نقش خوانین محلی و ایلات شاهسون در نسل کشی 21 آذر
وجود رابطه غیر انسانی بین ارباب و رعیت که انسان آذربایجانی را تا حد برده تنزل داده بود، باعث شده بود که فکر انسان آذربایجانی با زور چماق و شلاق استبداد به سوی بردگی خود خواسته رود، روستائیان و رعیتها طوری بار آورده شده بودند که فکر بردگی، نوکری و نوکر ارباب بودن را برای خود افتخار میدانستند. حتی برای بردگی و نوکری مسابقه گذاشته شده بود و بعضی از بردگان افتخار میکردند که مثلا نوکر یک ارباب و قلدر قدر قدرت هستند. در این مورد در زنجان بعضی از رعیتها افتخار میکردند که نوکر ذوالفقاریها هستند و دسترنج خود و خانوده خود را دو دستی تقدیم خان میکردند و دست خان را میبوسیدند، همانطوری که روحانیون درباری دست شاه را بعنوان سلطان تشیع میبوسیدند. این تفکر بردگی در آذربایجان توسط خانها و ایادی آنها ترویج شده بود و روستائیان و رعیتها هم این را جزء سرنوشت خود حساب میکردند و فکر رهائی از آن را هیچ وقت نمیکردند. اگرچه تلاشهائی برای رهائی از این ظلمها جسته و گریخته در آذربایجان بوده؛ از جمله حرکت قاچاق نبی و کوراوغلو. ولی، به دلیل نبود یک سیستم مبارزاتی و تشکیلاتی این حرکتها بعد از چند صباحی از بین رفته است.
حتی مبلغین دینی هم در انجماد فکری این رعیتها نقش بزرگی داشتند و به دلیل حمایت خانها از روحانیون و منافع مشترک خانها و روحانیون درباری در آذربایجان، روحانیون هم تلاشی برای رهائی ملت از دست خانها انجام نمی دادند و بالعکس افکار آنها کمکی برای ادامه این رابطه غیر ظالمانه بود که هستی انسانها را برباد داده بود و آنها را از انسانیت خویش دور کرده بود. جالب توجه است که این روحانیون هیچ فتوایی در مورد مظالم صورت گرفته توسط اربابان صادر نمیکردند و هیچ اعتراضی به ظلم آنها نمینمودند.
بعضی از منتقدین حکومت ملی آذربایجان با افتخار میگویند که مردم به دلیل مذهب و اسلام حتی گندمهای پخش شده بین مردم از انبار خان را در زنجان شبانه به انبار خان برگردانده بودند. این مساله جای افتخار ندارد، بلکه جای تفکر و تامل دارد. میبایست از این افراد پرسیده شود که چگونه میشود یک انسان را از انسانیت خود دور کرد تا خود با دستان خویش و به دلخواه دسترج خود را دو دستی تقدیم خان ظالم کند؟ حتی با اینکه کسی برای رهایی او قدم به میدان گذاشته است، او همچونم گوسفند به دنبال صاحب خود میگردد! اگر اینگونه بوده، باید به حال این مردم گریست نه افتخار کرد. چرا که این ربطی به مذهب و اسلام ندارد و در اسلام هر کس صاحب دسترنج خویش است و برگرداندن گندمها به انبار خان توسط رعیتها نشانه عمق استبداد فکری، عملی و مذهبی در بخشی از روستائیان آذربایجان بوده است که توسط خانها و روحانیون درباری به ذهن و قلب آنها تزریق شده بود و آنها را از انسان بودن خارج کرده بود. چرا که یک انسان واقعی هیچ وقت دسترنج خود را، به دلخواه خویش به دست قلدران نمیدهد؛ نه بنام دین و نه بنام مذهب!
