Tuesday, April 22, 2014
نگاهی به کتاب "انقلاب اسلامی در مرند" بخش فرقه دموکرات آذربایجان
کتاب انقلاب اسلامی در مرند توسط دکتر اسماعیل حسن زاده استاد دانشگاه الزهرا در 2 جلد نگاشته شده است و از طرف مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است این کتاب در مورد بازآفرینی تاریخ مرند از مشروطیت به این سوء یک منبع بی نظیر است که با دقت تمام و به صورت آکادمیک خصوصا در بخش مشروطیت و بازیگران مرندی انقلاب مشروطیت یک اثر دست اول با اسناد کامل می باشد. بعد از مشروطیت و دوره رضاخان نویسنده به مساله تشکیل فرقه دموکرات در آذربایجان و مرند می پردازد و بعد به مساله مصدق و... که موضوع مورد بررسی من در مورد نگاه نویسنده به تشکیل فرقه دموکرات در مرند و آذربایجان خواهد بود با نقد دیدگاه نویسنده در این خصوص، خواهم کوشید به صورت منطقی و منصانه دیدگاه نویسنده را که کوشیده در لوای نوشتار آکادمیک کمتر زاویه ای را با قرائت گروههای فارسگرا و پان ایرانیست در خصوص تشکیل حکومت ملی داشته باشد را نقد کنم.
با ورود نیروهای شوروی از مرز و تسلیم یا فرار ارتش نوین ایران در شهریور 1320، آذربایجان جنوبی وارد یک فضای جدیدی شد ملت به ستوه آمده آذربایجان از حاکمیت دیکتاتور و ظلم خانها و ژاندارمها هیچ مقاومتی در مقایل قشون شوروی نشان ندادند حتی با حضور آنها نفس راحتی کشیدند و طعم آزادی را هر چند آذربایجان تحت اشغال نیروی بیگانه بود را چشیدند.
نویسنده با ورود به موضوع هجوم ارتش شوروی، فقط به مقاومت چند نفر در جلفا اشاره می کند و در مورد فرار افسران و ارتشیان ایران هیچ مطلبی نمی نویسد ارتشی که خون ملل و عشایر غیر فارس را از سال 1300 تا 1320 در شیشه کرده و چندین نسل کشی در لرستان، ترکمن صحرا با عنوان تحته قاپو کردن عشایر انجام داده بود در مقابل یک قشون خارجی یک ساعت هم نتوانست مقاومت کند و افسران و سربازان با کندن لباسهای خود فرار را بر قرار ترجیح دادند و حتی اسلحه های خود را به صورت ارزان فروختند تا با پول آن به خانه خود برسند این شکست تحقیر آمیز ارتش نوین ایران و عدم مقاومت آنها در مقابل بیگانگان از طرف نویسنده تحلیل نشده است، این ارتش در مقابل ملل داخلی مثل ببر عمل می کرد ولی در مقابل یک قشون خارجی مثل موش فرار کرد چرا که این ارتش برای سرکوب ملل و عشایر غیر فارس ایران آموزش دیده بود.
نویسنده در مورد بی نظمی به وجود آمد بعد از ورود قشون بیگانه فقط اشاره می کند و مي نويسد: " با ورود نیروی شوروی به آذربایجان، سامان و نظم لشکر شمال غرب به هم ریخت. سلاح، اسب و استر و سایر ابزار الات لشکر و ادوات متلاشی شده و به باد غارت رفت" چرا غارت شد؟ بايد این موضوع تحلیل شود چرا مردم این ارتش را از خود نمی دانستند؟ اگر آذربایجان اشغال شده بود چرا ملت اذربایجان با نیروهای بیگانه جنگ نکردند؟ ملت آذربایجان که در طول تاریح نشان داده بودند که در مقابل اشغالگران مقابله می کنند، چرا با ارتش شوروی مقابله نکردند؟ به نظر می رسد ملت آذربایجان حکومت یک ژنرال روس را به یک روشنفکر فارس ترجیح می دادند، چرا که یک ژنرال روس فقط می توانست ثروت مادی شما را استعمار کند ولی یک روشنفکر فارس می خواست تمام هستی ملت آذربایجان را از او بگیرد تاریخ و زبان او را انکار می کرد تمام هستی مادی و معنوی ملت را به غارت می برد ولی در مقابل ژنرال روس برای او روزنامه به زبان او چاپ می کرد، موسیقی به زبان او اجرا می کرد... اینگونه بود که ملت آذربایجان این نوع اشغال را پذیرا بودند ولی استقلال تحت استعمار تهران را پذیرا نبودند.
مورد دیگری که می توان به نویسنده خرده گرفت عدم استفاده از منابع معتبر در خصوص تشکیل فرقه دموکرات می باشد برای درک چگونگی تشکیل فرقه دموکرات در آذربایجان دم دست ترین کار مراجعه به کتابهای نوشته شده توسط دشمنان ملت آذربایجان است که به فور یافت می شود و همه آنها با نگرش توهم توطئه نوشته شده اند، همه آنها بلا استثنا می گویند فرقه دموکرات توسط شوروی ساخته شده است این نوع نگرش که از طرف نویسنده هم تائید شده است، توهین به شعور ملت آذربایجان است چرا که با پیش کشیدن این موضوع ملت آذربایجان آلت دست دیگرن قملداد می شود و انتخاب ملت آذربایجان را زیر سئوال می برند، ملت آذربایجان طرفدار روشنفکران خود بودند که فرقه را تشکیل داده بودند شاید در این بین چند نفر هم که به دلیل به خطر افتادن منافع نامشروع خویش با فرقه دموکرات مخالف بودند ولی تشکیل فرقه دموکرات توسط فرزندان ملت صورت گرفته بود برای درک این موضوع می بایست به منابع و خاطرات پایه گذاران فرقه مراجعه شود نه گفته ها و نوشته های دشمنان فرقه و ملت آذربایجان مورد استناد قرار گیرد. نوشته های خانبابا بیانی، نجفقلی پسيان، میرزا ابراهیمف و خاطرات آوانیسان کتابهای معتبری نیستند وتنها استناد به این کتابها در خصوص نحوه تشکیل فرقه دموکرات افتادن در دام پان ایرانیستها است، در حال حاظر خاطرات پیشه وری، سلام الله جاوید، خاطرات رضا رسولی( وزیر اقتصاد و تجارت حکومت ملی) و کتاب 12 شهریور و خاطرات دیگر بنیانگزاران حکومت ملی در دست می باشد و این کتابها منابع دست اول هستند. متاسفانه نویسنده به این منابع مراجعه نکرده است و در اثر خویش از این منابع استفاده نکرده است.
اگرچه رابطه فرقه با شوروی قابل انکار نیست شاید هم در بعضی کارها تحت تاثیر آنها بوده است ولی نمی توان به یک حرکت اصیل سیاسی و اجتماعی با دید مکانیکی نگاه کرد ماشین مکانیکی با یک دکمه یا اهرم کار می کند با فشار یک دکمه کار شروع می شود ولی حرکتهاي اجتماعی مثل امور مکانیکی نیستند و با پروسه های طولانی این حرکتها پخته می شوند و به ظهور می رسند اینکه می گویند فرقه توسط شوروی ها ساخته و پرداخته شد این یک دید مکانیکی به یک حرکت اجتماعی است و اشتباه است. فرقه دموکرات ادامه دهنده راه آزادی خواهی ملت آذربایجان بود که از مشروطه شروع شده بود و می خواست آذربایجان را به جایگاه شایسته و واقعی خود برساند.
فرقه دموکرات را مساوی با شخص پیشه وری دانستن یکی دیگر از اشتباهات نویسنده است که در صفحه 222 جمله ای نوشته که خواننده فکر می کند پیشه وری همه کاره فرقه بوده و فرقه دموکرات متکی به شخص بوده است نویسنده نوشته" ... پیشه وری برای جلب توجه همه به فرقه و کسب پشتیبانی طبقاتی، از هر طبقه شخصی را آورده بود..." تشکیل فرقه دموکرات در آذربایجان یک ضرورت تاریخی در آذربایجان بود و این کار تنها با شخص پیشه وری صورت نگرفت بلکه صدها مبارز و فرزندان پیشرو ملت برای تشکیل فرقه دموکرات زحمت کشیده بودند این حرکت یک حرکت اصیل و مردمی و مخصوص آذربایجان بود و در حقیقت ادامه مبارزات و جنبشهای قبلی ملت آذربایجان برای رسیدن به حقوق واقعی و تشکیل حکومت ملی بود و در یک حرکت ملی شکی نیست که همه طبقات باید حضور داشته باشند اگر چه پیشه وری با سوابقی که داشت یک فرد محوری در این حرکت بود.
مساله دیگری که نویسنده تلاش کرده دید منفی نسبت به فرزندان ملت که از آن سوی ارس آمده بودند بر انگیزد مساله مهاجران است این کلمه یک غلط مصطلح در ادبیات سیاسی است حکومت پهلوی و پلیس فاسد این رژیم برای اختلاف اندازی بین فرزندان ملت آذربایجان این اصطلاح را ساخته بود تا با چند تیره کردن فرزندان ملت آنها را راحتتر از بین ببرد، به نظر من اینها مهاجر نبودند این افراد فرزندان این آب و خاک بودند که مدتی در آن سوی آراز زندگی کرده با فرهنگ، زبان و موسیقی آشنا شده بودند و بسیاری از آنها هم دانش بالای سیاسی و تشکیلاتی داشتند به این افراد نمی شود مهاجر گفت این یک انگی بود که می زدند تا راحتتر بشود آنها را قلع و قمع کرد و الا به گفته شخصیت قاچاق نبی در فیلم قاچاق نبی" ائلین اوتای بوتایی اولماز!" مهاجر نامیدن آنها توسط ژاندارم ها و سیاسیون تهران حربه ای بود برای از بین بردن آنها و افکار آزادیخواهی آنها، که این حربه کارساز هم شد چرا که بعد از اشغال آذربایجان توسط ارتش ایران بسیاری از فرزندان آذربایجان به نام مهاجر به قتل رسیدند یا تبعید شدند و ارتش اشغالگر دست به مهاجرکشی زد که همه آنها فرزندان آذربایجان بودند. چرا که همه آذربایجانی ها مدتی در آن سوی آراز گذرانده بودند حتی پیشه وری و بسیاری از اعضای حکومت ملی مدتی در آن سوی آراز زندگی کرده بودند و بسیاری از آنها اهل هنر، تئاتر و موسیقی بودند و خدمات شایانی به آذربایجان جنوبی کردند.
نویسنده در صفحه 242 فرقه دموکرات را متهم به اقتدارگرائی و عدم اعتقاد به دموکراسی کرده است به نظر می رسد نویسنده با اندیشه های دموکرات رهبران فرقه آشنائی درست و حسابی ندارد و تمام اطلاعات خویش در مورد فرقه را از منابع پان ایرانیستها دریافت کرده است.
یکی از مراتب دموکراسی آزادی فعالیتهای اجتماعی زنان می باشد که فرقه دموکرات حق انتخاب کردن و انتخاب شدن را به زنان آذربایجان فراهم آورد و آنها را تشویق می کرد که در تمام کارهای سیاسی و اجتماعی شرکت فعال داشته باشند.
علاوه بر این از دیگر نمادهای دموکراسی آزادی مذهبی و دینی مردم است که فرقه دموکرات به تمامی مذاهب و ادیان آزادی اجرای مناسک و عبادات خویش را داد و حتی آزادی پوشش زنان در این دوره به زنان آذربایجان اعطا شد اگرچه در زمان رضاخان کشف حجاب شده بود. به آزادی مذهبی حتی رسول جعفریان که خود روحانی در مقدمه کتاب"بحران آذربایجان" که خاطرات آیت الله مجتهدی می باشد اشاره کرده و همچنین آقای تورج اتابکی هم به این موضوع در کتاب"آذربایجان در تاریخ معاصر" به آزادی دین و مذهب در زمان حکومت ملی آذربایجان تاکید کرده است.
آزادی مطبوعات در زمان فرقه به نحو مطلوبی انجام شد و ملت آذربایجان در هر شهری برای پیشبرد افکار خویش و نشر افکار خویش روزنامه منتشر می کردند.
علاوه بر اين يکي از نمودهاي عيني دموکراسي حق انتخاب کردن و انتخاب شدن است که فرقه دموکرات آذربايجان با جديت تمام پاي اين کار ايستاده بود.
نویسنده در صفحه 243 اشاره می کند که "... اربابان کلا از آذربایجان خارج شدند" باید به این موضوع به صورت دقیق با جزئیات اشاره شود به نظر می رسد نویسنده به صورت عمیق و دقیق افراد موثر در تشکیل فرقه دموکرات و حکومت ملی را مورد مطالعه قرار نداده است، چرا که بسیاری از چهره های موثر فرقه دموکرات ارباب یا ارباب زاده بودند که به دلیل افکار ملی به خدمت حکومت ملی در آمده بودند از جمله می توان به ربیع کبیری وزیر پست و تلگراف حکومت ملی که از مالکان بزرگ مراغه بوده است، خانواده مهدی هاشمی که از بزرگ مالکان سراب بوده که از بزرگان فرقه دموکرات بوده است، محسن وزیری از خانزاده های زنجان که به وسیله ذوالفقاریها شهید شد، خوانین ماکوو بسیاری از خوانین محلی که دل در گرو آذربایجان داشتند تمام مال و منال خویش را وقف حکومت ملی کردند.
حکومت ملی تنها املاک اربابانی را مصادره کرد که با استعماگران تهران هم پیاله شده و بر علیه ملت آذربایجان در تهران دسیسه چینی می کردند و الا آنهائی که در آذربایجان ماندند با آنها کاری نداشتند و می خواستند قانون ارباب رعیت را اجرا کنند و بین ارباب و رعیت یک رابطه انسانی برقرار شود و رعیت مثل یک انسان زندگی کند نه یک برده و تحت استعمار.
نویسنده در مورد مخالفت بعضی از روحانیون سرشناس مرندی با حکومت ملی به این مورد اشاره می کند که بعضی از آنها از جمله آیت الله میرزا علی اکبر مرندی و آیت الله میرزا محمد رضوی شهر را به دلیل مخالفت با فرقه شهر مرند را به مقصد قم ترک کرده بودند کاش این روحانیون الان زنده می بودند و انسان از آنها می پرسید که شما که با فرقه مخالف بودید با چه کسی موافق بودید اگر شما با شاه منصوب بیگانگان همراه بودید باید به شما متاسف بود که طرفدار کسی بودید که از طرف بیگانگان هم خود هم پدرش بر سر کار آمده بود
از نقایص این کتاب عدم پرداختن به رابطه روحانیون با خوانین ظالم هست، متاسفانه ما در زمان رضاخان و بعد از آن با روحانیونی مواجه بودیم که دست در دست اربابان ظالم داده بودند و از رعیتهای بدبحت حمایت نمی کردند حتی بعضی از روحانیون خود مالک و ارباب بودند و از این روحانیون هیچ صدای آزادی خواهی شنیده نمی شد، ولی این روحانیون در زمان فرقه دموکرات با حکومت ملی که می خواست ملت آذربایجان را از یوغ استعماگران خارج کند مخالفت می کردند. که باید به این روحانیون و حامیان امروزی آنها مناسف شد.
نویسنده در صفحه 244 در مورد جذب نیرو توسط حکومت ملی آذربایجان اشاره می کند که پس از تشکیل فرقه دموکرات جذب افراد موثر بر خشونت عریان استوار بوده است، که این نوع نگرش به فرقه دموکرات تقریبا نزدیکی خاصی به قرائت پان فارسیستی از فرقه دموکرات دارد چرا که افراطیون فارس و حامیان آنها هم چنین نگرشی دارند ولی باید اذعان کرد که بعضی از افراد فرصت طلب یا حزب بادی جهت حفظ منافع خویش با خواهش و تمنا عضو فرقه شده بودند و در دل هیچ تعهدی به مرام فرقه نداشتند بايد در اينجا متذکر شد که هیچ اجباری جهت عضویت سست عنصرها در فرقه نبوده است. عناصر نامطلوب با درخواست خویش برای حفظ منافع شخصی خویش عضو فرقه شده بودند و بعد از اشغال آذربایجان برای اینکه خود را قهرمان نشان دهند داستان برای خود درست کرده ند که ما را با اجبار و خشونت به عضویت فرقه در آورده اند. این نوع افراد غیر مسئول و سست عنصر در هر حرکت اجتماعی وجود داشته و خواهد داشت.
نگارنده در صفحه 245 در خصوص کشته شدن و اعدام بعضی از پلیس های فرقه دموکرات توسط پادوهای استعمارگران در اذربایجان را نشان تنفر عمومی نسبت به فرقه عنوان کرده باید خاطر نشان کرد که اعدام ها و کشتارها بیشتر توسط خانها و نوکران آنها که از سوی ژاندارمری و ارتش حمایت می شدند صورت گرفته که اینها را نمی توان کل مردم آذربایجان حساب کرد تنفر آنها به دلیل منافع شخصی بوده است و بعضی ها برای رسیدن به منافع مادی و انتقام های شخصی دست به کشتار و خشونت زده بودند.
