Thursday, March 13, 2014
داستان یک فدائی از سرعین
مرگ در آغوش معشوق
بسیاری از فدائیان آذربایجان بعد از اشغال آذربایجان توسط ارتش ایران، زن و فرزند را به امید دیدار در آینده رها کردند و به آن سوی آراز رفتند ولی روزگار برای هر کدام از آنها سرنوشتی دیگر نوشته بود بسیاری هیچ وقت برنگشتند و در آرزوی دیدن زن و فرزند از دنیا رفتند ولی بعضی از آنها بعد از سالها دوری از زن و فرزند، به موطن خود برگشتند اما این دیدارها هیچ وقت حالت عادی نداشتند چرا که دیدن اقوام و نزدیکان بعد از 30 سال گاهی صحنه های دراماتیک در تاریخ آذربایجان آفریده است که فراموش کردن آنها ممکن نیست در زیر دیدار کامران(فدائی از سرعین) با خانواده خود که بعد از 28 سال صورت گرفته بود از کتاب "سرعین در آیینه قلم" نوشته استاد رحیم اسدالهی (درویش سرعینی) عینا نقل می شود:
"در سال 1352 خورشیدی یکی دیگر از فراریان فدائی اسلام از آن طرف رودخانه ارس به سرعین بازگشته داستان شیرین و دردناکی با خود داشت. خانواده او از روستای همجوار سرعین به سرعین کوچ کرده و ساکن سرعین شده بودند. او پدر و مادر پیری داشت. پدرش چینی بندزن بود. بشقابها و قوری های چینی شکسته را بند می زد و با ساختن چراغ و چیزهای دیگر امرار معاش می کرد.پدر و مادر او بعد از فرار کردنش از دنیا رفته و همسرش به تنهائی بچه های خود را با زحمت فراوان در انتظار آمدن شوهرش بزرگ کرده بود. این مرد بعد از سالها انتظار و با تلاش و کوشش فراوان توانسته بود جواز آمدن به این طرف رودخانه ارس را بگیرد. بعد از بیست و هشت سال دوری مژده آمدن کامران را می دادندو
هیچ کس باور نمی کرد ولی کامران به اردبیل رسیده بود. او داشت به طرف سرعین حرکت می کرد مردم همگی جمع شده بودند تا کامران را زیارت کنند.انتظار به پایان رسیده کامران در جلو مسجد جامع سرعین از ماشین پیاده شد. کامران هیچ فرقی نکرده بود ولی کمی لاغر شده، استخوان گونه هایش بیرون زده بود. همسرش به جای خندیدن گریه می کرد. اشکها چون مروارید در گونه های او می چرخید. همه اهالی سرعین زن ومرد دوست و دشمن گریه می کردند. این دو منتظر، جلو در مسجد جامع همدیگر را در آغوش کشیدند. همه مردم با تماشای این صحنه ها گریه می کردند و در زیر لب به حکومت ستم شاهی نفرین و لعنت بر ظالمان تاریخ نثار می کردند. همه منتظر بودند تا در خانه مهمان تازه وارد شیرینی بخورند و جشنی بر پا نمایند. ولی این دو هرگز از هم جدا نشدند چون در وهله اول هر دو جان را به جهان آفرین سپرده بودند. چه مرگ دلخراشی! آن هم بعد از بیست و هشت سال دوری و انتظار جان فرسا.بچه ها در سوگ پدر و مادر از دست رفته شان به عزا نشستند".1
1- اسدالهی، رحیم، سرعین در آینه قلم: نشر تراز، 1381، اردبیل
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment