Thursday, February 27, 2014

پادوهای استعمارگران در آذربایجان: ابوالقاسم جوان صاحب بزرگترین کارگاه قالی بافی در دهه 20 شمسی در تبریز ابوالقاسم جوان در تبریز دردهه 20 شمسی یکی از کسانی بوده که خون کودکان آذربایجان را در شیشه می کرده است، کودکان خانواده های فقیر تبریز در کارگاه های قالی بافی ایشان از صبح تا شب قالی می بافتند تا شکم خود را سیر کنند کودکانی که باید پشت نیمکت می نشستند در پشت دار قالی می نشستند و ایشان از طریق استعمار کودکان فقیر به یکی از پادوهای استعمارگران در آذربایجان تبدیل شده بود. کودکان فقیر به صورت متعدد از طرف استادکار تحقیر و یا مورد ضرب و شتم قرار می گرفتند ولی نمی توانستند اعتراض کنند و درد دلهای خود را به صورت شعر خطاب به مادران خویش می خواندند: ای وای آنا کرخانا(گارگاه) باغریمی قان ائیله دی ایلمه ک سالان بارماغیم بویلاری قان ائیله دی ولی بعد از استقرار حکومت ملی در آذربایجان منافع نامشروع این عنصر بدنام به خطر افتاد چرا که حکومت ملی آذربایجان مخالف استعمار کودکان بود و می خواست کودکان در زمان کودکی به مدرسه بروند و آموزش ببیند به این دلیل کارگاههای این شخص بسته شد. ولی ابولقاسم جوان به جای اینکه به خدمت حکومت ملی درآید راه خیانت به ملت خویش را در پیش گرفت و به نوکری استعمارگران تهران در آمد و بعد از حمله ارتش به آذربایجان ایشان یکی از اراذل و اوباشی بود که جنایتهای بسیاری انجام داد و بعد از اشغال آذربایجان دوباره کارگاههای قالی بافی خود را راه اندازی کرد تا به استعمار کودکان آذربایجان مشغول شود و در سالگردهای 21 آذر ایشان با دار و دسته خویش یک گروه برای رژه ترتیب می دادند و رژه می رفتند. محمد رضا خلیلی عراقی که یکی از مجیزه نویسان ارتش در کتاب"خاطرات سفر آذربایجان و کردستان" که در سال 1328 از طرف ارتش چاپ شده درباره گارگاههای قالی بافی ابوالقاسم جوان در تبریز می نویسد: "کارگاه قالی بافی حاجی ابولقاسم جوان بزرگترین کارخانه قالی بافی تبریز می باشد که حدود هفتصد نفر کارگر دارد. محصولات قالی این کارخانه در تبریز درجه یکم را حائز می باشد... حاج ابوالقاسم جوان همان کسی است که تابلوهای تاجگذاری را به نمایندگی از جانب اهالی تبریز بوسیله سپهبد شاه بختی به پیشگاه ملوکانه تقدیم نمود و از خدمتگزاران خوب آذربایجان می باشد و در مراسم آغاز سومین سال نجات آذربایجان فعالیتهائی قابل ملاحظه ای از خود نشان داد که مورد تقدیر سپهبد شاه بختی قرار گرفت"(ص 414) عکسهائی که نویسنده از ایشان و کارگاههای ایشان در کتاب آورده است همه نشان دهنده استعمار کودکان دختر و پسر است که با قیافه های معصومانه پشت قالی نشسته و در حال بافتن قالی می باشند و سرپرستهای کارگاه ها هم بالاسر کودکان قدم می زنند تا کودکان کم کاری نکنند و بیشترین بهره را برای ارباب داشته باشند. حرف و حدیثها درباره ابولقاسم جوان در زمان اشغال تبریز توسط ارتش ایران بیشتر است بعضی ها حتی در مورد بی حیثیت کردن کودکان خانواده های حامی حکومت ملی آذربایجان توسط دار و دسته ایشان خبر می دهند. ابوالقاسم جوان و دار دسته ایشان کودکان این خانواده ها را با زور مورد تجاوز قرار می دادند تا در جامعه بی اعتبار شوند و نتوانند در جامعه سر خود را بلند کنند. این جنایتکار با خوش خدمتی هائی که برای مرکزنشینان انجام داده بود از بازجوئی و محاکمه معاف بوده است و در هیچ دادگاهی به جنایتهای ایشان و دار و دسته ایشان رسیدگی نشد.
