای قوام السلطنه تلگراف زیر را به تبریز ارسال میکند:
"جناب آقای شبستری و جناب آقای دکتر جاوید استاندارتلگرافی که پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاه عرض کرده بودید از نظر مبارک گذشته ابلاغا اشعار میدارد از تصمیم عاقلانه ایکه در ترک هر گونه مقاومت در مقابل ورود و استقرار ارتش ایران و قوای دولتی در آذربایجان گرفتهاید خرسندی حاصل است. باید بدانید که ارتش ایران و قوای تأمینه جزء حفظ نظم و آرامش و تهیه موجبات رفاه و آزادی مردم وظیفهای ندارد و اهالی آذربایجان باید خود را در پناه ارتش ایران مصون داشته و بدانند که آزادی و آسایش آنها مطابق قوانین مملکتی در امان است و اشخاص خیر خواه که برای نیل به این مقصود جدیت نمایند خدمات آنها منظور نظر خواهد بود."
همچنین آقای قوام تلگراف دیگری به دکتر جاوید ارسال کردند که در زیر میآید:
"جناب آقای شبستری و جناب آقای جاوید استاندار، تلگراف جنابعالی واصل اقدامات جنابعالی در ترک هر گونه مقاونت موجب مسرت گردید باید بر قاطبه اهالی آذربایجان معلوم باشد که در اعزام ارتش و قوای تامینه دولتی جزء رفاه و آسایش اهالی و حسن جریان امور مملکت مخصوصا آزادی انتخابات منظوری نبوده عموم اهالی را به مهر و شفقت دولت امید وار و وظیفه وطن پرستی و مسئولیت خود را در اجرای مقررات دولت انجام نمایید.
نخست وزیر- احمد قوام"
چگونگی شروع نسل کشی در تبریز
ارتش ایران برای اینکه به عنوان ارتش فاتح وارد تبریز شود گروههای مرتجع، ژاندارمهای تغییر لباس داده و زمینداران فراری را سازماندهی کرده و پیشاپیش خود به شهرها، از جمله به تبریز فرستاده بود تا قبل از رسیدن ارتش، آنها قتل و غارت در شهر ایجاد کنند و ارتش ایران به عنوان ارتش فاتح و برای حفظ نظم وارد شهر شود.
جمیل حسنلی در این مورد مینویسد:
"صبح 12 دسامبر شهر تبریز دو حاکمیتی شده بود رهبران فرقه دمکرات مانند بی ریا، شبستری، فریدون ابراهیمی با گروه کوچکی از افراد مسلح سعی به برقراری نظم در شهر کردند، از طرف دیگر عسگر بقال تاجر ثروتمند، محسنی و زمیندار بزرگ مانند جمشید اسفندیاری، شقاقی، حاج محمد صمدزاده، تاجر تقی بیت الهی، نیروهای باقی مانده از پلیس و ژاندارمری سابق را دور خود جمع کردند و برای نابود کردن باقی مانده نیروهای فرقه دمکرات به تلاش پرداختند.
پیشاپیش نیروهای منظم گروههای ارتجاعی، فئودالها و ژاندارمریهای تغییر لباس داده وارد میشدند، مطبوعات و رادیو تهران این افراد را که به وسیله افسران سازماندهی شده بودند ناسیونالیستهای ایران مینامیدند. هدف اصلی این گروهها پاکسازی آذربایجان از دمکراتها و استقبال با شکوه از ارتش پیروزمند شاهنشاهی بود، در تبریز و دیگر شهرهای بزرگ آذربایجان غارت شروع شده بود..."
اگرچه دکتر جاوید و شبستری جهت استقبال از ارتش ایران برای جلوگیری از نسل کشی و ویرانی به باسمنج رفته بودند ولی به خوش نیتی آنها وقعی نهاده نشده و با بی احترامی روبرو شدند و ارتش ایران در تاریخ 22/9/1325 در ساعت 6 بعد ازظهر به شهر تبریز وارد شد و مثل یک ارتش فاتح شهر را اشغال کرد.
در حالی که نیروهای فدائی ترک مخاصمه کرده بودند، ولی طرفداران حکومت تهران که از ترک مخاصمه سوء استفاده کرده و نیروهای ملی را در هر جای شهر که پیدا میکردند میکشتند.
جمیل حسنلی در کتاب «آذربایجان ایران، آغاز جنگ سرد» ورود ارتش ایران به تبریز را چنین بیان میکند:
"... روز 14 دسامبر نیروهای ایران وارد تبریز شدند ولی غارت و ترور متوقف نشد، بلکه گروههای ارتجاع جری تر شدند. ژنرال هاشمی در دیدار با کراسنیخ قول تضمین امنیت ادارات شوروی در تبریز را داد، او اضافه کرد اختیارات کامل دارد تا امنیت انتخابات را تضمین کند و دستورالعمل دیگری به او داده نشده است. البته بدون توجه به این حرفها نظامیان صاحب شهر شدند، دادگاه نظامی صحرائی که از قبل تشکیل شده بود وارد عمل گردید، ژنرال زنگنه فرماندار تبریز شد و در زمانی کوتاه، خشونت وحشیانه خود را نشان داد، یک روز دستور داد بچه کوچک یکی از دمکراتها را به تنور نانوائی بیاندازند، تبریز به اردوگاه بزرگی تبدیل و زندانها پر شد، در زندان برای زندانیان جدید از فعالان دمکرات جائی نبود و دمکراتها را گروه گروه تیر باران میکردند، صدها نفر از افسران ارتش ملی و فدائیان طبق حکم دادگاه صحرائی اعدام شدند، تعداد اعدام شدگان در مدت چند روز از مرز 3000 نفر گذشت، هر روز ده ها نفر از گرسنگی و سرما در زندانها تلف میشدند و با شکنجه های بیرحمانه دمکراتها را وادار میکردند که شخصا تقاضای اعدام کنند. دو روز پس از ورود ارتش ایران به تبریز، شبستری رئیس انجمن ایالتی و دکتر جاوید استاندار آذربایجان بازدادشت شدند و به تهران اعزام شدند. فریدون ابراهیمی دادستان آذربایجان تا آخرین گلوله دفاع کرد، مقاومت و پایداری او موقع محاکمه به افسانه تبدیل شد، او در پاسخ به رئیس دادگاه نظامی مبنی بر اینکه چرا به عنوان دادستان بنا به دستور روسها افراد را میکشت؟ پاسخ داد: تمام کسانی که به دار آویخته شدند، دشمنان آذربایجان بودند و با اراده دولت ملی محکوم به اعدام شدند، دولت ملی وجود داشت و وجود خواهد داشت، من هیچ دستوری از روسها نگرفتم و اراده ملت و دولت ملی را اجرا میکردم.
گروهی از فدائیان دو شبانه روز در مدرسه فردوسی تبریز مقاومت کردند، چون فشنگهای آنها تمام شد خود را به چاه انداختند و به این طریق کشته شدند و تسلیم نشدند همچنین پنج نفر از ارتش آذربایجان که در برج تاریخی ارک سنگر گرفته بودند سه روز جنگیدند و شعار آزادی و انتقام را سر دادند.
18 نفر از افسران ارتش ملی به فرماندهی ژنرال عظیمی و سرهنگ مرتضوی قبل ار تیر باران فریاد زدند، زنده باد آزادی آذربایجان."
سرهنگ باتمانقلیج استاندار جدید آذربایجان اعلام کرد، همه کسانی که ار پیشه وری جانبداری کردند، عضو حزب او بودند و مدالهای او را به سینه آویختند نابود خواهند شد. در نتیجه اقدامات قاطعانه سازمانهای دولتی ایران در مدت کوتاهی طبق حکم دادگاه صحرائی 760 نفر اعدام و هزاران نفر به وسیله ژاندارمها و ناسیونالیستهای ایرانی بدون محاکمه کشته شدند. بنا به گفته بعضی ها تعداد آنان 3022 نفر بود و 3200 نفر در آذربایجان زندانی و بقیه به دیگر شهرها فرستاده شدند، گویا 8000 نفر به جنوب ایران تبعید شدند که در آنجا از گرسنگی و تشنگی به هلاکت رسیدند".