کشتار ملت آذربایحان یک برنامه سیستماتیک و خشونت عریان ارتش، حامیان و جاده صاف کن های استعمارگران تهران بود چرا که فرقه هدفی جزء آزادی ملت آذربایجان از استعمار نداشت و سعادت ملت آذربایجان را می خواست، سعادت و خوشبختی هم هزینه دارد، آزادی ملت آذربایجان منافع نامشروع بعضی از پادوهای استعمارگران در آذربایجان را به خطر انداخته بود و این افراد با همدستی ارتش به نسل کشی و قتل و کشتار در آذربایجان دست زدند که می بایست از طریق مجامع بین المللی این نسل کشی ارتش و حامیان آنها در آذربایجان پی گیری شود.
نویسنده در صفحه 247 در مورد بر خورد فرقه دموکرات با مخالفان سیاسی می نویسد که فرقه برای بر خورد با مخالفان از خشونت استفاده کرده است به نظر من خشونت نه از طرف فرقه دموکرات بلکه این مخالفان فرقه بودند که باعث خشونت می شدند چرا که فرقه بر هر شهری که مسلط می شد از تمام افراد می خواست به صورت داوطلبانه به خدمت حکومت ملی در آیند ولی بعضی از افراد به دلیل منافع نامشروع شروع به مبارزه با حکومت ملی می کردند براي درک اين موضوع مي توان به خاطرات صدقدار که رئيس دادگاه خلخال قبل از حاکميت فرقه دموکرات بر خلخال بوده اشاره شود که ايشان دقيقا به اين مساله اشاره کرده است که وقتي فدائيان وارد خلخال شدند همه دعوت ب خدمت کردند ولي پادوهای تهران در آذربایجان هر روز یک بحران برای حکومت ملی درست می کردند وقتی در آذربایجان آنها نمی توانستند بر علیه حکومت ملی مبارزه کنند به تهران می رفتند و در آنجا به مخالفت با حکومت ملی می پرداختند از جمله آقای اسماعیل رفیعیان از مرند به تهران می رود و در آنجا به همراه مخالفان حکومت ملی که بیشتر آنها خانهای فراری بودند بر ضد ملت آذربایجان اقداماتی می کند.
مصادره اموال ایشان کمترین کاری بود که فرقه می بایست انجام می داد یا کشته شدن بعضی از افراد به خاطر عناد و لجاجت آنها بوده است و الا حکومت ملی نمی خواست خون بی گناهی ریخته شود. چرا که حکومت ملی می خواست قوانین مجلس ملی را اجرا کند این مجلس هم از طرف ملت آذربایجان انتخاب شده بود و منتخب ملت آذربایجان بوده است.
اما از نقاط قوت این کتاب دسترسی نویسنده به اسناد معتبر و دست اول درباره حکومت ملی و نامه ها و مکاتبات آن زمان بوده است و همچنین مصاحبه با اشخاصی که یا درحرکت شرکت داشته اند یا در آن زمان با چشمان خویش حوادث را دیده اند.
با آرزوی موفقیت به محقق ارجمند و ستایش از تلاشهای او برای روشن کردن نقاط تاریک تاریخ مرند.
حسین علیزاده(باریش مرندلی)
فروردین 1393
Monday, April 14, 2014
آذربایجان در سال 24 برای احقاق حقوق مدنی خود، تحت قیومیت کامل حکومت مرکزی، اعلام خودمختاری کرد تا جلوی ژنوساید عظیم فرهنگی را بگیرد. در مذاکرات فیماین قبول کرد به شرط احقاق حقوق مدنی، اسلحه را زمین گذارد اما همینکه خود را خلع کرد، یگان های ارتش برخلاف عهد پیشین حمله کردند و دست به قتل عام مردم و نسل کشی و کتاب سوزی زدند. مورخین فارس زبان و راویان حکومتی تاریخ، بجای نگاشتن حقیقت، حوادث آذربایجان را غائله خوانده و دموکرات ها را به غلط تجزیه طلب خواندند. و هنوز هم، به هرگونه خواهش مدنی در آذربایجان انگ تجزیه طلبی می زنند در حالی که در آذربایجان برخلاف کردستان، هیچوقت جریان تجزیه طلبی فعال نبوده و نیست. کشتار 21 آذر 25، آغاز افول آذربایجان بود. با این نسل کشی، آذربایجان وارد عصر فترت خود شد
http://ardabili.se/index.php/12-sterategi-taktik/77-1390-01-24-22-33-53
Thursday, April 10, 2014
The Southern Azerbaijan Question And Its Implications For Iranian National Identity
Posted in Iran | 20-Apr-09 | Author: Alberto Priego
Alberto PriegoSince the establishment of the Republic of Azerbaijan after the collapse of the Soviet Union, Azerbaijanis living in Iran have developed a stronger ethno-national identity, and that development has affected Tehran's domestic and foreign policies. Most immediately, it has had an impact on Tehran's policies in the South Caucasus, shifting Iran from a position of quiet neutrality in Soviet times to more active support of Armenia against Azerbaijan in the Nagorno-Karabakh conflict lest an irredentist movement arise within Iran (Shaffer 2004).
Throughout much of modern history, the territories of Northern and Southern Azerbaijan were part of the Iranian empire, but in the early 19th century, as a result of two wars between Iran and Russia, historical Azerbaijan was divided between north and south by the treaties of Gulistan (1813) and Turkmenchay (1828) (Shaffer 2002). Since that time, the two Azerbaijans have developed along very different paths. In the north, Russia promoted the development of the oil and gas fields and the growth of Baku as an urban center, whereas Iran did little to transform the traditionalist, rural, and agricultural society of the south.
Western ideas like liberalism, nationalism or secularism came to Baku early on, and Southern Azerbaijanis who came north to work were affected by those ideas as well, with the two sides developing a sense of common identity and solidarity. The northerners wanted to share their wealth and their ideas, and the southerners responded with solidarity when violence broke out between Azerbaijanis and Armenians a century ago (Laçiner and Demirtepe 2004, p. 444).
A consequence of this was the emergence of the idea of a single Azerbaijan, especially among northerners who were heavily influenced by the Young Turks and exported this idea to the south. Intellectuals like Huseyinzade or Agaoglu, for example, promoted the idea of an Azerbaijani State unifying northern and southern territories. And by the start of the 20th century, newspapers in Tabriz began publishing articles promoting the idea of "One Azerbaijan" (Atabaki 2005, p. 33).
These ideas attracted greater attention following the collapse of the tsarist empire and the emergence of the Azerbaijan Democratic Republic in 1918. And during the short period of that state's existence (1918-1920) (Altstadt 1992, p. 65), Northern and Southern Azerbaijanis expanded their contacts and promoted this idea. Needless to say, neither Russia nor Iran approved of this, and the dream of a single Greater Azerbaijan ended with the intervention of the Red Army in the North and the application by the shah of a harsh policy of assimilation in the South (Ismayilov 2008).
In the 20th century, Southern Azerbaijan was one of the most unstable regions of Iran. Three revolts in particular were especially important: The first, led by Azerbaijani activist Sheykh Mahammad Khiyabani, sought the decentralization of Iran rather than its break-up. But despite that, Tehran feared that he would ultimately follow the example of the North and crushed his revolt, killing 50 people, including Khiyabani.
The second, known as Pishevari's revolt, after the name of its leader, demanded national self-determination, independence and the introduction of Soviet-style communism. It did not gain much support because most Azerbaijanis did not trust Moscow; they preferred greater autonomy within Iran rather than a nominally independent state controlled by Moscow. And in December 1946, the Iranian army entered Northern Iran and quickly restored Tehran's control following the withdrawal of Soviet forces which had been there during World War II.
And the third period of instability occurred at the time of the Islamic revolution. At the time of its outbreak, Iranian Azerbaijanis occupied important economic positions in both Tabriz and Tehran, but the shah refused to recognize their separate identity. Consequently, many Azerbaijanis in the south opposed him, but they soon discovered that Ayatollah Khomeini opposed them as well, and so they found themselves excluded even though Ayatollah Shariatmadari, the Azerbaijani religious leader, supported some of their demands.
The establishment of the Republic of Azerbaijan in 1991 triggered an Azerbaijani national revival in Northern Iran. Until then, most of the southern population identified themselves as Turkic but after that, they preferred to be called Azerbaijanis or Azeris. In the Majlis, deputies of Azerbaijani origin sought to defend their language and cultural rights, and for the same reason some intellectuals began to write in the Azerbaijani language instead of Persian. A few newspapers in Azerbaijani appeared, especially in Tabriz, and alongside this cultural revival, several transport routes between Iran and Azerbaijan were inaugurated to connect these two populations.
This intensification of national identity generated fears in Tehran because one of every four Iranian citizens is an ethnic Azerbaijani, something that could under certain conditions threaten the territorial integrity of the state. And because of that possibility, Tehran changed course in the Caucasus, shifting from a balanced approach on Nagorno-Karabakh to an open tilt toward Armenia (Priego 2005, p. 9) and to closer ties with the Russian Federation. One indication of this tilt is that Armenia was able to open an embassy in Tehran already in 1992 whereas Azerbaijan had to wait until 2004 to open a consulate in Tabriz.
Because of its fears about irredentism, Tehran frequently accuses Baku and Washington of provoking revolts in its northern provinces. In one infamous case, an Iranian cartoon portrayed Azerbaijanis as cockroaches, something that provoked demonstrations in Tabriz and other Azerbaijani areas. After that, the Iranian government decided to close the journal, although its officials continued to blame Washington and Baku for the rallies. And they noted that a New Yorker article by Seymour Hersh (2006) had suggested that American forces in the region had some contact with discontented Azerbaijanis within Iran. In addition to lashing out at the Americans, Tehran has sought to influence Baku through their common Shiite faith. And Baku in response has blamed Tehran for financing Islamist movements like the Islamic Party of Azerbaijan, Jeysullah and branches of Hezbollah.
As the existence of the Southern Azerbaijan issue shows, Iran remains a multi-ethnic state, something that on occasion has forced it to pursue a more inclusive policy toward its minorities but often has simply led to more Iranian persecution of these non-Persian groups. Given Azerbaijan's prosperity, the existence of an Azerbaijani minority within Iran is considered by most Iranian officials as especially threatening, all the more so because Southern Azerbaijan is one of the richest provinces in Iran. But the current crackdown reflecting Tehran's fears appears likely to provoke more Azerbaijani nationalism in the south rather than lead to the integration of this community.
References
Altstadt, Audrey (1992) The Azerbaijani Turks: Power and Identity Under Russian Rule, Hoover Institution Press.
Atabaki, Touraj (2005) ‘Ethnic Diversity and Territorial Integrity of Iran: Domestic Harmony and Regional Challenges', Iranian Studies, Vol. 38, No. 1, March 25, pp. 23-44.
Hersh, Seymour (2006) ‘The Iran Plans', The New Yorker, April 17, available at http://www.newyorker.com/printables/fact/060417fa_fact (accessed March 20, 2009).
Ismayilov, Murad (2008) ‘Azerbaijan National Identity and Baku's Foreign Policy: The Current Debate', Azerbaijan in the World, Azerbaijan Diplomatic Academy, Vol. I, Issue 1, February 1, available at http://www.ada.edu.az/biweekly (accessed March 20, 2009).
Laçiner, Sedat and Turgut Demirtepe (2004) ‘Nationalism as an Instrument in a Socialist Foreign Policy: The Southern Azerbaijan Problem in Soviet-Iranian Relations', The Review Of International Affairs, Vol. 3, No. 3, March, pp. 443-457.
Priego, Alberto (2005) ‘The Creation of the Azerbaijani Identity and Its Influence on Foreign Policy', UNISCI Discussion Papers, Universidad Complutense de Madrid.
Shaffer, Brenda (2002) Borders and Brethren: Iran and the Challenge of Azerbaijani Identity, Cambridge, MA: The MIT Press.
Shaffer, Brenda "Iran's Internal Azerbaijani Challenge: Implications for Policy In the Caucasus", in Gammer, Moshe, edt. (2004) The Caspian Region. A Re-emerging Region, Vol. I, London: Routledge, pp. 119-140.
http://www.worldsecuritynetwork.com/Iran/Priego-Alberto/The-Southern-Azerbaijan-Question-And-Its-Implications-For-Iranian-National-Identity
Monday, April 7, 2014
کتابسوزی بزرگ ۲۶ آزر ۱۳۲۵
در تاریخ ۲۶ آزرماه ۱۳۲۵، به دنبال شکست نیروهای فرقه ملی از ارتش شاهنشاهی ایران که خود داستان مفصلی دارد، تصمیم بر ان گرفته شد تا تمامی میراث مادی و معنوی این فرقه در آزربایجان از ریشه سوزانده شود. واقعیت این است که حکومت سید جعفر پیشه وری علی رغم تمامی تهمت ها در خصوص وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی و نیز سوءظن روحانیون در خصوص ضد اسلام بودن آن، توانسته بود تا در ظرف تنها یک سال حکومت بر آزربایجان تحولات فراوانی را در ان خطه ایجاد نماید. احداث کارخانجات عظیم نساجی ؛ شبکه سراسری برق رسانی در آزربایجان؛ایجاد مدارس امروزی با استفاده از کتابهای تورکی از اول دبستان ؛ آسفالت خیابان های تبریز و تلاش برای مدرن کردن شهر های آزربایجان تنها جزئی از این فعالیت ها می باشد. هنوز فراوانند افراد پیری در آزربایجان که با تحسین از آن دوران سخن می گویند.
تحولاتی که حکومت ملی در آزربایجان ایجاد به دو دسته تقسیم می گردیدند. دسته اول فیزیکی و قابل لمس بوده و دسته بعدی غیر فیزیکی و یا فرهنگی و سیاسی بودند. حکومت مرکزی ایران بعد از شکست دولت پیشه وری و یارانش، بر حذف تمامی دست آوردهای غیر فیزیکی فرقه ملی اهتمام نمود. یکی از بزرگترین دست آوردها و یا از دیدگاه حکومت شاهنشاهی، گناهان حکومت ملی رسمیت دادن به زبان تورکی و تدریس آن در مدارس بود. کاری عجیب که این حکومت تنها در ظرف چند ماه موفق به انجام آن گردید. به عنوان مثال حکومت ملی در دی ماه ۱۳۲۴ چنین اطلاعیه ای را منتشر نمود:
«برای هرچه نزدیکتر کردن ملتمان به نهاد دولتی و درک صحیح نیازهای عامه به طریق مستقیم و همچنین به منظور هموار سازی راههای رشد و شکوفایی زبان و فرهنگ ملی، دولت ملی آزربایجان در جلسه ۱۶ دی ماه (۱۳۲۴) خود موارد زیر را به تصویب رساند؛
١- زبان آزربایجانی [تورکی] از امروز به عنوان زبان رسمی دولتی در آزربایجان اعلام می شود. باید بیانیه ها، ابلاغیه ها و آگهی های دولتی، همچنین فرمانهای خطاب به یگانهای نیروهای مسلح و لایحه های قانونی، فقط و فقط به زبان آزربایجانی [تورکی] نوشته شوند.
٢- همه ادارات (اعم از دولتی، ملی و شرکتهای بازرگانی و صنفی) موظف هستند مکاتبات و مکتوبات خود را به زبان آزربایجانی [تورکی] بنویسند. اسناد و مدارکی که به زبانی غیر از زبان آزربایجانی [تورکی] نوشته شوند، دارای اعتبار رسمی و قانونی نخواهند بود.
٣- جریان محاکمات قضایی باید به زبان آزربایجانی برگزار شود و برای کسانی که زبان آزربایجانی [تورکی] نمی دانند، باید مترجم گرفته شود
۴- باید همه تابلوهای سر درب ادارات دولتی، موسسات دولتی و ملی و مراکز بازرگانی به زبان آزربایجانی [تورکی] نوشته شوند.
۵- گردهمایی های رسمی، سخنرانیها و مذاکرات باید به زبان آزربایجانی [تورکی] برگزار شود.
۶- کسانی که در ادارات و موسسات عمومی و دولتی آزربایجان مشغول بکار هستند و زبان آزربایجانی [تورکی] نمی دانند، موظفند خواندن، نوشتن و سخن گفتن به زبان آزربایجانی [تورکی] را یاد بگیرند.
٧- وزارت فرهنگ برای آشنا کردن کسانی که در ادارات کار می کنند و زبان آزربایجانی [تورکی] را نمی دانند، کلاسهایی در جنب محل کار آنها در سطح بزرگسالان تاسیس کند. باید روزانه یک ساعت از مدت کار افرادی که در این کلاسها شرکت می کنند، کاسته شود.
٨- ملتهای دیگر که در آزربایجان زندگی می کنند، می توانند به زبان مادری خود مکالمه و مکاتبه کنند، با این حال آنها نیز باید آگهی های رسمی خود را به دو زبان – در کنار زبان مادری، به زبان آزربایجانی [تورکی] – به عنوان زبان رسمی و دولتی منتشر کنند.