خانها حتی در خیلی از روستا به ناموس رعیتها هم دست اندازی میکردند و به دلیل داشتن قدرت زیاد هر کاری که میخواستند با رعایا میکردند. داستانهای زیادی در این مورد نقل شده است که خانها عروسان خانوادهها را در شب اول به زور به خانه خود میبردند. در این مورد میتوان به خاطرات صفرخان اشاره کرد و حتی در کتاب دکتر حسن غازیانی هم در این خصوص داستان جالبی از دو فدائی زنجانی به نام روح اله جعفری و علی نقل شده است که عبرت آموز است که ماهها به دلیل دفاع از ناموس خود از دست ایادی خانهای افشار (محمد حسن خان و محمد حسین خان) فراری بودند و بعد از جنبش آذربایجان به عنوان فدائی وارد جرگه فدائیان شده بودند.
نقش شاهسونها
شاهسونها در مورد حکومت ملی آذربایجان به دو دسته تقسیم شدند؛ گروهی به پشتیبانی مطالبات ملی و انسانی ملت خویش برخواستند و سرفراز شدند و گروهی دیگر به ملت خویش از پشت خنجر زدند. نقش آنهائی که به ملت خود پشت کردند در این دوره از تاریخ آذربایجان بسیار دهشتناک بود. اگرچه آنها در دوره رضاخان مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند و فشارهای شدیدی بر آنها وارد شده بود ولی در دوره حکومت ملی آذربایجان، آنها به منافع ملت آذربایجان پشت کردند و به کمک دست نشانده مستقیم استعماگران یعنی محمد رضا پهلوی شتافتند. با این که همه میدانستند این شاه، منصوب بیگانگان است و از ایادی استعمار در ایران است، با این حال، گروهی از خانهای شاهسون به دست بوسی او رفتند و نوکری شاه منصوب بیگانگان و کشتار آزادیخواهان آذربایجان را قبول کردند. این دوران جزء سیاهترین دوره تاریخ این ایل ترک میباشد که با دستان خود آذربایجان را به نوکر استعمارگران تقدیم کردند. گروهی از آنها در کشتار ملت آذربایجان در مشکین شهر، خلخال، اردبیل، نیر، نمین، هیر، سراب... دست داشتند و به کمک اشغالگران شتافتند. حتی بعضی از آنها به تهران رفته، بعد از دیدن آموزشهای لازم به همراه ارتش ایران راهنمای آنها در اشغال آذربایجان شدند. از جمله این خانها میتوان به امیر اصلان عیسی لو در مشکین شهر، سروان امیر فتحی آلارلو (که به همراه ارتش و دیگر اوباش به خلخال حمله کردند) ، شیخ حسن برزندی هم در میان طایفه قوجه بیگلو بر علیه فرقه تبلیغات میکرد.
بخشی از طوایف ایلات شاهسون در اردبیل و اطراف آن هزاران انسان را کشتند و خانههای آنها را غارت کردند و به پشتیبانی ارتش ایران، آذربایجان و ملت آذربایجان را به پول و مادیات فروختند و به ملت خود خیانت کردند.
کشتار در روستای «داش بولاغ»
ارتش ایران و هواداران حکومت تهران هر جا را که اشغال میکردند قتل و غارت و آتش افروزی به راه میانداختند. آنها در منطقه خلخال هم مردم بی گناه را قتل و عام کردند. میر نبی عزیزاده در کتاب تاریخ دشت مغان در این باره مینویسد:
"بعد از سازماندهی عشایر در گیلان به وسیله سروان امیر فتحی آلارلو چند قبضه تفنگ و دوازده هزار فشنگ به آنها داده شد، عده ای از سواران شاهسون از طالش و خلخال وارد قریه «داش بولاغ» شدند و در آنجا با فدائی ها جنگیدند و 27 نفر از آنان را به هلاکت رسانیدند و تعدادی را اسیر و خلع سلاح کردند"
کریم خان صولتی به تحریک عوامل حکومت مرکزی در خلخال با افراد خود بر علیه افراد دمکرات جنگید؛ از جمله با هاشم خان مرادی صدر فرقه دمکرات خلخال و بلال آزاد فرماندار خلخال.
روزنامه اطلاعات در خصوص مبارزه سرداران ایل شاهسون با فرقه چنین مینویسد:
"از سرداران ایل شاهسون آقایان امیر اصلان عیسی لو، نصرا... خان سرداد نصرت پور، یحیی حاتم کیکلو خوانین آلارلو و فولادلو، کریم خان صولتی و خانواده وکیلی افرادی هستند که با نهایت شهامت و دلاوری تسلیم دمکراتها نشده و تا آخرین نفس با آنان در شهرهای اردبیل، خلخال و مشکین شهر به مبارزه پرداختهاند و جای آن دارد همه مورد تقدیر ستاد ارتش قرار گیرند. فعلاً در پادگان اردبیل 700 نفر از افراد ایل شاهسون در منطقه اردبیل و خلخال تحت نظر سرتیپ بایندور مشغول انجام وظیفه هستند".
بعضی از خانهای شاهسون به دلیل خیانت به ملت خود و خدمت به دست نشانده استعماگران از دست محمد رضا پهلوی مدال دریافت کردند و از طرف ارتش ایران هم مورد تقدیر قرار گرفتند.
بعضی از آنها وقتی که نتوانستند در ادبیل بمانند و توان اغتشاش را از دست دادند به تهران رفته و با کمک ارتش ایران دوباره به اردبیل و در پیشاپیش ارتش حمله کردند و بیشترین جنایات در اردبیل هم از این افراد سرد زد.
حتی بعد از اشغال آذربایجان بخشی از رؤسای شاهسون برای دست بوسی شاه به تهران رفته بودند. روزنامه اطلاعات در این مورد مینویسد:
"امروز آقایان امیر اصلان، حاتم بیک و فضل ا... بیک که از روسای بزرگ شاهسون میباشند به سوی تبریز حرکت نمودند و آقای علی گشاد رئیس طایفه قریه بیک لو که از ایلات شاهسون است برای زیارت به مشهد مشرف شدند".
بیانیه تقدیر ارتش از شاهسونهای کمک کننده به ارتش
علاوه بر این ستاد ارتش درباره شاهسونها چنین بیانیه ای را صادر کرد:
فداکاری و از خود گذشتگی و عملیات محیرالعقولی که عشایر رشید شاهسون در مدت یکسال و نیم در مقابل تهاجمات، تعرضات و محرومیت متحمل شده اند نبایستی به هیچ وجه با سایر عشایر مخلوط نمود. چه این مردمان رشید آزاده، جان به کف در تابستان و زمستان با ماجراجویان پست که استقلال کشور را مورد تعرض قرارداده بودند جنگیدند مقاومت نموده و تلفات بسیاری را دادند که باید اعمال و اقدامات اینها را با خطوط زرین در تاریخ استقلال کشور درج نمود. امروز که همه با چشم احترام و ستایش به ارتش نگاه کرده و اعمال و خدمات ارتش را ستایش مینمایند بایستی عشایر رشید و دلاور شاهسون را از نظر دور ننمایند که دوش به دوش ارتش با تمام محرومیتها ایستادگی و مقاومت کرده و هیچ گونه پیش آمدی در این مدت در فکر، نظر و اراده این قوم تزلزل حاصل ننموده این طایفه رشید و این راد مردان بی آلایش قابل تقدیر و تحسین عموم ملت و سکنه این کشور میباشند.
زنده و پاینده باد افراد رشید طوایف شاهسون".