دسته های کشتار در تبریز
ارتش ایران و حامیان آنها برای اینکه خود را از کشتار مردم تبریز مبرا کنند پیش از رسیدن خود به تبریز آدم کشان حرفهای و دسته های کشتار را به تبریز اعزام کرده بود سلام ا... جاوید در این خصوص آنها را به شش گروه تقسیم میکند:
"... گروهبانان و استواران قدیمی که مسلط به زبان ترکی بودند 2- نوکران و خدمه های مالکین که از آذربایجان رانده شده بودند 3- طرفداران معتادین و فواحش که از آذربایجان خارج گشته بودند 4- تعدادی از خود دمکراتها که شکست فرقه را حتمی دانسته و تغییر جهت داده به قوای مقابل پیوسته و دمکراتها را میگرفتند و تحویل مخالفان میدادند 5- خوانین و عشایر که در آدم کشی و غارتگری معروفند 6- مامورین ارتش و وابستگان دولت مرکزی که از قبل با لباس مبدل وارد آذربایجان شده بودند."
قتل و کشتار در تبریز، جشن و پایکوبی در تهران
در حالی که تبریز در خون و آتش میسوخت و خیابانهای شهر پر از جنازههای مبارزان آذربایجانی و زندانها پر شده بود از آزادیخواهان، تهران در جشن و پایکوبی غرق شده بود. از اینکه ملت آذربایجان کشته و در خون خود میغلتیدند و کتابهای ترکی در آتش میسوختند شادمانی و پایکوبی میکردند و به همدیگر تبریک میگفتند.
روزنامه اطلاعات در این مورد مینویسد:
"وقتی خبر تسلیم فرقه دمکرات آذربایجان در تهران انتشار یافت، مردم درحالیکه هنوز نمی توانستند این خبر را باور نمایند اغلب برای کسب خبر به خیابانها ریختند و همه در انتظار فوق العاده جرائد و خبر قطعی بودند.
فوق العاده اطلاعات که در ساعت نه عصر انتشار یافت دست به دست میگشت و همه از اینکه بدون خون ریزی بسیار، ماجرای آذربایجان خاتمه یافته ابراز مسرت و شادی مینمودند در کافه ها و رستورانها و اجتماعات تهران هنگامیکه فوق العاده اطلاعات بدست مردم رسید شور و هیجان غریبی در مردم پیدا شده بود.
در کافه کنتینتال یک جوان خود را به محل ارکستر رسانیده و با شور و حرارتی بی مانند متن فوق العاده را برای مردم قرائت نمود و در حالی که صدای کف زدن و ابراز مسرت حضار بلند شده بود موزیک، سلام شاهنشاهی را نواخت در تماشاخانه تهران نیز با شور و هیجان بسیار فوق العاده اطلاعات خوانده شد و در سایر مجامع و محافل دیشب مردم مژده فاتحه غائله آذربایجان را با مسرت فراوان برای یکدیگر نقل نموده و عموما مساعی دولت و ارتش دلیر ایران را میستودند."
همچنین در ادامه، روزنامه اطلاعات مینویسد:
"وجد و شعفی که سراسر تهران را فرا گرفته دیروز که روز تعطیل بود در تهران به حد کمال رسیده بود.
... در کوچه و بازار و خیابانها پیوسته فریاد زنده باد شاه و مرده باید خائنین و زنده باد ارتش دلیر ایران و مردم بلند بود، مردم که یک سال خون خورده و خاموش بودند آنچه در دل داشتند به زبان آورده و مرگ بیگانه پرستان و خائنین به ایران و دشمنان وحدت و استقلال کشور را خواستار بودند."
علاوه بر این، روزنامه اطلاعات در خصوص تبریک روحانیان و بازرگانان و اصناف به دولت ایران چنین مینویسد:
"صبح دیروز متجاوز از 300 نفر از بازرگانان عمده تهران و نمایندگان بازرگانان زردتشتی و ارامنه در کاخ وزارت خارجه حضور یافتند تا به مناسبت رفع غائله آذربایجان مسرت عمومی این موفقیت را به آقای نخست وزیر تبریک بگویند."
در حالی که نمایندگان اصناف، روحانیون درباری به دولت تهران تبریک میگفتند و کشتار ملت آذربایجان را جشن گرفته بودند ولی نمایندگان دولت آنها، به کسان و دولتی دیگر تبریک میگفتند، به دولت آمریکا.
جمیل حسنلی در مورد این موضوع چنین مینویسد:
"... بعد از پیروزی در آذربایجان اکثریت اعضای کابینه دولت ایران و دیگر مقامات دولتی از جمله وزیر دارائی، رئیس بانک مرکزی، رئیس مجلس سابق به سفارت آمریکا رفتند و به خاطر بازگرداندن آذربایجان به ایران از دولت آمریکا تشکر کردند و شاه در 16 دسامبر در مجمعی غیر رسمی کمک بزرگ آمریک را یاد آور شد..."
ارتش ایران در کنار کشتار ملت آذربایجان و تبریز میخواست حافظه تاریخی ملت آذربایجان را هم از بین ببرد و برای اینکار در مدارس و میادین شهر شروع به سوزاندن کتابهای ترکی و تمامی اسنادی که به زبان ترکی بود کردند.
ارتش ایران بعد از اشغال آذربایجان طی اطلاعیه ای استفاده از زبان ترکی را ممنوع کرد و دستور داد شناسنامه های ترکی از بین بروند و تمامی مغازه ها، نام ترکی خود را عوض کنند و تمامی اسناد ازدواج و املاک به فارسی تغییر یابند.
کتاب سوزی در تبریز
کینه و نفرتی که حکومت تهران از حکومت ملی آذربایجان داشت یکی به دلیل رسمی شدن زبان ترکی و دیگری به دلیل خود مختاری آذربایجان بود و این دو بند را تمامی شاهپرستان و دشمنان ملت آذربایجان در تمامی سخنرانی ها و مطالب خود به زبان میآوردند و به دلیل نفرتی که از فرهنگ و زبان ترکی داشتند میخواستند ریشه فرهنگ آذربایجان و تمامی مراکز فرهنگی که توسط دولت ملی آذربایجان ایجاد شده بود از بین ببرند و برای همیشه خود را از دست زبان ترکی راحت کنند. این ائدولوژی ضد بشری و ضد انسانی توان تحمل زبان ترکی را نداشت و برای ریشه کردن زبان ترکی دست به کار ضد انسانی و وحشیانه ای زدند. در کنار کشتار ملت آذربایجان و آزادیخواهان تبریز تمامی کتابهای ترکی و اسناد ترکی را آتش زدند.
آقای مهران باهارلی در مقاله ای با عنوان «قومیتگرائی افراطی فارسی و مراسم کتابسوزی» درباره سوزندان کتابهای ترکی در تبریز و چند شهر دیگر مینویسد:
"... سوزاندن کتابهای ترکی پس از کشتار سیاه روز 21 آذر ماه آغاز گردید. در 26 آذر 1325 چند روز بعد از اشغال آذربایجان توسط ارتش شاهنشاهی ایران و فروپاشی حکومت ملی آذربایجان به ریاست دولت مرد ترک پیشه وری، تمام کتب، نشریات و سایر مکتوبات جمعآوری و در طی مراسمهایی در چند نقطه شهر تبریز و دیگر شهر های آذربایجان صرفا بدین بهانه که به زبان ترکی نوشته شدهاند به آتش کشیده شد. عاملان این کتاب سوزی، همان ماموران دولت ایران و ارتش غالب و اشغالگر بودند که 5 روز قبل به دستور تهران و بعد از سرکوب حکومت ملی آذربایجان در طی یک روز بیش از دوازده هزار تن ترک را قتل عام کرده و در شهرهای آذربایجان سیل خون به راه انداخته بودند. فرمان اجرای این اقدامات مستقیما از جانب دولت ایران و تهران صادر شده بود.
سوزانیدن کتب ترکی همزمان با تبریز، در چند شهر دیگر آذربایجان نیز به وقوع پیوست در شهر تبریز، کتابسوزی در چندین نقطه از جمله میدان ساعت و میدان شهرداری تبریز، دانشسرای این شهر و در بسیاری از مدارس انجام شد، به گفته شاهدان عینی که برخی از آنها اکنون نیز در قید حیات اند کودکان و دانش آموزان دبستانی را به صف کرده و آنها را مجبور میکردند تا جهت کسب اجازه برای ادامه تحصیل، با تشکیل صفهای متعدد منتهی به تلهای آتش، کتابهای درسی دریافتی خود از مدارس را که به زبان ترکی بودند و مخصوصا کتاب درسی «آنادیلی» (زبان مادری) را «زنده باد شاه» گویان و با دست خود در آتش اندازند، بسیاری از کودکان به دلیل امتناع از به آتش انداختن کتب درسی خود به شدت مضروب گردیدند و یا آتش در کف دستانشان گذاشته شد.