٩- اقلیتهای ملی مقیم یا تابع آزربایجان ضمن تدریس زبان ملی خود در مدارس اختصاصی، موظفند زبان آزربایجانی [تورکی] را هم به عنوان زبان رسمی بیاموزند.
١٠- حکومت ملی آزربایجان پیش نویس لایحه قانونی وزارت آموزش و پرورش را در مورد تدریس به زبان آزربایجانی [تورکی] در مدارس تصویب می کند و به تمام آموزگاران و معلمها سفارش می کند که اهتمام برای گذر به زبان ملی را یک وظیفه ملی تلقی کنند.»
باچنین تحرکاتی حکومت ملی توانست تا ظرف چند ماه تدریس به زبان تورکی را در همه مدارس و کاربرد آن را در همه ادارات آزربایجان عملی نماید و این گناهی بس عظیم از دید دولت ایران بود. فعلی حرام که در اسرع وقت بایستی تطهیر و پاک سازی گردد.
بدین سان بود که از فردای ورود ارتش شاهنشاهی به آزربایجان و تبریز، مبارزه با تمامی عناصر تورکی سرلوحه امور مسئولان قرار گرفت. تمامی تابلوهای ادارات و مغازه ها که پیش از آن به زبان تورکی بود پایین آورده شده و استفاده از اسامی تورکی ممنوع اعلام گردید. به دنبال این اقدامات، در روز ۲۶ آزر ۱۳۲۵ ، ماموران حکومتی تمامی کتابهای تورکی درسی مدارس را که به زبان تورکی آزربایجانی نگاشته شده بود را جمعآوری کرده و آنها را سوزاندند. سوزاندن کتب تورکی همزمان با تبریز، در چند شهر دیگر آزربایجان نیز به وقوع پیوست. در شهر تبریز، کتابسوزی در چندین نقطه از جمله میدان ساعت و میدان شهرداری تبریز؛ دانشسرای این شهر و در بسیاری از مدارس انجام شد. به گفته شاهدان عینی که برخی از آنها اکنون نیز در قید حیات اند کودکان و دانش آموزان دبستانی را به صف کرده و آنها را مجبور می کردند تا جهت کسب اجازه برای ادامه تحصیل، با تشکیل صفهای متعدد منتهی به تلهای آتش، کتابهای درسی دریافتی خود از مدارس را که به زبان تورکی بودند و مخصوصا کتاب درسی «آنادیلی» (زبان مادری) را «زنده باد شاه» گویان با دست خود در آتش اندازند. جشن کتابسوزان پس از ٢۶ آزر نیز به مدت چندین روز ادامه یافت و کم کم علاوه بر کتابهای درسی مدارس، شامل کتب غیردرسی نیز شد. دولت ایران، تنها به سوزاندن کتابهای درسی تورکی اکتفا نکرد و به انهدام کلیه آثار مکتوب آزربایجانی و تورکی، و هر آنچه نشانی از زبان و فرهنگ و تاریخ تورکی داشت نیز پرداخت. نیروهای دولتی ایران و ارتش شاهنشاهی صدها هزار جلد کتاب چاپی و خطی و نشریات، اعلامیه ها، رسالهها و اسناد، اسکناسها و سایر مکتوبات نگاشته و طبع شده به زبان تورکی و سپس کتابهائی که به گفته مقامات کمونیستی بوده اند را از دفاتر ادارات، کتابخانه ها، دانشگاه ها، مدارس، و حتی کیف دانش اموزان و طاقچه خانه ها جمع اوری نموده و سوزاندند. حال آنکه اکثر کتب گویا کمونیستی، متونی جز ادبیات شفاهی آزربایجان و اشعار کودکانه تورکی نداشتند. در پی اشغال تبریز، دولت ایران به منظور ریشه کن کردن تورکی مکتوب، چاپخانه های تورکی را نیز مهر و موم کرد؛ آموزش و تحصیل به زبان تورکی در مدارس را ممنوع اعلام نمود؛ با دستورالعملهائی که برای ادارات و مدارس آزربایجان صادر کرد، تحصیل به زبان فارسی در آزربایجان را اجباری دانسته و بلافاصله کتابهای درسی جدید که به فارسی تدوین شده بود را جایگزین کتب تورکی گردانید. در واقع سوزاندن کتب تورکی توسط دولت ایران اقدامی آگاهانه به منظور هموار کردن راه فارسی سازی مردم آزربایجان و ایجاد فرهنگ یکسان فارسی در سراسر ایران بود. اقدامی که پیشتر با تاسیس فرهنگستان زبان فارسی آغاز گردیده و اکنون با جشن کتاب سوزان ٢۶ آزر ١٣٢۵ به اوج خود می رسید.
هنوز بسیارند افراد زنده در تبریز و سایر نقاط آزربایجان که آنروز را به خاطر می آورند. در اینجا به اظهارات چند تن از شاهدان عینی اشاره می گردد:
١- واقعیت این است که حتی انبوه اسناد مکتوب، در برابر آنچه در ٢۶ آزر ١٣٢۵ در میدان ساعت تبریز روی داد گنگ و نارسا مینماید. در آن روز دانشآموزان دبستانی به صف کشانده شدند تا کتاب درسی «آنادیلی» (زبان مادری) را «زنده باد شاه» گویان در آتش اندازند. آن جشن کتابسوزان ساعتها و روزها ادامه یافت و کتابهایی در آن سوختند که جز ادبیات شفاهی آزربایجان و چند اشعار کودکانه چیزی در آنها یافت نمیشد. شاید هدف از آن آتشسوزی که اندکی بعد انبوه کتابهای غیر درسی را نیز در کام خود کشید، رفع موانع و هموار کردن راه برای ایجاد فرهنگ عمومی بود که سنگ زیربنای آن در فرهنگستان اول گذاشته شده بود. (پاسخ به یک مقاله . فرقهی دموکرات آزربایجان و داوری یکجانبه ایواز طه)
٢- زبان تورکی به عنوان زبان پرشمارترین قوم ممالک محروسه از دایرهی این یکسانسازی که با جشن کتابسوزان آزر ١٣٢۵ (دسامبر ١٩۴۶) به اوج رسید، بیرون نماند. در نتیجه، محمد فضولی و دیگر شاعران کلاسیک آزربایجانی در گسترهی وسیعی از قزوین تا مغان، و از اورمیه تا همدان به «غریبی در وطن» مبدل شدند. (بیگانهای در وطن. جستاری دربارهی غیبت محمد فضولی از ادبیات معاصر آزربایجان. ایواز طه)
٣- آنچه که بر حرمان تورکان آزربایجان در قبال کشتارهای سیاه روز ٢١ آزرماه افزوده است تخریب دانشگاه تبریز و همچنین به آتش کشیده شدن صدها هزار جلد کتاب در رشته های مختلف به زبان تورکی آزربایجانی در شهرهای گوناگون آزربایجان به ویژه تبریز است. این کتابسوزان شرم آور و بی سابقه در جهان، در روز ٢۶ آزرماه طی مراسمی دردناک در چندین میدان و خصوصا میدان دانشسرا ی این شهر انجام شد. بطوریکه شاهدان عینی می گویند دانش آموزان را مجبور می کردند تا جهت کسب اجازه برای ادامه تحصیل، کتابهایی را که به زبان مادریشان نوشته شده است در آتش بیفکنند! این اقدام طبق قواعد بین المللی بعنوان جنوساید فرهنگی تلقی می شود. (مقاله از جشن ملی ٢١ آزرماه سال ١٣٢۴ تا ماتم ملی ٢١ آزرماه سال ١٣٢۵)
۴- سوزاندن کتابهای تورکی بعد از سرکوب فرقه دمکرات آزربایجان در سال ١٩۴۶توسط رژیم پهلوی صورت گرفت. این جنایت، سوزاندن تاریخ و هویت یک ملت از اعمال وحشیانه ساسانیان در آزربایجان هم بدتر بود. نمایندگان دولت مرکزی به دستور تهران کتابهای درسی مدارس را جمع کردند و آتش زدند. در آن زمان هیچ دولت و سازمانی به این کشتار و کتابسوزی اعتراضی نکرد حتی سازمانهای فرهنگی جهان هم ساکت ماندند. مردم آزربایجان که از همه طرف (چپ و راست) ضربه خورده بودند میسوختند و جز ساختن چاره ای نداشتند. (تاریخ زبان و لهجه های تورکی، دکتر جواد هئیت)
۵- من خود بیشتر کتاب هائی را که در آن دوره چاپ شده بود مطالعه کرده ام، حتی سرود ملی فرقه را که در مدارس خوانده می شد، ولی اثری از ادعاهای رژیم پهلوی مبنی بر کمونیستی بودن آنها پیدا نکردم. در آن دوران کسی نه از چپ و نه از راست به این کتاب سوزی ها اعتراضی نکرد! من به هنگام برگزاری کنفرانس صلح پاریس در پاریس دانشجو بودم و در آنجا بود که شاعر پرآوازه آزربایجان شمالی صمد وورغون در کنفرانس صلح پاریس شعر معروف خود یاندیریلان کیتابلار ( کتاب های سوزانده شده) را در اعتراض به آن کتاب سوزی ها در کنفرانس خواند و صدای اعتراض مردم آزربایجان را به این بی حرمتی نسبت به زبان و فرهنگ و هویت آنان به گوش جهانیان رسانید. (گفتگو با دکتر جواد هیئت)
رضا براهنی نیز که به تایید دوست و دشمن از ستارگان ادب کشور محسوب می گردد، متولد ۱۳۱۴ در تبریز بوده و در جریان کتابسوزی موصوف دانش آموز بوده است. وی نیز ز خاطرات خود در آنروز می گوید که چگونه به صف ایستاده و مجبور شدند تا کتاب های تورکی را در آتش بسوزانند. وی در این باره می گوید که مجبور شدیم تا زبان خود را بسوزانیم.