قربانی کردن افسر حکومت ملی در جلو ماشین ارتش در خوی جنایات صورت گرفته توسط ارتش ایران و حامیان آنها بعد از اشغال آذربایجان در سال 1325 چنان دهشتناک است که انسان با یاد آوری انها تنش می لرزد. یکی از این جنایتها قربانی کردن یکی از افسران حکومت ملی در خوی جلو ماشین ارتش بوده است. محمد رضا خلیلی عراقی که یکی از مجیزه نویسان ارتش بوده و بعد از اشغال آذربایجان چند سفر به آذربایجان داشته در کتاب"خاطرات سفر آذربایجان و کردستان" که در سال 1328 از طرف ارتش چاپ شده درباره قربانی کردن افسر حکومت ملی در خوی می نویسد: "... در خوی مردم یکی از دموکراتها را که سابقا پاسبان شهربانی و نامش منصور بود دستگیر نموده و هنگام ورود ارتش در جلو ستون جهت قربانی سر می برند..."(ص 29)
اداره میلیتاریستی آذربایجان بعد از اشغال در آذر 1325 ارتش ایران بعد از اشغال آذربایجان حکومت نظامی سفت و سختی را در آذربایجان برقرار کرد و دادگاههای صحرائی و نظامی را برقرار نمود تا تمامی هستی آذربایجان را از بین ببرد. اکثر آزادیخواهان را قتل و عام کرد و بسیاری از آنها را هم به جنوب ایران تبعید کرد. آذربایجان تا سالها به وسیله افسران ارتش که در سیستم پان فارسیزم تربیت شده بودند اداره می شد اکثر فرمانداران از افسران ارتش بودند و فرمانداران نظامی و سرهنگهای ارتش بازوی سرکوب ملت آذربایجان بودند و تمام هستی ملت در این سالها غارت شد. بدبختی ملت آذربایجان در سالهائی که افسران ارتش در آذربایجان صاحب امر بودند دو چندان شده بود آنها تصمیم گیران اصلی بودند و با برقراری حکومت نظامی ترس در جامعه آذربایجان را نهادینه کرده بودند. هر کس شب به تبریز یا شهرهای دیگر وارد می شد از طرف ارتش دستگیر و بازداشت می شد و در ساعاتی که حکومت نظامی برقرار بود هیچ کس نبایستی از خانه اش بیرون می آمد. ما برای اینکه به دنیا ثابت کنیم که ارتش و حامیان آنها بعد از اشغال آذربایجان به چه جنایات وحشتناکی در آذربایجان دست زده اند بایستی از گزارشها، روزنامه ها، احکام دادگاههای نظامی و نوشته های حامیان پان فارسیزم استفاده کنیم که تقریبا در میان سطور نگاشته شده توسط آنها بعضا اشاراتی به جنایات ارتش ایران در آذربایجان صورت گرفته است. محمد رضا خلیلی عراقی که یکی از مجیزه نویسان ارتش بوده و بعد از اشغال آذربایجان چند سفر به آذربایجان داشته در کتاب"خاطرات سفر آذربایجان و کردستان" که در سال 1328 از طرف ارتش چاپ شده در خاطرات دومین سفر خویش که در آذر 1327 انجام شده درباره اداره میلیتاریستی آذربایجان و ادامه حکومت نظامی در تبریز می نویسد: "... در بستان آباد برای نخستین بار برف شدیدی شروع گردید ولی قبل از اینکه راه مسدود شود راننده از گردنه شبلی گذشته ساعت یک بعد از نصف شب به تبریز رسیدیم. در تبریز هنوز حکومت نظامی بر قرار است و چون از نیمه شب گذشته بود پاسبان مودبانه مسافرین اتوبوس را به کلانتری جلب کرد. افسر نگهبان وقتیکه بر هویت من آگاه شد از من و دو نفر همراهم دست برداشته و مودبانه می خواست دستور بازداشت سایرین را صادر کند..." همانگونه که از خاطرات اقای خلیلی بر می آید آذربایجان سالها تحت سلطه چکمه پوشان ارتش به صورت میلیتارییتی اداره می شد و آنها هر گونه که خواستند با ملت آذربایجان رفتار کردند و اندیشه و تفکر تقریبا 3 دهه در آذربایجان به اغما رفت چرا که همه باید یک جور فکر می کردند و اگر مخالفتی می شد سرکوب می شد این سه دهه بعد از حاکمیت رضاخان جزو سالهای خفگان و کشتن اندیشه در آذربایجان بوده است.