این کتاب سوزی در آنچنان مقیاس وسیعی انجام گرفت که ستونهای غلیظ دود ناشی از سوزانیدن کتب و مکتوبات ترکی برای ساعتها از همه جای این شهر بزرگ قابل رویت بود در همان روز در میدان دانشسرای تبریز تعدادی از جوانان ترک به دار آویخته و بنابر برخی از ادعاها چند معلم زنده زنده در آتش افکنده شدند. در شهرهای تبریز، اورمو، زنجان و اردبیل و... منازل بسیاری از روشنفکران و مبارزان به دلیل مخالفت با تحویل کتابهای ترکی همراه با اعضای خانوادههایشان به آتش کشیده شد. در تبریز همزمان با فاجعه کتابسوزی، دانشگاه تازه تاسیس شده آذربایجان از سوی نیروهای اشغالگر تخریب گردید..."
در این مورد روزنامه اطلاعات این خبر را با تیترزیر و به همراه خبر آن منتشر کرد:
"کتابهائی که به زبان ترکی بود سوخته شد:
دیروز در دبیرستان فردوسی دانش آموزان و مردم تبریز از سرهنگ زنگنه قهرمان رضائیه سپاسگزاری کردند و احساسات پرشوری ابراز داشتند دیروز در مقابل شهرداری کتابهای ترکی را مردم سوزاندند"
این جنایات ضد انسانی و ضد بشری در دنیا فقط از طرف دشمنان ملت ترک انجام شده است و در جای دیگر کمتر میشود سراغ اینگونه اعمال ضد انسانی را گرفت. این افراد که ادعای فرهنگ و تمدن دارند ولی برای از بین بردن فرهنگ و زبان دیگر ملتها، کتابهای آنها را به آتش میکشند تا آنها را استعمار کنند و حافظه ملی و تاریخی آنها را از بین ببرند.
جمیل حسنلی در مورد کتاب سوزان و نابودی مراکز فرهنگی آذربایجان توسط حامیان ارتش ایران چنین مینویسد:
"... بعد از این وقایع کتابهای درسی منتشر شده به زبان ترکی به شعله های آتش سپرده شدند، آموزش زبان ترکی ممنوع شد، دانشگاه، تئاتر ملی، فیلارمونی و موزه بسته شدند، مجسمه های ستارخان، باقرخان و خیابانی که در زمان حکومت ملی نصب شده بودند برداشته شدند."
حالا گزارش روزنامه آتش را، در مورد کتابسوزی در تبریز در زیر بخوانیم:
"امروز ساعت 11 و نیم قبل از ظهر از طرف دانش آموزان و دانشجویان شهر تبریز در میدان مقابل شهرداری جشنی با حضور عده ای بسیاری از اهالی شهر و مخبرین مطبوعات پایتخت و افسران ارتش و مامورین دولت برپا گردید و قبلا در وسط میدان آتش بزرگی افروخته بودند و مقدار زیادی کتب کلاسیک ترکی را که فرقه ننگین دمکرات چاپ کرده و به زور میخواستند به کودکان تدریس نمایند در میان کف زدن و هورای حضار و فریادهای زنده باد اعلیحضرت شاهنشاه محبوب ما و پاینده باد جناب اشرف قوام السلطنه و محو باد دشمنان آذربایجان و نابود باد خائنین ایران، تمام کتابها را در آتش ریختند."
چنان که از گزارش روزنامه آتش بر میآید، کتابهای ترکی را در حضور خبرنگاران سوزانده اند و آنها هم هورا کشیده اند! این شاید اولین کتابسوزانی باشد که در حضور خبرنگاران انجام شده، آنها که خود را اهل قلم میدانند و متعهدند که جزء حقیقت را نگویند!
اما این عمل آنقدر شنیع و آتش زدن کتابها آنقدر عمل زشتی بوده که بسیاری از آزادیخواهان جهان این عمل را باور نمیکردند و فکر میکردند این یک عمل تبلیغاتی از طرف هواداران حکومت ملی آذربایجان است، چرا که در ذهن و باور آنها نمیگنجید که ارتش در حضور خبرنگاران به این عمل ننگین دست بزند و خبرنگاران هم این عمل را محکوم نکنند. روزنامه اطلاعات در تاریخ 13/11/1325 در سرمقاله خود جوابی به نویسنده روزنامه جمهوریت ترکیه نوشته است که قابل تأمل است. نوسینده ترک سوزانیدن شدن کتابها و پرشدن خیابانها از کشته ها را باور نمی کرده حالا عین این سرمقاله ذکر میگردد.
ابتدا مطالب ترجمه شده نویسنده جمهوریت که در سرمقاله روزنامه اطلاعات درج شده آورده میشود:
"روزنامه جمهوریت برای ترکهای بدبخت آذربایجان دلسوزی میکند (عنوان سرمقاله)
...امروز دمکراتهای آذربایجان به روسها پناهنده شده اند و قوای تهران به تبریز وارد شده اگر شایعات پر شدن جاده های تبریز از اجساد مردگان طرفداران خود مختاری و یا آتش زدن کتابهای درسی را اثر تبلیغات دانسته و کنار بگذاریم نمی توانیم دو موضوع حقیقی را از نظر دور داریم، یکی از اینها مشغول و سرگرم بودن دادگاههای زمان جنگ است به صدور احکام به اعدام و دیگری ترکی صحبت نکردن رادیوی تبریز که از تاسیسات طرفداران خود مختاری بود.
متعاقب اینها دیگر چه خبرهائی خواهد رسید؟ آیا زبان ترکی از مدارس محاکم و دوایر دولتی نیز طرد خواهد شد؟ معلمین مدارس که میگویند شماره آنها به دو هزار نفر خواهند رسید و به ترکی تدریس مینمایند به دادگاه زمان جنگ کشیده میشوند؟ فارسی شدن تدریسات، بسته شدن چاپخانه ها و روزنامه ها راست خواهد بود؟ به نشر روزنامه های ملیون به زبان ترکی اجازه داده خواهد شد؟ به تمامی اصلاحات سوسیال اکونومیک داغ (مهر) بلشویزم زده شده و حاکمیت خان خانی که تفاوتی با اشتراکی های بولشویکی ندارند دو مرتبه برقرار میشود تا به بد خواهی دشمن ترک میدان داده شده و برای خالی کردن آذربایجان از آذربایجانیها آنها را به صورت قافله به جنوب کوچ خواهند داد. یعنی ترکهای بدبخت آذربایجان را که پس از فتوحات عرب، ایران را که فانی شده بود و به صورت دولت در آورده و قرنها آنرا اداره نمودند اکنون از بدبختی سرخ خلاص شده و به دست حکومت خود به طرف فلاکت تازه ای سوق داده خواهند شد؟
دریافت خبری که همه اینها را برساند تصور نمی رود (مطالب روزنامه جمهوریت)
حالا پاسخ سرمقاله نویس اطلاعات به نویسنده روزنامه جمهوریت در مورد سوزاندن کتابهای ترکی:
سوزاندن کتابهای درسی ترکی که نویسنده (نویسنده روزنامه جمهوریت) آنرا بدین نحو تحریف و تعبیر کرده خود یکی از دلایل بارز علاقه مردم آذربایجان به زبان پارسی است زیرا دانش آموزان و خود همان معلمینی که نویسنده از آنها یاد کرده خودشان با دست خود، حتی قبل از اینکه نیروی دولت ایران وارد شهرهای آذربایجان گردد این کار را کردند برای اینکه نه معلمین و نه دانش آموزان از تدریس زبان ترکی که بدانها از طرف پیشه وری تحمیل شده بود رضایت نداشتند و ندارند و آن دو هزار معلم که نویسنده بدان اشاره کرده همان معلمینی هستند که سالیان دراز به زبان پارسی تدریس کرده اند و اصولا زبان پارسی را از ترکی مانند مردم روشنفکر آذربایجان بهتر میدانند و به همین دلیل مردم با سواد آذربایجان از روزنامه پارسی هم بهتر از روزنامه ترکی استفاده میکنند و اگر چندی هم روزنامه ترک زبان در آذربایجان انتشار یافت انتشار این روزنامه ها هیچگونه ارتباطی به تمایلات مردم آذربایجان نداشته و ندارد".
قضاوت در مورد پاسخ سرمقاله نویس را باید به خوانندگان واگذار کرد.
هیچ سازمان سیاسی به این جنایات وحشتناک اعتراض نکرد تنها برادران و خواهران ما در آذربایجان شمالی بودند که مثل همیشه دست ما را گرفتند و از ما حمایت کردند و با تن و جان خود به این بی عدالتی و تجاوز اعتراض کردند و انسانهای آزاده در جهان را نسبت به این جنایات آگاه کردند «صمد وورغون» که در کنگره جهانی صلح در پاریس شرکت نموده بود با خواندن شعر «یاندیریلان کتابلار» اعتراض ملت آذربایجان را به گوش جهانیان رساند.