در آن زمان و در شرایطی که هیچ دولت و سازمان و شخصیتی، به این کشتار و کتابسوزی اعتراضی نکردند و حتی سازمانهای فرهنگی نیز در مقابل آن ساکت ماندند؛ صمد وورغون (١٩۵۶-١٩٠۶) از شعرای جمهوری آزربایجان در سال ١٣٢۶ سکوت را شکسته و منظومه ای با عنوان “یاندیریلان کیتابلار” درباره این جنایت ضدبشری سرود. او در شعر خود که آن را در کنگره صلح جهانی پاریس – ١٩۵٢ ضمن نطقی خواند، دولت ایران را افشاء کرده و اعتراض خود را چنین بیان میکند:
جلاد! سنین قالاق قالاق یاندیردیغین کیتابلار
مین کمالین شؤهرتیدیر، مین اوره یین آرزیسى،
بیز کؤچه ریک بو دونیادان، اونلار قالیر یادیگار.
هر ورقه نقش اولونموش نئچه اینسان دویغوسو
مین کمالین شؤهرتىدیر، مین اوره یین آرزیسى،
یاندیردیغین او کیتابلار آلوولانیر، یاخشى باخ!
او آلوولار شؤعله چکیب شفق سالیر ظولمته،
شاعیرلرین نجیب روحو مزاریندان قالخاراق
او آلوولار شؤعله چکیب شفق سالیر ظولمته
آلقیش دئییر عئشقى بؤیوک، بیر قهرمان میللته…..
جلاد کتابهایی که تل تل میسوزانی
شهرت هزار کمال و آرزوی هزار دل است.
ما از این دنیا کوچ میکنیم و آنها یادگار میمانند
در هر ورقش چه احساسهای انسانی نقش بسته است
شهرت هزار کمال و آرزوی هزار دل است
کتابهایی که میسوزانی شعله میکشند، درست نگاه کن!
شعله ها تاریکی را روشن میسازد
ارواح نجیب شعرا از قبرها برمیخیزند
و به ملت قهرمانی که عشق بزرگی دارد آفرین میگویند
شعله ها تاریکی را روشن میسازد…
یکی از نکات حیرت آور در باره کتاب سوزی فوق و کلا جنایات انجام شده حین و پس از جنگ با حکومت ملی آزربایجان در سال ١٩۴۶، بایکوت و سکوتی است که در این باره وجود دارد. تاکنون در باره این رویداد به تفصیل و دقت سخن گفته نشده است. کلا و بنا به قاعده ای عمومی، نخبگان فرهنگی فارسی که همیشه از کتابسوزان واقعی و یا فرضی عربها در ایران انتقاد می نمایند، هرگز اشاره ای به کتاب سوزان شاهنشاهی در آزربایجان نمی کنند. افزون بر آن، سوزاندن کتابهای تورکی توسط نیروهای دولتی و ارتش ایران در آزربایجان، نه در آن هنگام و نه تا به امروز با کوچکترین اعتراضی از سوی کتابداران و کارمندان کتابخانهها و روشنفکران و ادبا و اهل قلم فارسی مواجه نشده است. حتی در بسیاری از موارد از حمایت ضمنی و آشکار آنها نیز برخوردار گردیده است. در برابر آزربایجانی ها همه ساله و به طور فزاینده ای این روز را گرامی داشته و در فاصله ۲۱ تا ۲۶ آزر یک جلد کتاب تورکی به همراه یک شاخه میخک سرخ هدیه می دهند تا یاد و خاطره آنروزها را عزیز نگه دارند.
http://www.herisbeauties.blogfa.com/post/113
Saturday, April 5, 2014
Friday, April 4, 2014
جنایات حامیان استعمارگران تهران در سرعین، آذر 1325
...بعد از شکست نهضت آذربایجان، خان های شاه پرست باز روی کار آمده و در عرض یک هفته همه فدائیان را قلع و قمع نمودند. در آن زمان در ساری دره سرعین 110 نفر را ناجوانمردانه تیر باران کردند. در جلو مسجد جامع سرعین عده ای را که به خانه هایشان پناه آورده بودند به خاک و خون کشیدند. قدرت خان(فرمانده فدائیان سرعین) در اولین روز حمله حکومت ستم شاهی شربت شهادت را نوشیده و اطرافیان او را که از مرگ نجات یافته بودند در زندان زیر شکنجه شهید شدند.1
1- اسدالهی، رحیم، سرعین در آینه قلم: نشر تراز، 1381، اردبیل ص.133
Thursday, April 3, 2014
شعوبیه و دروغ بزرگ تمدن ایرانی
با نگاهی به کتاب "شعوبیه ناسیونالیسم ایرانی" نوشته دکتر محمود افتخارزاده*
کتاب شعوبیه ناسیونالیسم ایرانی که توسط دکتر محمود افتخارزاده نوشته شده و توسط دفتر نشر معارف اسلامی قم در سال 1376 منتشر شده قبل از چاپ و انتشار کتابهای آقای ناصر پور پیرار به بخشی از جنایات فرهنگی "شعوبیه" که از گروههای افراطی پان فارس تشکیل شده پرداخته است و قسمتی از جعلیات آنها در تاریخ، حدیث، فقه، تفسیر، کلام، تاریخ و ادبیات... را آشکار کرده است دکتر افتخارزاده با بررسی جریان شعوبیه و چگونگی تولد و برآمدن این گروه افراطی جاعل و دروغگو، به صورت خوب این گروه را بررسی و جعلیات آنها را بیان کرده است.
هدف شعوبیه
هدف شعوبیه تراشیدن هویتی جدید بر پایه تاریخ دروغین و تحریف شده قبل اسلام برای فارسها و تطهیر و تقدس تاریخ قبل اسلام فارس ها بوده است که این گروه در طول 8 قرن با استادی تمام توانسته اند بسیاری از دروغهای خویش را به صورت یک اصل علمی، تاریخی، مذهبی، ادبی ... به خورد جهانیان دهند و بسیاری از محققین بی خبر را فریب دهند.
دکتر افتخارزاده در خصوص اهداف شعوبیه و هنر جعل آنها می نویسد:
"هنر بسیار بزرگ سیاسی شعوبیه تطهیر و تقدیس پیشینه سیاسی-فرهنگی ایران، تعظیم و تکریم ساسانیان، احیاء وتجلیل مظاهر ملی- فرهنگی ایران، ستایش قهرمانان ایران و اسلام، توجیه اشغال، شکست و سقوط ساسانیان بود که مسئولیت این مهم را جبهه علمی-فرهنگی شعوبیه بر عهده داشت، حدیث و تاریخ بهترین وسیله این کار خطیر، حیاتی و سرنوشت ساز بود..."(ص227)
بحران تاریخی هویت قوم فارس
بعد از شکست پادشاهان فارس از اعراب مسلمان و تسلیم شدن قوم فارس به اعراب، قوم فارس دچار بحران تاریخی هویت شد و سرکردگان این قوم بخصوص روحانیون زرتشتی با کمک بعضی از شاعران فارس شروع به ساخت هویت ملی و خاطره قومی از گذشته خویش کردند و گذشته ناچیز خویش را در هاله ای از قداست و حسرت با ملغمه ای از احساسات قومی در هم آمیخته، به خورد مردم دادند و احساسات ملی قوم خویش را تحریک کردند تا آنها را از بحران تاریخی هویت رها سازند و برای اینکار شروع به جعل و تاریخ سازی و دستبرد به تاریخ،دین و مذهب ... کردند تا بتوانند از این طریق برای قوم خویش هویت ملی بتراشند و در این کار هم تاحدودی موفق شدند دکتر افتخارزاده در این خصوص می نویسد:
"... در همین مقطع بود(بعد از شکست از اعراب) بود که ملیت ایرانی به وجود آمد و غریزه ملی بیدار شده رشد ملیت و تکوین آن و پرورش احساس ملی در فضای مظلومیت ظلم گذشته صورت گرفت و ودایع فاقد تفکر و سنن منسوخ و خاطره قومی کهن در هاله ای از قداست و حسرت فرو رفت و اعتباری ناشایسته یافت و روایت تاریخی به خود گرفت و خاطره قومی نوین را تحت تاثیر قرار داد و این همان مقطع انتقال ناخالصیهای باستان به دوران جدید است، واقعیتی که از دید تاریخ و تحقیق مخفی نماند و غیر قابل انکار است، هر چند که عوارض آن فرصت تحلیل نیافته است.