Thursday, February 20, 2014

هی انتقادی به متدهای تحلیلی اشرف دهقانی / يونس شامليon 07 February 2014. Posted in Opinions همسویی تحلیلی خانم اشرف دهقانی با راستگراترین گرایشات سیاسی فارس در مخالفت با فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان در ایران مقدمه: این نوشته نگاهی گذرا به بخشی از متدهای تحلیلی خانم اشرف دهقانی در مقاله بلند ایشان تحت عنوان "۲۱ آذر، فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان!" است. هرچند که نقد بسیار تند خانم اشرف دهقانی به "فرقه دمکرات آذربایجان" جای پرسش دارد، در عین حال علت تکرار چندین بارهء مفاهیم و معانی تند و حتی اهانت آمیز ایشان روشن نیست. با این وجود روایت موفقیتهای "فرقه دمکرات آذربایجان" در طول یکسال حاکمیت خود از زبان خانم اشرف دهقانی نیز جالب توجه است. در مقام مقایسه اگر نقدهای تند نویسنده را در یک طرف ترازو و جنبه های مثبت کار فرقه دمکرات آذربایجان (با برداشت خود نویسنده) را در سوی دیگر آن قرار دهیم، جنبه های منفی فرقه دمکرات آذربایجان بطور فاحشی سنگینی میکند. در عین حال از نقطه نظر مبارزه طبقاتی، یعنی توجه به مطالبات دهقانان در آن مرحله (برای نمونه تقسیم زمین میان دهقانان) نمره فرقه دمکرات آذربایجان از نظر خانم اشرف دهقانی مردودی است! نتیجه تحلیلی خانم اشرف دهقانی از تجربه فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان از دو جهت حیرت انگیز است؛ یک: همسویی تحلیلی خانم اشرف دهقانی با راستگراترین گرایشات سیاسی فارس در مخالفت با فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان در ایران. چه فرقی میکند که این مخالفت از سوی چه جریانی (راست یا چپ) صورت میگیرد. مخالفت اساسا در جهت تضعیف (حداقل در اذهان عمومی) عمل میکند. در عین حال همسویی تحلیلی خانم اشرف دهقانی با گرایش راست فارس، میتواند مواضع سیاسی این گرایش را تاریخا تقویت کند. دو: همسو شدن دو گرایش سیاسی (راست و چپ) در تقابل با فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان در شرایط اعتلای جنبش ملی دمکراتیک خلق ترک در آذربایجان (جنوبی) در وضعیت کنونی میتواند در نقش تاریخی و خارق العادهء فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان که با تاسیس حکومت ملی آذربایجان و در راستای منافع خلق ترک به حق تعیین سرنوشت آن خلق (در یکسال) منجر شد، سایه شبهه و تردید بیافکند. و اما متدهای مورد استفاده در تحلیل خانم اشرف دهقانی: یک: تضاد خلق- استعمار داخلی در تقابل با تضاد کار- سرمایه خانم اشرف دهقانی مینویسند: "ایراد اصلی آن بود که فرقه دموکرات تصور می کرد که بدون مبارزه قاطع با دشمنان طبقاتی توده های تحت ستم آذربایجان می تواند خواست ملی بر حق این مردم را متحقق سازد" (پایان نقل قول) در طول تمامی مقاله خانم اشرف دهقانی علت شکست حکومت ملی آذربایجان را اصلی تلقی نکردن تضاد دهقانان و زمینداران (کار- سرمایه) توسط فرقه دمکرات آذربایجان عنوان میکند. در صورتیکه در یک مبارزه رهاییبخش ملی و یا یک مبارزه ملی- دمکراتیک، چه در آذربایجان و چه در هرکجای دیگر، محوریت بر اصلی بودن تضاد خلق- استعمار (داخلی یا خارجی) باید باشد. فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان نیز به حق بر اصل بودن تضاد خلق- استعمار داخلی و استبداد (حکومت پهلوی) تاکید میورزید. تاکید فرقه دمکرات