جوی خون در تبریز
ارتش ایران بعد از ورود به تبریز و با حمایت اراذل و اوباش و بعضی از خوانین ظالم جوی خون در تبریز به راه انداخته بود و دست اراذل و هواداران حکومت مرکزی را برای و قتل و جنایت باز گذاشته بود و این جنایتکاران با کمک ارتش ایران خون آزادیخواهان را در جویها جاری کرده بودند. روزنامه اقدام از تبریز مینویسد:
"... پیاده روها، جویها مملو از اجساد و مقتولین و جوی خون در سراسر شهر جاری شده بود".
کشتن پدر در جلو چشمان دختر
بعد از حمله ارتش ایران به آذربایجان، چند روز قبل از آن، شاهپرستان و عده ای از خائنین به ملت آذربایجان با حمایت مخصوص ارتش و نفوذی های ارتش، دست به کشتار میزنند و مردم تبریز را سلاخی میکنند ناصر زلال در این مورد چنین مینویسد:
"...صبحدم 21 آذرماه 1325 روز سرد و طوفانی است و برف سنگینی بر زمین نشسته بود هنوز آفتاب 21 آذر طلوع نکرده بود که دسته ای از سلطنت طلبان و ناآگاهان و عدهای از اجامر و اوباش در کوچه و پس کوچهها به راه میافتند و به تیراندازی ممتد جهت ایجاد وحشت اقدام میکنند و عدهای از این افراد از عدم امنیت و از آشفتگی شهر سوء استفاده نموده و به منازل افرادی که با آنها کینه و کدورت و دشمنی داشتند و یا میدانستند از افراد فرقه دمکرات آذربایجان هستند میریزند و به جنایات وحشتناکی دست میزنند".
از جمله این جنایات کشتن افراد فرقه در جلو چشمان خانواده آنها میباشد ناصر زلال ادامه میدهد:
"... درتبریز در «خیابان قاپوسی» افراد شاهدوست به سرکردگی بیوک و اکبر نام دکتر باقری را که یک دکتر خدمتگزار بوده به گلوله بسته و کشتهاند. در سر قونگا، (در قونقا باشی) یک نفر از افراد فرقه را از منزلش بیرون آورده بودند تا بکشند، خانوادهاش قرآن آورده و زنش لچک میاندازد ولی افراد شرور قبول نمی کنند و دختر 13 ساله او را که پا برهنه در این سرما عقب پدرش میدوید و التماس میکرد به التماس او توجه نمی نمایند پدرش را همین سلطنت طلبان در جلو چشمانش میکشند و سپس افراد شرور در این وضع به ناموس این دختر خرد سال هم تجاوز مینمایند".
دشمنان آذربایجان از اشغالگری و جنایات ارتش در تبریز میگویند
جنایات ارتش ایران و انجام نسل کشی توسط این ارتش چنان بی حساب و کتاب بوده است که حتی حامیان آنها و پشتیبانان اصلی آنها از جنایات آنها شگفت زده شده اند.
«دوهر» نایب کنسول آمریکا به خاطر اقدامات سرکوبگرانه ارتش مرکزی در آذربایجان میگوید:
"آذربایجان بیش از آنکه به عنوان بخشی از ایران تلقی شود با آن به مثابه دشمنی مغلوب رفتار شد".
یکی از خبرنگاران آمریکائی که بعد از اشغال ارتش به تبریز رفته بود درباره کشتار ملت چنین مینویسد:
... من به چشم خود دیدم مردم یک فدائی را در مقابل دیوار نشانده، بدن او را با تیر سوراخ سوراخ کردند سپس زنی با لگد کاسه سر او را خرد کرد... "
انجمن آذربایجان در تهران که طرفدار رژیم تهران در زمان حکومت ملی بوده یکسال بعد از اشغال آذربایجان طبق گزارشهای محرمانه شهربانی بیانیهای در تاریخ 28 آبان 1326 به عنوان شاه منتشر میکند که این بیانیه دارای نکات قابل تاملی میباشد که در زیر آورده میشود:
بیانیه انجمن آذربایجان در تهران به اعلی حضرت همایونی (طرفداران شاه)
"آذربایجان هنگامی که از زیر چکمه دمکرات نمایان، سران خائن و دولت خودمختار آذربایجان خلاص شد، مطمئن بود همان طوری که شاهنشاه محبوب و دولت و ملت ایران در راه نجات آن هیچ گونه فداکاری دریغ نکرده بودند پس از رهائی از چنگال اهریمنان نیر مورد رأفت و مهربانی قرار گرفته و جراحات وارده بر پیکر این انسانها مرهم گذارند.
متاسفانه در قبال این آرزوها و در برابر این تمنیات آذربایجان جزء تضییق و فشار و جزء غارت و چپاول و غیر از ظلم و تعدی از ماموران دولت از هر طبقه که میخواهد باشد ندید و فشار و تضییقاتی را که آذربایجان و آذربایجانی در عرض یک سال مخصوصا در چند ماه اخیر دیده، در هیچ دوره ای حتی از اشغالگران دمکرات نما نیز ندیده است".
حمید ملازاده در خصوص جنایات اراذل و اوباش و شاهپرستان تحت نام میهن پرستان در تبریز چنین مینویسد:
"... در زیر چتر حمایتی ارتش فاتح، اوباشان حرفهای با افراد فرقه و یا افرادی که به نحوی از انحاء با فرقه ارتباط داشتند آن روزها تسویه حساب میکردند. در گوشه و کنار شهر تبریز اجساد کشته شدگان دیده میشد. محل دبیرستان طالقانی فعلی (گورستان قاسم خان) انباشته از اجساد کشته شدگان بود.
در روبروی آنجا خانه سرهنگ شقاقی مرکز فرماندهی اوباش قرار داشت. اموال غارت شده و یا دستگیر شدگان نیمه جان را به آنجا میآوردند".
پس از اشغال آذربایجان سرهنگ باتمانقلیچ و بعد علی منصور استاندار آذربایجان شد و به همراه سپهبد شاه بختی روزگار مردم تبریز را تیر و تار کردند.
منصور به طعنه در بین مردم به «سلطان آذربایجان» ملقب شد. روزنامه آتش یکسال بعد طی مقاله ای تحت عنوان «سلطان آذربایجان» چنین نوشت:
... اوضاع آذربایجان خود شاهد گویای این مدعاست... امروز دیگر برای مردم روح باقی نمانده مردم افسرده دیگر میل ندارند حتی به صدای رادیو تهران یا تبریز گوش دهند در خیابان هر کس سر خود را به زیر افکنده راه میرود. هیچکس به عرایض آنها رسیدگی نمی کند. صدای آنها در هیچ کجا انعکاس نمییابد. مردم جرات ندارند با هم حرف بزنند زیرا منصور یک دستگاه جاسوسی تعیین کرده است و اصلا اگر دو نفر حرف بزنند آنها را به عنوان این که دمکرات هستند توقیف میکنند و بالنتیجه میگویند که مردم آذربایجان را یکروز دمکراتها غارت میکنند یکروز هم عمال دولت خودمان... مسئله عفو عمومی هم به جائی نرسیده و توجهی به آن نمیشود و مامورین شب ها به عنوان تفتیش سرزده وارد خانه مردم شده و غرضشان از این اعمال گرفتن رشوه یا طمع در ناموس مردم است. زنان و دختران مهاجر نیز اغلب به چنگ همین مامورین بی رحم افتاده... مهمتر از همه این است که رئیس تلگرافخانه نیز... بعد از ظهر کلیه مفاد تگرافات مردم را به منصور اطلاع میدهد تا در صورتی که وی صلاح بداند مخابره کنند و با این وصف نامه مردم آذربایجان به گوش مرکز نمی رسد... خدا میداند که مردم تا چه اندازه تحت شکنجه و فشار هستند و چون عرایضشان به مرکز نمیرسد و منصور هم اعتنائی به دولت نمیکند به طعنه او را (سلطان آذربایجان) نام نهادهاند مردم برای اینکه از شر او در امان باشند از هر گونه اظهار نظری استنکاف میورزند...".
نام جنایت کاران و اوباش تبریز
1- سطانعلی شقاقی (سرهنگ) 2 – سیف اله باغ میشهای 3 - میرشریف 4- حاج علی اکبر بقال که زیر چتر میهن پرستان گرده آمده بودند".