برجسته ترین عارضه نفوذ این ناخالصیها به آیین جدید و خاطره قومی نوین همین بحران هویت و ناخالصی و نابالغی ملیت و عقده های ویرانگر ناشی از آن است که از دیرباز در مقاطع حساس تاریخ ایران مخصوصا در پگاه غلبه ملیت یا مظلومیت آن، همچون ناخوش موروثی و مزمنی زمینه بروز پیدا کرده و می کند و جهالت مضاعفی را می آفریند و در گمراهی تاریخی و حال جامعه ایرانی نقش بسزائی دارد... ابراهیم پورداود مظهر جنون بحران هویت و شیفته و شیدای سنن منسوخ و صادق هدایت مظهر ابسورد خاطره قومی کهن است"(ص 30)
نویسنده در ادامه به داستان جعلی جهت ساختن هویت و ملیت توسط گروههای شعوبی پان فارس اشاره می کند و ساخت داستان ازدواج دختر موهوم یزدگرد سوم با امام سوم شیعیان از این نوع را ذکر می کند وی می نویسد:
"... آن بخشی از شیعیان شعوبی که در رقابت با خلافت عربی به سلطنت ایرانی می اندیشیدند و هویت ملی را در خاطره قومی کهن و تئوری سیاسی آن می جستند، کوشیدند تا میان تشیع و نژاد ایرانی پیوند خونی برقرار سازند و آن ساختن داستان ازدواج حسین بن علی(ع) با دختر موهوم یزدگرد سوم بود تا از این طریق خون شریف ایرانی در رگهای پیشوایان شیعه جاری شود، و این حقه تاریخی با اقتدار آل بویه، خاطره ای شد که در فرهنگ عامیانه ملی و مذهبی ایران جاودانه گردید(ص 26)
نویسنده در ادامه به وارد شدن افکار پلید شعوبیان به طریقت اشاره می کند و می نویسد:"... شعوبیه نهضت مقاومت ملی ایران علائق خود را در طریقت نیز جای داد و این آغاز آلودگی ساحت طریقت بود، فرهنگ لمپنیسم ایرانی و صور مبتذل آن به این ساحت مقدس راه یافت و آلودگی های بسیاری را به بار آورد..."(ص 31)
جناح غیر مسلمان شعوبیه و جعل و خلق کتابهای دروغین
جناح غیر مسلمان شعوبیه بیشترین تاثیر را در تاریخ پان فارسیسم داشته است چرا که بیشتر آنها از روحانیون و موبدان زرتشتی تشکیل می شده است همچنین این گروه با ایجاد رابطه با پارسیان هند(زرتشتیان هند) بیشترین جعل و خلق کتابهای دروغین را داشته اند کتابهائی که خلق شده اند همه توسط نویسنده های جدید بوده و ربطی به تاریخ پیش از اسلام فارسها نداشته، ولی این گروه با حیله و شگرد خاصی این کتابها را نوشته و به عنوان کتابهای باقی مانده از قبل از اسلام به خورد مردم داده اند تا هویتی نوین برای فارسها بتراشند و در این کار هم بسیاری از افراد علمی و ادبی را هم فریب داده اند. مثلا کتابی را در ایران نوشته و به هند برده بعد در آنجا ترجمه کرده و به عنوان اثری تاریخی به خورد مردم داده اند و از این نوع جعلیات بسیار انجام داده اند
دکتر افتخارزاده در کتاب خویش بسیاری از این جعلیات را به صورت دقیق بیان کرده است و نوشته:
"... جناح غیر مسلمان شعوبیه در ادامه خلق دینکرت، زند و هومن سین، کارنامه پاپکان، نامه تنسر و ... آثار دیگری آفرید.
آخرین دستاورد این جناح در سده های نهم و دهم خلق کتاب "دساتیر آسمانی" و تالیف و تدوین افسانه ها، روایات، شایعات، مناظرات و خاطرات عامیانه کهن تاریخی کلای قرون اول تا دهم هجری که نسل به نسل حفظ شده بود در کتابی به نام "شارستان چهار چمن" و " دبستان المذاهب" است. کتاب دساتیر آسمانی آخرین اثر جعلی شناخته شده شعوبیه غیر مسلمان محصول قرن دهم هجری است اثری که از پگاه جعل در ادبیات فارسی نفوذ کرد و بر فرهنگهای لغت فارسی غلبه نمود و تا اواسط عصر سلطنت پهلوی در محافل علمی و عامیانه ایران نقل مجالس و محافل بوده و گروه بسیاری از وفاداران به خاطره قومی کهن و میراث های باستان را فریفت به خیال اینکه گنجینه ای سرشار از ادب و لغت پارسی کهن و میراثی است تازه یاب و یادگاری از دوران اولیه باستان و برتر و بالاتر از کهن تر از اوستا که فرامین اهورا را در خود دارد و وحی منزلی است بر پیامبران ایرانی"(ص338)
دروغ بزرگ تمدن ایرانی
یکی از دروغهای بزرگ شعوبیه داستان دروغین تمدن ایرانی است که این کار را با استادی تمام ساخته اند و بسیاری از افراد ساده دل و کم سواد هم این موضوع را باور کرده اند نویسنده در بخشی از کتاب با آوردن قسمتی از کتاب یک نویسنده عرب( محمد البهییی) دروغ بودن تمدن ایرانی را آشکار می کند در ادامه می خوانیم:
"... در نهضت ترجمه عصر عباسی از کتب ایرانی خبری نیست، تمام ترجمه ها از زبانهای غیر فارسی صورت گرفته و نامی از زبان پارسی نیست، بدیهی است که ترجمه از زبانی صورت می گیرد که دارای لغت زنده باشد و زبان فارسی زبانی مرده و مندرس بوده است. این عصبیت ایرانی بود که کتاب "کلیله و دمنه" را از خود محسوب دارند، آنان با انتحال ادبی و علمی، آثار دیگران را به خود نسبت داده اند، از جمله کتاب"سندباد حکیم" را که اصالت هندی دارد بخود بسته اند، نویسنده استدلال می کند که ایرانیها هنگام غلیه اعراب دارای فرهنگ و تمدنی نبوده اند که با فرهنگ و تمدن جهانی برابری کند داستان تمدن ایرانی بزرگترین دروغ و سرقت تاریخ است نویسنده استدلال می کند که اعراب دارای 5 هزار سال تاریخ و تمدن هستند، استدلال او بر اراضی بین "دجله" و "فرات" مبتنی است او می گوید: این اراضی هرگز متعلق به ایران نبوده و این یک اشتباه تاریخی است که این اراضی را به "عجم" می دهند در این اراضی کوچکترین اثری از ایرانیت دیده نمی شود. الواح حمورابی و کتیبه های آشور و... دال بر عدم عجمیت این اراضی است این آثار از آن نبطی ها است و نبطی ها همان کلدانی ها هستند"(صص 70-60)
عقده تاریخی فارس ها از عمر
فارس ها به دلیل اینکه از عمر شکست سختی خورده بودند عقده ایشان را به دل گرفته بودند و با وارد کردن افکار پلید خویش به مذهب تشیع "عید عمر کشان" را راه انداختند که این مساله ربطی به شیعه و سنی نداشته بلکه یک خصومت تاریخی فارس ها با عربها به خصوص با عمر ابن خطاب بوده است که سالروز ترور ایشان به دست فیروز را می خواستند به مذهب و تقویم شیعه وارد کنند دکتر محمود افتخارزاده در این خصوص می نویسد:
"... نکته قابل توجه دیگر، وجود عقده ملی – تاریخی ایرانیان(فارسها)از عمر بن خطاب است که هر ساله در ایران با سالروز ترور عمر در تقویم تاریخ خود را نشان می دهد و آن جشن و سرور ایرانیان در "عید عمر کشان" است. هر چند که شعوبیه(ناسیونالیستهای فارس)، سعی کرد برای جاودانه کردن و شدت بخشیدن به آن، این عقیده ملی را رنگ مذهبی- عقیدتی دهد. لذا در اذهان عوام و خواص شیعه تاریخ ترور و مرگ عمر بن خطاب را از آخر ذوالحجه یا اول محرم به نهم ربیع الاول کشاند تا بتواند آن را جشن بگیرد محققان می گویند این ترفند از پدیده های دوره صفویه است"(ص 119)
اهریمن سازی از ترک و عرب
از دیگر ماموریت های شعوبیه دشمن سازی و اهریمن سازی از ترک و عرب بوده است و در شاهنامه ای که با کمک آنها توسط ابولقاسم فردوسی سروده شده است این مساله کاملا روشن است و آنها با ساختن داستان های اسطوره ای و غیر تاریخی و کمک فکری به فردوسی در سرودن شاهنامه این داستانهای بی پایه و غیر تاریخی را وارد شاهنامه کرده اند تا دشمنی خود را با ترک و عرب جاودانه کنند در کتاب "شعوبیه ناسیونالیسم ایرانی" در باره مضامین شاهنامه فردوسی می خوانیم:
"... در بخش اساطیر چاره ای ندارد تا بر اساس منابع مخدوش و دست کاری شده و بازسازی شده دوره ساسانی، در تطهیر و تقدیس آنها بکوشد و در بخش تاریخ، سیمای سلطنت باستان را روشن و نورانی سازد که حسرت انگیز و غرور آفرین جلوه کند و تازی و ترک( بعدها تاتارها...) که بر اریکه سلطنت ایران تکیه زده اند بفهماند که تخت و تاج سلطنت جایگاه و شایسته پاک خونان، خدایگان و خسروانی بود که نیابت از اهورا و مزدا داشته اند و نه شما بوزینگان."(صص 96-95)
جعلیات شعوبیه در دیگر حوزه ها
شعوبیه در تمام حوزه ها دست به جعل و تحریف زده است که در زیر مهمترین حوزه هائی که آنها دست به این کار کرده اند را از کتاب دکتر افتخارزاده عینا نقل می شود:
1- تاریخ: جعل قطعات و روایات تاریخی در جهت اهداف سیاسی- عقیدتی کوتاه مدت و دراز مدت شعوبیه، احیاء اساطیر باستانی و ادغام آنها در بافت تاریخ اسلام، تطهیر و تقدیس و تعظیم پیشینه تاریخی، سیاسی و فرهنگی ایران باستان و پادشاهان مخصوصا سلسه ساسانیان و تحریف و تحقیر اسلام.
2- تفسیر: تاویل و تطبیق برخی از آیات قرآن بر اهداف و عقاید شعوبیه، مانور بر روی لغات عجمی قرآن، تطبیق آیات تاریخی قرآن بر اساطیرو تاریخ باستانی ایران، نمونه برجسته آن، تاویل ذوالقرنین بر کورش هخامنشی.
3- حدیث و کلام: جعل احادیث از زبان پیامبرو امامان و اشخاص مورد قبول عامه مسلمانان در تحقیر و تحریف اسلام، تفضیل نژاد عجم بر عرب، تدلیس در متن و سند روایات و احادیث، خلق راویان و روایات در موضوعات کلامی، فقهی در تطهیر عقاید باستانی و آلوده ساختن حقایق و ادغام عقاید و آراء باستانی در عقاید اسلامی، تخریب کلام پان عربیسم و اثبات آراء و عقاید باستانی در قالب مباحث توحید( ذاتف صفات، تثلیث، ثنویت) قضا و قدر، جبر، آلام، غلو در تشیع و عقاید امامیه و تحریف و تحقیر امامام و ابداع مذاهب کلامی و فرقه های منشعب شیعی و ...
4- فقه: خلق قواعدی در کاستن از فشار حقوقی – قضائی پان عربیسم بر اعاجم و به رسمیت شناختن هرچه بیشتر دین باستانی ایران، تلاش برای مساوی قراردادن زبان عجمی و عربی، از اعتبار انداختن زبان عربی در عقود و ایقاعات و قرائت صلوات و اذکار عبادی و شهادیتن، خلق قواعد بسیاری در حمایت از منافع اقتصادی و فئودالی اشرافیت ایرانی و...
5- عرفان: حلول معنویت ایرانی در تصوف اسلامی، انتقال روح آریائی در ظرفهای سامی، ثنویت شگفت انگیز از معنویت ایرانی- اسلامی در دو روان: الف : داغی و بی تابی و فریاد و اعتراض علیه وضع موجود ب: سردی و سکوت و سازش و تسلیم وضع موجود.
6- ادبیات: نثر و نظم، امثال و حکم، کلمات قصار، شعر جبهه پهناور و تهاجمی و بی امان هجو علیه اشراف، قبائل، افراد، مفاخر و مظاهر عربیت و تفاخر نژادی عجم بر عرب در شعر فارسی.(ص 129)
چنانکه از مطالب بالا پیداست شعوبیه یعنی ناسیونالیستهای پان فارس تمام حوزه ها را با جعلیات و تحریفات خویش، به فساد کشانده اند و حوزه ای نبوده است که آنها برای رسیدن به مقاصد خویش دست اندازی نکنند.
حسین علیزاده(باریش مرندلی) فروردین 1393
• افتخارزاده، محمود، شعوبیه ناسیونالیسم ایرانی، قم: دفتر نشر معارف اسلامی، 1376
Wednesday, April 2, 2014
شهادت اکبرخان قاسم بگلو از فدائیان یکان کهریز
از وقايعي كه در زمان فعاليت فرقه براي يكانيان رخ داد، كشته شدن اكبر¬خان قاسم بگلو از فدائيان روستاي يكان¬كهريز در زمان شورش سليمان توپال در بخش سكمن آباد شهرستان خوي بود. سليمان توپال ارباب روستاي گيلدور بود و بر ضد فرقه دموكرات قيام كرده بود و اكبرخان براي خوابانيدن شورش سليمان به منطقه سكمن آباد رفته بود كه سليمان از كمينگاه ايشان را هدف قرار مي¬دهد؛ در اين رابطه مرحوم ميرسيفعلي صفري با سرودن شعري از اين واقعه چنين ياد كرده است:
اكبرخان گئتـدي اليمدن اؤلونجه دوشمز ديليمدن
تاپين كوردوستان ائليندن تولكو صوفت سوليماني
چيخدي يئكنين اوردوسو اوردونون يوخدو قورخوسو
دوشمن توتوب جان قورخوسو گولـله¬لشين قارداشلاريم
منيم عزيز يولداشلاريم
در حال حاضر فرزندان اكبرخان در روستاي حشه¬رود شهرستان خوي زندگي مي¬كنند و خرابه¬هاي خانة اكبرخان در روستاي يكان¬كهريز در ضلع غربي «گوللو بولاق» و قبر ايشان نيز در روستاي ماميشقان از روستاهاي شهرستان خوي است.
http://yekanat.blogfa.com/
ذهن هرزه یک نقاش
پس از اشغال آذربایجان توسط ارتش شاهنشاهی در سال1325 و شکست فرقه دموکرات آذربایجان، ارتش شاهنشاهی از هیچ جنایتی دریغ نکرد. طبق اطلاعات خود ارتش طاغوتی؛ بیش از 2000 نفر اعدام شدند و نزدیک به صد هزار نفر مجروح یا آواره گشتند. (البته تعداد کشته شدگان تا 20000نفر نیز نوشته شده است). تصویر زیر در یکی از نشریات زمان شاه چاپ شده بود. در این نقاشی یک سرباز ارتش شاهنشاهی (نماد ملت غالب) را نشان میدهد که یک خانم آذربایجانی(نماد آذربایجان) را در آغوش گرفته است. این نقاشی سرتا سر توهین به ملت بزرگاذربایجان بود . در این نقاشی هزاران حرف وجود دارد ولی به صورت خلاصه نشاندهنده طرز نگرش قوم استعمارگر به قوم استعمار شده میباشد. مهمتر از همه این نقاشی هرزه نگاری ذهن یک ناسیونالیست تشنه به خون ملت آذربایجان است.
http://www.herisbeauties.blogfa.com/post/109
Subscribe to:
Posts (Atom)