شاهسونهای موافق حکومت ملی
اگرچه بخشی از شاهسونها با ارتش و حکومت تهران بر علیه آذربایجان همکاری کردند، در مقابل گروهی از خانهای شاهسون هم به مطالبات ملی ملت خود لبیک گفتند در این راه مبارزه کردند و حتی زندانی شدند. از جمله نصرت بیگ شاهین اجیرلو که به خدمت حکومت ملی در آمد و از طرف مردم بیله سوار و مغان به عنوان نماینده به مجلس ملی آذربایجان راه یافت و مسئول عشایر شاهسون در حکومت ملی شد و بعد از اشغال آذربایجان ایشان دستگیر و زندانی شد و به مدت دو سال در زندان آریاپرستان حبس شد و بعد از آزادی در سال 1329 دار فانی را وداع گفت. میگویند مرگ ایشان به دلیل فشارهای روحی وجمسانی وارد شده در زندان بوده است.
علت مخالفت خانها با حکومت ملی
بعد از شهریور 1320 و به وجود آمدن آزادی نسبی در آذربایجان مبارزه بر علیه رابطه غیر انسانی ارباب و رعیتی شروع شد و بسیاری از روستائیان و کشاورزان به حقوق انسانی خود واقف شدند و شروع به مبارزه با خانها و ایادی آنها کردند. در مدت کوتاهی بسیاری از روستائیان به جرگه مبارزان پیوستند و حقوق خود را از خانها و ایادی آنها خواستار شدند. حتی چندین نفر از روستائیان هم در این راه کشته شدند.
اما با ظهور جنبش ملی آذربایجان به رهبری شهید پیشه وری و استقرار حکومت ملی، که یکی از اهداف آن اصلاحات ارضی و از بین بردن رابطه ظالمانه بین اربابها و رعیتها بود، آنها دیدند که منافع نامشروع آنها به خطر افتاده و شروع به دسیسه چینی بر علیه حکومت ملی کردند و برای رسیدن به اهداف خود به آغوش حامی خود در تهران پناه بردند و در آنجا دسایس خود را ادامه دادند و توسط ارتش ایران آموزش دیدند و با تجهیزات لازم به همراه ارتش به آذربایجان حمله کردند. کشتارهای زیادی توسط آنها در آذربایجان به وقوع پیوست و در تمام این کشتارها ارتش هم حامی و پشتیبان آنها بوده است.
خوانین اصلی مشارکت کننده در نسل کشی
باید در اینجا متذکر شد که بعضی از ملاکین و خانهای آذربایجان به دلیل روح آزادیخواهی که در فطرتشان بود به جرگه حکومت ملی در آمدند و تمام مال و جان خود را برای آذربایجان فدا کردند. از جمله از آنها در زنجان میتوان به برهان السطنه و خانواده وزیری در زنجان و در مراغه ژنرال کبیری، در ماکو خانواده بیات ماکو... اشاره کرد و در شهرهای دیگر هم از خانها حامی ملت آذربایجان وجود داشته که جان و مال خود را فدای آذربایجان کردند که این گروه به خدمت ملت خویش در آمدند.
اما گروهی دیگر از خانها به دلیل مادیات و قدرت به دنبال خیانت به ملت خویش و کشتار آنها رفتند و در این راه هم نوکری شاه دست نشانده بیگانگان را هم قبول کردند و بسیاری از آنها بعد از نسل کشی در آذربایجان به مقامات بزرگی رسیدند و از دست شاه منصوب بیگانگان مدال و درجه دریافت کردند. در زیر مختصری از گذشته و خانواده این گروه از مجله آدینه شماره 88 بهمن 1372 که در کتاب خاطرات صفرخان آمده نقل میشود:
1- خانواده ذوالفقاری:
خانواده بزرگ مالکان زنجان، اینان فرزندان اسعدالدوله حسینقلی خان ذوالفقاری یکی از حکام موروثی زنجان بودند، وی پیش از مشروطه از جمله کسانی بود که یا حکومت و یا نیابت حکومت زنجان رابر عهده داشت، در روزهائی که محمد علی شاه قاجار، مجلس شورای ملی را به توپ بسته بود، اسعد الدوله و جهان شاه خان امیر افشار مامور سرکوبی مشروطه خواهان خمسه شدند.