جنایتی دیگر در باسمنج
سر آزادیخواهی بر سرنیزه
جنایات اراذل و اوباش تحت حمایت ارتش ایران بی حد و حصر میباشد از هر نوع جنایتی که دردنیا سراغ داریم آنها در آذربایجان تحت اشغال انجام دادهاند. یکی از این جنایات سربریدن آزادیخواهان و بالابردن سر با سرنیزه بوده است که در اعصار قدیم اشغالگران معمولا با مغلوبین میکردند و ارتش وابسته به بیگانه و اجامر آنها در باسمنج این کار را هم انجام داده اند.
درویژه نامه یول در این مورد چنین نوشته شده است:
"...در باسمنج سربریده علی قهرمانی را بالا سرنیزه زدند و همچون اعصار قدیم گرد سرنیزه به چرخ زدن و رقصیدن پرداختند..."
- علی قهرمانی متولد 1283 در تبریز بوده که در قیام لاهوتی هم اشتراک داشته و دارنده مدال 21 آذر میباشد او همچنین رئیس اداره حمل و نقل تبریز در زمان حکومت ملی بوده است.
مهاجرکشی و غارت در تبریز
ارتش ایران برای اینکه خود را از جنایات صورت گرفته تبرئه کند و بعدها بگوید که ملت آذربایجان مهاجران و طرفداران فرقه را کشته است کمی با تاخیر وارد شهر تبریز شد. اگرچه بعد از ورود ارتش به تبریز کشتار آزادیخواهان همچنان ادامه داشت و خود ارتش هم در اعدام و زندانی کردن آزادیخواهان مشارکت داشت و بعد از ورود ارتش بیشترین جنایات به دست ارتش صورت میگرفت.
در مورد تاخیر در ورود ارتش و مهاجرکشی در کتاب اطلاعات حوادث آدربایجان چنین میخوانیم:
"ورود ارتش فاتح به تبریز دو روز تاخیر داشت گفتند این تصمیم عمدی ایادی شاه، برای تسویه با مردم بود. در آن زمان دبیرستان فعلی فردوسی گورستان قاسم خان بود و روبروی آن منزل سرهنگ شقاقی قرار داشت این منزل پایگاه اوباش مسلح بود. تماشا میکردم کامیونهای ده تنی مملو از اثاث منازل غارت شده را میآوردند آنجا تخلیه میکردند و اجساد مردگان را در قبرستان رها میکردند آن طرفتر روبروی مسجد کبود جسد دکتر باقری را مثله شده لخت و عریان در پیاده رو انداخته بودند.
صحنه های نفرت آوری جلب توجه میکرد. مرد مسلحی سرپرست خانوادهای را جلو انداخته پشت سرش همسر و بچههای گریان وی ازمرد مسلح تقاضای بخشش میکردند. مرد مسلح بیرحمانه در محل اتاق بازرگانی فعلی که خرابهای بیش نبود با شلیک چند تیر نفس او را برید، خانوادهای را بی سرپرست گذاشت. زندان مملو از افراد متهم است، ساختمانهای متعددی را به بازداشتگاه اختصاص داده اند، مهاجرکشی اعلام کردهاند هر کجا که سراغ دارند کسی در سالهای 1318-1317 از روسیه آمدهاند دنبالش میروند مرده یا زنده او را میآورند".
عقده گشائی مجله تهران مصور در مورد دکتر باقری
مجله تهران مصور که خبرنگار آن به همراه ارتش به تبریزرفته بود در مورد دکتر نصرت باقری چنین عقده گشائی میکند:
"...روز 22 آذر دکتر جاوید با فرمانده ستون مرکزی در بستان آباد با سرهنگ فولادوند مذاکره کردند، استاندار دوره دمکراتیک نخواست اقرار کند که اهالی با شرافت شهر تبریز دکتر باقری وطن فروش و نوکر اجنبی را به نام خیانت به ایران عزیز به قتل رسانیده و به گردن منحوسش طناب انداخته و در خیابانها کشیده اند...".
- دکتر نصرت باقری متولد 1283 قره چمن در روستای قیزیلجا بوده که نفر دوم کمیته تبریز بوده است
خاطرات فردوست از تبریز
فردوست بعد از اشغال آذربایجان توسط ارتش ایران طی سفری که به تبریز داشته خاطرات خود از این سفر را چنین بیان میکند:
... افراد مسلح به دنبال طرفداران پیشه وری بودند و آنها را از خانه هایشان بیرون آورده و خود آنها را اعدام میکردند. در کنار خیابانها جسد اعدام شده ها زیاد دیده میشد و حدود 2000 الی 3000 نفر را اعدام کرده بودند".
همچنین دژبان همراهی کننده فردوست به ایشان چنین میگوید:
...فرمانده دژبان اهل تبریز و سرهنگ 2 یا سرگرد بود و در شهر نفوذ زیادی داشت او صریحا به من گفت که همه فرقه ای ها حتی خانواده هایشان را میشناسم و لیستی تهیه کرده بود که بر همین اساس 2000 نفر را تیر باران کرده بودند..."
کشتن کودکان در خیابان
اراذل و اوباش که توسط افسران ارتش ایران و ژاندارمهای باقی مانده در آذربایجان سازماندهی شده بودند حتی به کودکان هم رحم نمی کردند و کودکان را هم میکشتند. در این مورد احمد سلیمی فرد در خاطراتش از روزهای خونین تبریز چنین مینویسد:
"...از خاطرات تلخ زندگی ام اینکه قبل از ورود قوای دولتی به آذربایجان در آن تاریخ در تبریز بودم و گاهی به پدرم که در خیابان فردوسی مغازه خواربارفروشی داشت کمک میکردم، دو نفر پسربچه 12 و 15 ساله که با هم برادر بودند در مقابل ما بساطی گسترده و ابزارآلات مثل پیچ گوشتی، ابزار روسی، آچار و قفل... از این قبیل چیزها میفروختند. یک دفعه اجامرد اوباش چماق به دست ریختند و برادر 15 ساله را در مقابل چشمان بهت زده و حیرت زده ما با چوب و پاره آجر و آهن و تفنگ کشتند و برادر کوچکش پنهان شد و از مرگ نجات یافت. بعدها شنیدیم که پدر و مادرش هم به همین وضع کشته و خانه شان را غارت کرده بودند.
گویا جرم آن پسر بچه این بود که پدرش از مهاجرین رانده شده سالهای 38-1937 از روسیه بود که همگی کشته شدند.
اجساد کشته شدگان در خیابانهای فردوسی- پهلوی به فاصله چند متر از همدیگر افتاده بودند که بی شمار بودند و در سن جوانی خود شاهد این حوادث ناگوار بودم..."
اعدام جلال قره باغلی
جلال قرهباغلی که به بندر عباس تبعید شده بود بعد از سالها دولت مرکزی او را با سرهنگ زنگنه که زندانی دمکراتها بود در تبریز مبادله کردند که پس از ورود ارتش به آذربایجان در سال 1325 بار دیگر جلال دستگیر و اعدام گردید".
اعدامها در تبریز
روزنامه اطلاعات اخبار زیر را در مورد اعدام ها در تبریز ارسال کرده است.
"تبریز روزنامه اطلاعات-رحیم فرزند اکبر و الله وردی یکی از سردستگان متجاسرین که در دادگاه زمان جنگ تبریز محکوم به اعدام شده بودند صبح امروز اعدام شدند".
"تبریز: بامداد امروز دوشنبه 14 اردیبهشت صادق انصاری ماژور متجاسرین، داداش تقی زاده نماینده متجاسرین مراغه در مجلس آذربایجان، هارتون هاراپتیان از رضائیه بر حسب رای دادگاه نظامی زمام جنگ نبریز محکوم به اعدام شده بودند بدار آویخته شدند".
اعدام دادستان افسانه ای آذربایجان
فریدون ابراهیمی نویسنده و دادستان افسانهای آذربایجان بعد از مقاومت و دستگیری، ماهها در زندان تبریز محبوس بود و در دادگاههای نمایشی به دفاع از حکومت ملی آذربایجان پرداخت و گفت من اوامر حکومت ملی را اجرا کردهام همانگونه که در کتابچه «آذربایجان صحبت میکند» ازتاریخ، فرهنگ و ملت آذربایجان دفاع کرده بود در این دادگاه نمایشی هم از ملت آذربایجان و حکومت ملی آذربایجان دفاع کردند. ایشان در تاریخ 1 خرداد 1326 ساعت پنج صبح درجلو باغ گلستان در حالی که گلی سرخ بر جیب کتش نصب کرده بود اعدام شد.
دستگیریها در تبریز
روزنامه اطلاعات اخبار زیر را در مورد دستگیریها در تبریز ارسال کرده است.
"تبریز: رحیم فرقان دوست روز بیست و پنجم خرداد به راهنمائی جهان بیگلری مامورفرمانداری نظامی دستگیر گردید".
"تبریز- 5 شنبه 11 تیر- امروز حسن زاده معاون الهامی وزیر دارائی متجاسرین به وسیله فرمانداری نظامی دستگیر شد سروان جهان بیگلری افسر فرمانداری نظامی تبریز ایشان را دستگیر کرد".
تبریز: فعالیت فرمانداری نظامی از هر باره قابل تقدیر است در عرض سه روز، سه نفر از افسران متجاسرین دستگیر شدهاند. این سه نفر از افسران متواری ارتش هستند".
کشتار هنرمندان آذربایجان در تبریز
بعد از حمله ارتش و شروع نسل کشی در آذربایجان بسیاری از هنرمندان تبریز توسط هوادران حکومت تهران به طرز فاجعه آمیزی به قتل رسیدند.
برای روشن شدن این مساله به چند مورد اشاره میشود.
دکتر بهزاد بهزادی در مصاحبه با دانشجویان آذربایجانی در تهران که به صورت دفترچه چاپ شده است قتل حسن ذوالفقارزاده در تبریز را چنین بیان میکند:
"... در این جا مناسب میدانم که سرگذشت حسن ذوالفقارزاده، یکی از نقاشان تبریز را بازگو کنم، ایشان در سال 1297 در تبریز به دنیا آمده و در پرورشگاه بزرگ شد و تحت تعلیم استادان در هنر نقاشی استعداد درخشان خود را نشان داد. ایشان اواخر آذر 1325 در یورش اوباش و اراذل به موزه نقاشی بهزاد به دفاع در برابر تخریب آثار هنری میایستد. او به دست اوباش مضروب و دستگیر و چند روز بعد در دامنه کوههای پر برف سرخاب به جوخه اعدام سپرده میشود.
خانم فکور با این جمله زیبا یاد او را عزیر میدارد:
... بدین ترتیب حسن ذوالفقارزاده در زیر آسمان مه آلود تبریز، بر بومی از برف و یخ با خون خویش آخرین تابلوی نقاشی اش را آفرید، او اولین نقاشی است که در مدافعه از هنرخویش به شهادت رسیده است یادش گرامی باد".
علی فطرت:
شاعری که دلباخته آذربایجان بود به دست ایادی شاه کشته شد. علی فطرت متولد 1268 از فعالین شعراء در تبریز بود و پس از اشغال آذربایجان دستگیر و به مدت دو سال در تهران زندانی شد و در سال 1327 از زندان آزاد شد و بعد توسط ایادی و عوامل رژیم کشته شد.
سعید یوز بندی:
متولد 1279 شاعر و بازیگر تئاتر در تبریز به دست گروههای مسلح طرفدار حکومت مرکزی در تبریز کشته شد.
محمد باقر نیکنام:
متولد 1300 شمسی در تبریز، شاعر و کارگر کارخانه کبریت سازی تبریز از فعالین «شاعرلر مجلسی» بوده که به دست ایادی استعمارگران کشته شد.
علی جاجی زاده:
هنرمند تئاتر که بعد از دستگیری و تبعید به تهران در تبعید درگذشت.
ممنوع کردن استفاده از زبان ترکی در بنگاههای تجاری
ارتش ایران بعد از استقرار در تبریز تمامی نمادها و نشانه هائی که از حکومت ملی برجای مانده بود را از بین میبرد. کاری نداشت که خوب هستند یا بد، همه چیز را میخواست از ذهن ملت آذربایجان حذف کند تا رویای بازگشت ملت آذربایجان، به آن روزهای شیرین و فراموش نشدنی، از حافظه شان برای همیشه از بین برود. در این خصوص آنها استفاده از زبان ترکی در همه زمینهها و ازجمله در اسناد تجاری و ملکی... را ممنوع کردند و آگهی زیر برای این منظور از طرف فرماندهی نیروهای آذربایجان در تبریز منتشر گردید:
"نظر به اینکه در بعضی از بنگاههای تجارتی اوراقی از ماجراجویان باقی مانده که مورد استفاده قرار میگیرد لهذا به اطلاع عموم میرساند کلیه مقررات و رسومی را که ماجراجویان عملی نمودهاند ملغی مینمایند و فقط قوانین موضوعه از طرف مجلس شورای ملی و مقررات دولتی قابل اجرا خواهد بود. متخلفین از قانون و مقررات دولت مرکزی مستوجب تعقیب و مجازات خواهند بود."
وضعیت تبریز بعد از استقرار ارتش
با ورود و استقرار ارتش در تبریز وضعیت مردم از هر حیث بدتر شد و افسران ارتش هم به بهانههای مختلف از مردم بیچاره اخاذی و زورگیری میکردند.
علی زرینه باف از اعضای حزب وحدت ایران که بعد از استقرار ارتش ایران مسافرتی به آذربایجان داشته در 8 اسفند 1325 در سخنرانی هفتگی حزب گزارش سفر به آذربایجان را چنین بیان میکند:
"وضعیت آذربایجان از هر حیث، تحمیل عمال دولت به مردم و گرفتن رشوه خیلی بدتر شده است و کارمندان دولت در وهله اول که وارد آذربایجان شدند کلیه اثاثیه دولتی را که در زمان فرقه دمکرات آذربایجان در ادارات بوده به غارت برده و مخصوصا در قسمت دانشگاه و لابراتوار دانشگاه طب که اخیرا فرقه دمکرات مقداری اثاثیه از شوروی خریداری کرده بود از بین رفته و معلوم نیست کجاست؟ و شاگردان علنا اظهار میدارند، تا قبل از ورود کارمندان دولت کلیه اثاثیه لابراتوار بوده ولی معلوم نیست روسای فرهنگ آنها را کجا برده اند..."
ایشان در ادامه در مورد باج گیری ماموران دولت و ژاندارم ها از مردم تبریز چنین گزارش میدهد:
"...اغلب افسران ارتش هم مبالغ هنگفتی از مردم اخاذی نموده اند، مثلا یک نفر از فامیل ما را به جرم این که جزو فرقه دمکرات آذربایجان بودند جلب و با این که انجمن محلی او را بیگناه میدانست با این حال پانصد ریال از مشارالیه گرفته و او را رها نمودهاند و اکنون هم رشوه گیری برقرار و کلیه مردم از رفتار عمال دولت ناراضی میباشند..."
علی منصور، استاندار جنایتکار
پس از اشغال آذربایجان اول سرهنگ باتمانقلیچ و بعد علی منصور استاندار آذربایجان شد و به همراه سپهبد شاه بختی روزگار مردم تبریز را تیر و تار کردند.
منصور به طعنه در بین مردم به «سلطان آذربایجان» ملقب شد روزنامه آتش یکسال بعد طی مقاله ای تحت عنوان «سلطان آذربایجان» چنین نوشت:
... اوضاع آذربایجان خود شاهد گویای این مدعاست... امروز دیگر برای مردم روح باقی نمانده مردم افسرده دیگر میل ندارند حتی صدای رادیو تهرا یا تبریز گوش دهند در خیابان هر کس سر خود را به زیر افکنده راه میرود هیچکس به عرایض آنها رسیدگی نمی کند صدای آنها در هیچ کجا انعکاس نمی یابد مردم جرأت ندارند با هم حرف بزنند زیرا منصور یک دستگاه جاسوسی تعیین کرده است و اصلا اگر دو نفر حرف بزنند آنها را به عنوان این که دمکرات هستند توقیف میکنند و بالنتیجه میگوید که مردم آذربایجان را یکروز دمکراتها غارت میکنند یکروز هم عمال دولت خودمان... مسئله عفو عمومی هم به جائی نرسیده و توجهی به آن نمی شود و مامورین شب ها به عنوان تفتیش سرزده وارد خانه مردم شده و غرضشان از این اعمال گرفتن رشوه یا طمع در ناموس مردم است زنان و دختران مهاجر نیز اغلب به چنگ همین مامورین بی رحم افتاده... مهمتر از همه این است که رئیس تلگرافخانه نیز... بعد از ظهر کلیه مفاد تگرافات مردم را به منصور اطلاع میدهد تا در صورتی که وی صلاح بداند مخابره کنند و با این وصف نامه مردم آذربایجان به گوش مرکز نمی رسد... خدا میداند که مردم تا چه اندازه تحت شکنجه و فشار هستند و چون عرایضشان به مرکز نمی رسد و منصور هم اعتنائی به دولت نمی کند به طعنه اور زا (سلطان آذربایجان) نام نهاده اند مردم برای اینکه از شر او در امان باشند از هر گونه اظهار نظری استنکاف میورزند...".
بازگشت خانها و شروع بدبختی های روستائیان در آذربایجان
خانها ظالم و ایادی آنها که با استقرار حکومت ملی از آذربایجان فرار کرده بودند به همراه ارتش ایران وارد آذربایجان شده و شروع به انتقام گیری از روستائیان کردند. بسیاری از خانها و مباشران آنها بهره مالکانه سال قبل را هم از روستائیان گرفتند در این خصوص تلگراف زیر که ازطرف روستائیان باسمنج به نخست وزیر و روزنامه ها ارسال شده است آورده میشود:
"اعلیحضرت همایونی موقع تشریف فرمائی از تبریز آقایان علماء و روحانیون که جهت مشایعت ملوکانه در شهرداری حضور داشتند دستور أکید فرمودند که قسمت کشاورزی آذربایجان عقیم مانده شما علماء باید مالکین و کشاورزان را تشویق و ترغیب نمایند تا قسمت کشاورزی به طور کامل اصلاح شود و در قبال فرمایشات ملوکانه شاهنشاه ایران عناصری وجود دارند که با تمام قوا بر علیه ما کشاورزان قریه باسمنج تبریز مسلح به تجاوز، تهدید، ظلم و جور شده و یک مشت رنجبر مظلوم را زیر پنجه های ظالمانه خود میفشارد. دوازده سال قبل یکنفر سید محمد فرشی نام نماینده سرلشکر مقدم به قریه باسمنج وارد حکومت مطلق داشت یعنی از نفوذ و مقام سرلشکر استفاده نموده گلوی ما کشاورزان را در حلقه ظلم و ستم فشرده حقوق حقه ما را پایمال و منتهی ستم را دوباره به ما روا داشته تا اینکه از خون دل ما کشاورزان بدبخت برای خود ثروتی بهم زده (آری دارائی این ظالم ستمکار مالک سفاک خون دل مرد و زن و اطفال ماست) تا اینکه علاقه مختصری در این قریه خراب شده به دست آورده پارسال در زمان متجاسرین که اموال مشارالیه مصادره و بهره مالکانه ایشان به علاوه صدی بیست از رعیت اخذ گردد. امسال سید محمد فرشی با کمال وقاحت بهره سال قبل را از ما بازخواست نموده با کمال بی رحمی و سفاکی با ما ستمدیده گان معامله و فرمان همایونی و فرموده ملوکانه را بدین نحو درباره پنجهزار سکنه بدبخت باسمنج اجرا مینماید. اینک ما کشاورزان مظلوم که دست ما از همه جا کوتاه شده و به پیشگاه مبارک شاهنشاهی ملتجی میباشیم که بذل توجهی به رعایای ستمدیده فرموده و ترتیب موثری در امور جاریه مبذول، دستور اکید صادر فرمایند که شر این مالک سفاک را از سر ما دفع نمایند تا به آسودگی به دعاگوئی شاهنشاه محبوب مشغول شویم. در غیر این صورت جهت استخلاص از دست سید محمد فرشی مجبوریم دست اهل وعیال خود را گرفته از این قریه که آباء و اجداد ما در آن زیسته اند و زحمت کشیده اند، خارج شده و به جاهای دیگری کوچ نمائیم منتظر الطاف و اوامر شاهنشاه جوان بخت خود بوده و میباشیم.
معتمدین و ریش سفیدان قریه باسمنج تبریز: عباس باسمنجی مشیری، محمد آقا باسمنجی، مشهدی قلی، غلام، حسین علی، عباس قلی، آقای مشهدی عباس، مشهدی مهدی، کربلای حبیب، آقای مشهدی محمد، آقای اکبرباسمنج، حاجی تقی، آقای حسن علی، آقای مشهدی خلیل رستملو، مشهدی قلی، مشهدی غلام باسمنجی، علی کرم، عباسقلی پیله ور باسمنجی".
دستگیریها در تبریز
بعد از اشغال تبریز نیروهای هوادار حکومت تهران و ایادی خانها به همراه ارتش دستگیری افرادی معروف و عادی وابسته به فرقه دمکرات را شروع کردند و افراد زیادی را به زندان فرستادند که در زندانها جائی نبود.
روزنامه آتش در مورد دستگیر آقای رفیعی و دکتر اورنگی تلگراف زیر را که از تبریز ارسال شده، در تاریخ 29 دی 1325 درج کرده است:
تهران 26 دی- دیروز نظام الدوله رفیعی و دکتر اورنگی وزیر بهداری فرقه دمکرات توسط فرمانداری نظامی توقیف گردیدند.
ترویج بی بند و باری بعد از اشغال تبریز
بعد از اشغال آذربایجان توسط ارتش ایران، کارمندان حکومت مرکزی به ترویج بی بندباری در آذربایجان میپرداختند که این کار موجب بهت و تعجب آنهائی شده بود که فرقه دمکرات را به بی دینی متهم میکردند. در زیر بیانیه جمعی از اهالی تبریز که هوادار شاه در زمان فرقه بوده اند آورده میشود تا معلوم شود که کارگزاران رژیم شاه چگونه بی بند و باری را به گفته این بیانیه ترویج میکردند، مخالفان دیروز فرقه در این بیاینه میگویند تهران آذربایجان را به گفته پیشه وری، مستعمره کرده و آن را هندوستان کوچک فرض کرده اند، این بیانیه در مجله آئین اسلام که از شاه طرفداری میکرد درج شده است:
"صد رحمت به پیشه وری
مسلمانان، هموطنان گرامی آذربایجان مدتهاست به انتظارآینده و وعده های سرخرمن، نان مستوفی، فرهنگ رضا- فهیمی- سقوط تجارت آذربایجان، خرابی شهرها، پایمال شدن، دزدی و اختلاس مامورین سابق بالاخره فشار یکساله لایحتمل متجاسرین را متحمل گشته و در اولین فرصت غیرت، شهامت و دیانت خود را ابراز و با جانبازی و فداکاری در قطع ایادی متجاسرین با ارتش و دولت همکاری نمود و تجار، اشراف، کسبه و سایر طبقات از کوچک و بزرگ سلاح بر داشته در خطرناکترین ساعت، مصالح عالیه کشور را رعایت و زمینه را برای اصلاحات و رفع احتیاجات مادی و معنوی فراهم و منتظر شدند که دولت تصمیمات عالیه اعلیحضرت شاهنشاه جوانبخت و منویات حسنه جناب اشرف نحست وزیر محترم و نویدهای خود را در حق شما ستمدیدگان به پای شاهدوستی و وطن خواهی به بهترین طرزی انجام دهد، متاسفانه بعضی از مامورین وضعیت اعزامی از موقعیت خود سوء استفاده نموده برای نیل به آرزوهای شخصی وهوی و هوس خود، با تبلیغات زهرآگین و بیانات ننگین و نفرت آور، عوض اصلاحات ساعات و اوقات خود را مصرف تجدید سازمانهای فحشاء و بی عفتی و دستگاههای بی دینی نموده، با مشغول کردن مردم به مساله کلاه و چادر خیانت صریح به ملت، دولت و وطن مینمایند در صورتیکه بزرگترین عاطفه آذربایجانی متوجه ناموس و دیانت است.
... آقای یمین اسفندیاری که اخیرا از تهران با دو سه نفر خانم وارد و صدقه سر آقایان را جمع آوری کرده و آورده است ضمنا غرض دیگری هم دارد. دیروز در سالن شهرداری در میان جمع کثیری از محترمین و روسای دولت با آن هیکل قطورش در وسط اطاق دمرو افتاده یا به خیال خودش سجده کرده...چرا؟ برای استخلاص آذربایجان؟برای رفع خطر تجزیه؟ برای اضمحلال خائنین؟ نه خیر برای اینها نبود معلوم نیست یمین اسفندیاری به این چیزها چندان اهمیتی بدهد زیرا با کمال استراحت و کیف در تهران نشسته و نمی داند اهالی ستمدیده زیر چکمه خائنین چه ها دیده و چه فلاکتها به سرش آمده، پس برای چه سجده کرده؟ برای حضور چند نفر زن بی حجاب که از مردها هم صد مرتبه مکشوفه تر گشتهاند، بعد از سجده حرفهای پوچی گفته و امر فرموده که زنهای آذربایجان باید مثل این خانمها کشف حجاب نمایند. بلی پیشه وری خائن بعضی حرفهای درست هم میگفت: میگفت بعضی از مامورین تهران تبریز را مستعمره یا هندوستان کوچک فرض کرده اند..."