املاک فراوان اسعدالدوله از سیردان طارم تا حدود میانه امتداد داشت. وی در آخرین لشکرکشی های رضاخان علیه نهضت جنگل که به عمر این جمهوری پایان داد شرکت داشت. درسالی که جمهوری خود مختار آذربایجان (حکومت ملی آذربایجان) بر پا شد، بخشی از املاک وی و خانوادهاش مصادره شد. فرزندانش با حمایت دربار و ارتش به تسلیح هواداران خود پرداختند و به جنگ با فرقه برخاستند. مشهورترین آنان سلطان محمود خان ذوالفقاری بود که پس از ورود محمد رضا شاه به آذربایجان با تفنچگیان خود از مقابل او رژه رفت و از دست او درجه سرهنگ افتخاری ارتش را دریافت کرد.
2- بیگدلی:
خانواده بزرگ مالک خمسه و همدان. مشهورترین فرد این خانواده که با تفنگچیان خود به جنگ با فرقه دمکرات برخاسته بود، یدالله خان اسلحه دارباشی بود. وی در سلطنت رضاخان اسلحه دار مخصوص او بود و این شغل در منصب اشرافی در دربار پهلوی در سلطنت محمد رضا نیز در اختیار او بود، پس از سقوط فرقه دمکرات، وی املاک و اموال مصادره شده خود را به دست آورد و به دریافت چندین مدال و فرمان و تقدیر نامه و امتیازات دیگر نائل شد.
3- امیر افشار:
خانواده بزرگ مالکان خمسه و بیجار؛ اینان فرزندان جهانشاه خان امیر افشار، فئودال معروف و سرشناس دوران ناصری و جانشینان او هستند. قدرت و اعتبار او به مراتب بیشتر از قدرت و نفوذ اسعد الدوله ذوالفقاری بود. سردار فاتح امیر افشار فرزند وی در حکومت فرقه دمکرات به مصادره اموال و اراضی دچار شد و فرزندش محمدحسنخان امیر افشار، با حمایت ارتش و خانواده ذوالفقاری به جنگ با فرقه دمکرات برخاسته و پس از سقوط فرقه دمکرات به دست شاه صاحب درجه سرگردی افتخاری ارتش ایران شد.
4- یمینی افشار:
خانواده بزرگ مالک میاندوآب و شاهین دژ؛ حکومت میاندوآب از دوران ناصر الدین شاه، با این خانواده بود. جد آنان محمد حسن خان سرهنگ افشار نام داشت، اعضای این خانواده در سالهای حکومت شجاع الدوله حاج محمد خان مقدم مراغه ای حاکم دست نشانده ارتش روسیه تزاری در آذربایجان از جمله عمال خانه زاد و دست نشاندگان او بودند، مشهورترین فرد این خانواده یمین لشکر علینقی خان افشار بود که مقارن حکومت فرقه دمکرات میزیست، املاک وسیع این فرد و خانواده او به دستور فرقه دمکرات مصادره شد و تعدادی از بستگان او بازداشت شدند وی نیز با حمایت ارتش به تسلیح هواداران خود پرداخت و به جنگ با فرقه دمکرات مشغول شد، قلعه و قصر اختصاصی یمین لشکر در روستای هولاسو ساخته شده و امروز هم پا برجاست.
5- اسکندری:
خانواده بزرگ مالک سراب و تبریز؛ اینان فرزندان فتح السطان اسکندرخان کشیک چیباشی محمد علیشاه قاجار بودند. مشهورترین فرد این خانواده نصرالله خان اسکندری ملقب به امیر نصرت بود. وی از دوره ششم تا هفدهم نماینده مجلس شورای ملی بود، امیر نصرت از مخالفان جدی و سرشناس فرقه دمکرات و یکی از حامیان قلع و قمع مسلحانه فرقه دمکرات بود. از شاهکارهای وی، سازمان دادن اخراج اجباری صدها تن از هموطنان آذربایجانی مقیم تهران بود. به توصیه وی در سال 1328 گروهی از مردم ترک زبان تهران که عمدتا پس از شکست فرقه به تهران گریخته بودند، شناسائی شد و با کامیونهای ارتش به بیابانهای جنوبی کرج و تهران تبعید شدند.