سفر شاه به آذربایجان برای ایجاد رعب و وحشت
بعد از اشغال آذربایجان ارتش ایران در عرض چند ماه تمام دار و ندار آذربایجان را غارت کرد و تمام زیرساختهائی که حکومت ملی در عرض یکسال ایجاد کرده بود از بین برد و جوی خون در آذربایجان به راه انداخت، ارتش و هواداران حکومت مرکزی میخواستند چنان ملت آذربایجان را در هم شکنند که هیچ وقت نتوانند کمر خود را راست کنند و برای همیشه به استعمارگران تهران گردن نهند، ارتش ایران و ایادی دولت مرکزی در عرض 5 ماه چنان جنایاتی در آذربایجان انجام دادند که تاریخ آذربایجان این چنین جنایاتی را هرگز شاهد نبوده است.
محمد رضا پهلوی برای ایجاد رعب و وحشت بیشتر 6 ماه بعد از اشغال به آذربایجان سفر کرد و فریدون ابراهیمی، قهرمان افسانه ای ملت آذربایجان به جوخه دار سپرده شد تا بیشتر رعب و وحشت در آذربایجان ایجاد شود.
در طی این سفر روحانیون درباری و طرفدار شاه که در زمان فرقه همراهی بسیاری با شاه داشته اند، در تمام شهر به استقبال ایشان میرفتند و با دعا و صلوات بدرقهاش میکردند. این روحانیون درباری که دین و دنیای خود را با ریاکاری و دروغ گوئی بر علیه حکومت ملی فروخته بودند بار دیگر به استقبال دست نشانده استعمارگران میشتافدند. در زیر جریان اسقبال روحانیون درباری و طرفدار شاه از ایشان در مدرسه طالبیه تبریز از مجله آئین اسلام نقل میشود:
"جریان تشریف فرمائی اعلیحضرت شاهنشاهی به مدرسه طالبیه تبریز مخبر اداره از تبریز تفصیل جریان تشریف فرمائی اعلیحضرت شاهنشاه محبوب ایران را به مدرسه طالبیه که یکی از مدارس بزرگ علوم دینیه تبریز است به شرح زیر گزارش میدهد:
روز چهارشنبه ششم خرداد ماه ساعت شش بعد از ظهر اعلیحضرت همایونی شاهنشاه محبوب ایران برای رسیدگی به وضعیت محصلین دینی به مدرسه طالبیه تشریف فرما شدند. در و دیوارهای مدرسه را از اول راسته کوچه با فرشهای ذی قیمت مفروش و مزین کرده بودند. یک سرور و شعف از این توجه ملوکانه در بین آقایان حجج الاسلام و محصلین دینی و متدینین و علاقه مندان به دیانت اسلام ایجاد شده بود که مافوقش متصور نبود. در موقع تشریف فرمائی اعلیحضرت همایونی پس از قربانی چندین گوسفند، آقایان حضرات حجج الاسلام شریتمداری و آقا سید حسن خوئی و حاج میرزا محمد علی انگجی و حاج سید مرتضی علم و آقای حاج سید هادی خسروشاهی از اول کوچه شاهنشاه محبوب ایران را استقبال نمودند.
اعلیحضرت همایونی در کوچه در ضمن تشریف فرمائی پارهای سئوالات به وضعیت مدرسه و طلاب از آقای حاج سید مرتضی علم میفرمودند و آقای سید مرتضی علم به سئوالات اعلیحضرت همایونی پاسخ عرض میکردند.
در موقع ورود اعلیحضرت همایونی به حیاط مدرسه مردم و طلاب با صدای بلند و متوالی صلوات میفرستادند و ذات مبارک شاهنشاه را دعا میکردند. آقای میرزا حسین حسینزاده خوئی از محصلین جدی و فعال طالبیه بودند آیه نور را با آواز بلند و جالب توجهی میخواندند. جناب آقای منصور و ملتزمین رکاب همایونی و تیمساران سپهبد شاه بختی و سرلشگر ضرابی و سرتیپ دانشور و یک عده از افسران ارشد و مامورین عالی مقام تشرف داشتند.
حضرت آیت ا... آقای شریعتمداری به پیشگاه مبارک شاهنشاهی خیر مقدم عرض نموده و در ضمن عرض خیر مقدم چنین اظهاراتی کردند:
از طرف آقایان علماء و طلاب و مبلغین و متدینین و عموم اهالی آذربایجان عرض تشکر مینمایم و از خداوند متعال طول عمر و مزید شوکت و عزت ذات ملوکانه را خواهانم اعلیحضرتا. مدارس قدیمه در تاریخ هزار ساله ایران و اسلام خدمات برجسته انجام داده است. رجال دین و مملکت را برای خدمت به میهن و دیانت مقدس اسلام در آغوش خود تربیت کرده است چنانکه خاطر شریف بندگان اعلیحضرت همایونی مسبوق هستند مردان بزرگ و نامی، شاگردان همین مدارس دینی میباشند که صفحات تاریخ نامهایشان را ثبت و ضبط کرده و به مملکت و عالم دیانت خدمات بزرگ و تاریخی انجام داده و در جهان مشعل دار علم و معرفت بوده اند ولی مع الاسف مدتهاست که مدارس مزبور و طلاب علوم دینیه چنانکه شاید و باید محل توجه نشده اند.
اعلیحضرتا برای مملکت چنانکه قشون مسلح لازم است قشون مصلح هم لازم است. طلاب علوم دینیه قشون اصلاح مملکت میباشد. اینها خادمهای مملکت و دیانت بوده شاهدوست و مملکت دوستند و قشونهای بی مواجب مملکت هستند به نان مختصری قناعت کردهاند. مدارس و محل سکونت طلاب چندان معمور و آباد نیست با این زحمات طاقت فرسا امرار معاش میکنند. مع ذالک در خدمت مملکت و دیانت کوتاهی ندارند و اجر و مزد و پاداش نمی خواهند. فقط انتظار و تقاضا دارند به تناسبی مقام خدمتشان مورد توجه ملوکانه واقع شوند و حقیقتا تشریف فرمائی اعلیحضرت همایونی به مدرسه طالبیه موجب بسی امتنان و تشکر است و این تفقد شاهانه دلیل بر این است که این قسمت خادمین امین و مملکت نیز محل توجه به خصوص قرار خواهند گرفت.
از اعلیحضرت همایونی تمنا داریم که طلاب علوم دینیه و مبلغین و مدارس قدیمه و کلیه بناهای دیانتی و مظاهر دیانت و عالم، مورد اهمیت و توجهات مخصوص ملوکانه قرار گیرد. حتمی است بعضی از آقایان علماء که شرف حضور دارند و نتوانسته اند از این فیض عظمی بهره مند شوند بسیار متاسف خواهند شد زیرا چون از تشریف فرمائی همایونی ما دیر خبردار شده ایم لذا نتوانسته ایم چنانکه شایسته مقام شاهنشاهی است وسایل پذیرائی را فراهم بیاوریم بی نهایت متاسف و شرمنده هستیم و قهرا به آقایان هم دیر خبر رسیده است که نتوانسته اند افتخار شرفیابی حاصل نمایند.
اعلیحضرت همایونی، سئوالاتی راجع به عده مدارس و طلاب و مساجد و مدرسه طالبیه فرمودند که جواب آنها هم عرض شد. بعده تمام عرایض حجه الاسلام آقای شریتمداری را تصدیق فرموده و وعده سریع همه گونه مساعدت و پشتیبانی را داده اند و فرمودند بلی هر طلبه در نوبه خود یک افسری است که به خدمت دین و مملکت مشغول است باید از این طبقه پشتیبانی و بیش از پیش از علوم دینی تقویت شود آقایان حجج الاسلام که شرف حضور یافته بودند مورد الطاف و مراحم شاهنشاهی محبوب خود گردیدند.
ساعت 7 اعلیحضرت همایونی در میان احساسات شاه دوستانه آقایان حجج السلام و محصلین دینی و مدعوین و تماشاچیان از مدرسه مراجعت فرمودند. حین حرکت موکب شاهنشاهی سایر آقایان حجج الاسلام نیز به فیض شرفیابی نائل شدند و تا یکساعت مردم اظهار احساسات کرده و ذات مبارک شاهنشاهی را دعا کردند.
No comments:
Post a Comment