6- خوانین شقاقی و گرمرود:
اینان همدست سلطان محمود خان ذوالفقاری بودند؛ یکی از فرزندان ارشد الممالک رنجبر که از خوانین بزرگ میانه بوده به سبب نقشی که در جنگ با فرقه دمکرات داشت به درجه ستوان یکم افتخاری ارتش رسید. او به دلیل نقش موثری که در کودتای 28 مرداد ایفا کرد درجه سرگرد افتخاری ارتش را دریافت کرد.
7- خوانین خلخال:
اینان روسای طوایف شاطرانلو و فولادلو و خامس لر بودند. کریم خان صولتی، جمشید امیرپور و غلامرضا امیر اسکندری که در گردهمآئی سران عشایر ایران به سال 1327 شرکت داشتند از جمله کسانی بودند که با تفنگچیان خود به جنگ با فرقه دمکرات برخاسته بود.
8- خوانین نمین و تالش:
اولاد سیف الممالک نمینی که حکومت موروثی نمین و آستارا به دست آنها بود از یکسو و فرزندزادگان نصرت الله خان سردار امجد حاکم ستمگر «کرگان رود» از جمله مخالفان فرقه دمکرات بودند. اینان با حمایت دولت مرکزی و سازماندهی بعضی اشراف زادگان رشت، همچون جهانگیرخان سرتیپ پور نماینده فراماسونر ادواری مجلس شورای ملی به جنگ فرقه دمکرات برخاستند، هلاکو رامبد فرزند محمد حسین خان سالار اسعد و نواده سردار امجد معروف که در چندین دوره مجلس شورای ملی سابق ظاهرا نماینده مردم تالش بود و امروز رئیس دفتر رضا پهلوی است از جمله آنان بود.
9- ملک قاسمی:
خاندان بزرگ مالک مراغه و میاندوآب. اینان بازماندگان ملک قاسمی میرزا پسر بیست و چهارم فتحعلی شاه قاجاربودند. وی سالهای متمادی در نواحی مختلف آذربایجان به حکومت مشغول بود و حتی در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه به حکومت تمام آذربایجان رسید. وی صاحب تعداد زیادی از روستاهای مراغه و میاندوآب بود. دو تن از فرزندانش به نامهای رضاقلی میرزا و امام قلی میرزا در حیات پدر خود از مالکان بزرگ آذربایجان به شمار میآمدند. پس از اینکه املاک این خانواده توسط فرقه دمکرات میان روستائیان تقسیم شد، اعضای این خانواده نیز به مخالفان مسلح فرقه دمکرات پیوستند. اینان نیز پس از سقوط فرقه دمکرات تمامی املاک و اموال خود را باز پس گرفتند. این مخالفان سرشناس با همدستی عناصری همچون «باش کسن رزاق»، عزیز محسنی، سلطانعلی شقاقی، حاج ابوالقاسم جوان، سیف الله باغمیشهای، فرخ حیدر و همکاران «کاظم شکمپاره» و کار چاقکنهای محله هفت تبریز و دهها عنصر بد نام دیگر، در روز 21 آذر سال 1325 به جان مردم افتادند. در کمتر از یک هفته هزار نفر از هموطنان آذربایجانی ما را به قتل رساندند.
باید باور کرد که در آذربایجان و خمسه این مردم نبود که به جان دمکراتها افتاده بودند بلکه این مردم بودند که ازتعدیات اوباش و ارتش به جان آمده بودند و باید باور کرد که اغلب دشمنان فرقه همانانی بودند که با انقلاب مشروطه، نهضت جنگل و جنبش خیابانی مخالفت داشتند، همانانی بودند که سلطنت رضاخان و فرزندنش را تسهیل کردند..."
No comments:
Post a Comment