آذربایجان به تضاد کار - سرمایه (دهقانان - زمینداران) و اصلی تقلی کردن آن تضاد در آن شرایط، نتیجه ایی جز تشدید تضادهای داخلی در آذربایجان و راندن زمینداران آذربایجان بسوی اتحاد با دولت مرکزی ایران و تقویت دشمنی با حکومت نوپای ملی آذربایجان نتیجهء دیگری نداشت. فرقه دمکرات تضاد فرعی خود را تضاد دهقانان- زمینداران قرار داد و تا آنجا که در توان داشت در اصلاح وضعیت معیشتی دهقانان کوشش کرد. برخورد با تضادهای خود داخلی (آذربایجان در ایران) و از آن جمله تضاد کار- سرمایه در اشلهای وسیع به مبارزه دمکراتیک داخلی ارتباط دارد. یعنی آنگاه که خلق از مبارزه با دشمن خارجی (در اینجا خود خارجی- دولت پهلوی) فارغ میشود، مبارزه برای کاهش و یا اضمحلال شکاف طبقاتی (تضاد کار- سرمایه) در دستور کار مبارزاتی قرار میگیرد. به بیان دیگر پرداختن به تضاد کار- سرمایه در پروسه یک مبارزه دمکراتیک و در برخورد با تضاد های داخلی و یا خود داخلی (آذربایجان) میتواند و بایستی انجام گیرد و نه در یک مبارزه ملی- دمکراتیک و در برخورد با تضاد خود خارجی (دولت پهلوی). بنابراین تاکید به تشدید تضاد دهقانان- زمینداران برای فرقه دمکرات آذربایجان، تاکیدی درخدمت به خلق در آذربایجان نبوده و نمیتوانست باشد، چه تشدید این تضاد در آن مرحله از مبارزه عملا به تضعیف هرچه بیشتر فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان و تقویت دولت مرکزی ایران منتج میشد. دو: مشی دمکراتیک در تقابل با مشی ملی- دمکراتیک خانم اشرف دهقانی مینویسند: "تأمین منافع مردم آذربایجان برای رهائی از زیر ستم های گوناگون و از جمله ستم ملی ایجاب می کرد که فرقه دموکرات در جهت اتحاد توده های آذربایجان با دیگر توده های تحت ستم ایران حرکت کند. خلق آذربایجان در مقابل دشمنی قرار داشت که دشمن دیگر خلق های ایران نیز بود لذا برای تقویت نیرو و غلبه بر دشمن، لازم بود شرایطی به وجود آورد که این خلق مبارز با دیگر خلق های کشور متحد شده و همه آن ها در اتحاد و یگانگی با یکدیگر با دشمن مشترک شان بجنگند." (پایان نقل قول) آیا حقیقتا نقصان فرقه دمکرات آذربایجان اینبود که نمیخواست در اتحاد با دیگر خلقهای ساکن در ایران عمل کند؟ یا مسئله دیگری در این بین مانع از اتحاد عمل جنبش های سیاسی واقعا موجود در کشور بود! پیشه وری در نطق ها و نوشته های مختلفی جنبش های سیاسی و مترقی خلقهای دیگر را به مبارزه و اتحاد دعوت میکرد. به بیان دیگر نقصان اصلی، در نادیدگرفتن اتحادعمل خلقهای ساکن در ایران توسط فرقه دمکرات آذربایجان نبود. نارسایی در آن تحلیلی استکه موقعیت، شرایط و شیوه مبارزاتی تمامی خالقهای ساکن در ایران را یکسان میپدارد و تحلیل دقیقی از ساخت و بافت دولت حاکم بر ایران را ندارد. بنابراین قبل از اینکه شیوه و مشی مبارزاتی خلقها را در راستای آرمانهای مبارزاتی شان به بررسی بکشیم، بایستی بدانیم که ساخت و بافت دولت ایران، امکان و شرایط اتحادعمل خلقها از آن نوعی که خانم اشرف دهقانی آرزو میکنند، وجود دارد؟ خانم اشرف دهقانی دشمن مشترک (استبداد سیاسی پهلوی) را شرط لازم و کافی برای اتحاد عمل سیاسی تمامی خلقها در ایران کثیرالملله تقلی کرده اند. در صورتیکه تجربه مبارزاتی و شکل و شیوه های آن نشان میدهد که دشمن مشترک (استبداد/استعمار داخلی/ دولت پهلوی ها) شرط لازم برای اتحاد عمل این نیروهاست، شرط کافی آرمانها و اهداف استراتژیکی استکه مشی مبارزاتی و روش مقابله این خلقها با دشمن اصلی یعنی استبداد/ استعمار داخلی را تعیین است. در اینجاست که شکاف قابل توجهی در شکل و شیوه مبارزاتی خلقها به میان می آید و شرایط اتحاد عمل را نه از سوی نیروهای سیاسی متعلق به خلقهای غیرفارس در ایران، بلکه از سوی جریانات سیاسی مرکزگرا و فارس محور دستخوش تردید و تغییر بسیار جدی میکند. شاید لازم به ذکر استکه بگوییم، ایران یک کشور کثیرالملله است، اما ساخت و بافت دولت ایران (حتی در شکل استبدادی آن نیز) برخاسته از متن فرهنگ و تاریخ مردم و ملیتهای ساکن در ایران نیست. بلکه دولت ایران بعد از به قدرت رسیدن رضا شاه، دولتی تک ملیتی (فارسی) در کشور چندملیتی ایران است. از زمان به قدرت رسیدن رضا شاه دولت ایران (با وجود ساختار استبدادی آن) یک دولت تمام عیار فارسی از نقطه نظر تیپولوژی اتنیکی- قومی است. تیپولوژی اتنیکی (فارسی) دولت ایران از یکسو و غلبه ناسیونالیسم افراطی فارس بر دستگاه دولتی از سوی دیگر، عملا جنبش های سیاسی و مشی مبارزاتی آنان را به دو بخش کاملا مجزا از هم تقسیم کرده و دو بلوک سیاسی با دو مشی مبارزاتی را از دوره رضا شاه به این سو، شکل داده است؛ اول: بلوک سیاسی متعلق به خلق فارس (مرکزگرا و فارس محور) با مشی مبارزاتی "دمکراتیک". دوم: بلوک سیاسی متعلق به خلقهای (ترک، کرد، بلوچ، عرب، ترکمن و...) غیرفارس (نامتمرکزگرا و ملی محور) با مشی مبارزاتی "ملی – دمکراتیک". بلوک اول را تمامی سازمانها و احزاب سیاسی تشکیل میدهند (آگاهانه و یا ناخودآگاه) که عموما با پسوند ایران مزین هستند و زبان کتبی و رسمی حزب و سازمانی شان فارسی است و عموما به تاریخ رسمی به روایت دولتی در ایران باور دارند و زبان فارسی را تنها زبان اصلی کشور ایران تلقی میکنند و زبانهای دیگر را زبانهای قومی و محلی میخوانند و خلقهای غیرفارس را اقلیتهای قومی تلقی میکنند که مسائلشان بایستی از طرف دولت (فارسی) ایران مدیریت گردد. در میان این احزاب شخصیتهای غیرفارس، بویژه شخصیتهای ترک بسیار وجود دارند، اما این شخصیتها (از چپ تا راست) عملا در خدمت ترویج زبان فارسی، تقویت موقعیت سیاسی اقتصادی ملت فارس در ایران و جهان، ترویج تاریخ فارسی و در راستای آرمانهای دولت فارسی عمل میکنند. این بلوک سیاسی از مشی مبارزاتی "دمکراتیک" پیروی میکند و اغلب جریانات سیاسی منتسب به این بلوک در مسیر دمکراتیزاسیون دولت ایران و یا تحقق دمکراسی در ایران فعالیت میکنند. منسوبین به این بلوک ماهیت دولت حاکم بر ایران را "استبداد سیاسی/ دینی" (البته گرایش چپ فارس ماهیت طبقاتی این دولت را نیز مد نظر دارد) ارزیابی میکنند. بلوک دوم را تمامی سازمانها، احزاب و شخصیتهای سیاسی تشکیل میدهند که فعالیت شان با پسوند سرزمین خودشان (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاحواز، ترکمن صحرا و...) مزین و گره خورده است. منسوبین به این بلوک، با تکیه بر هویت ملی، زبان ملی و وطن ملی خود، و برای برپایی حق تعیین سرنوشت خود مبارزه میکنند. منسبوبین به این بلوک، مبارزه با نژادپرستی و تبعیض را در محور مبارزاتی خود تلقی میکنند و تمرکزگرایی موجود سیاسی در ایران را مورد نقد جدی قرار میدهند. این بلوک از مشی مبارزاتی "ملی- دمکراتیک" پیروی میکند و تمامی جنبش ها در راستای آرمان حق ملل در تعیین سرنوشت خود مبارزه میکنند. منسوبین به این بلوک ماهیت دولت حاکم بر ایران را "استعمار داخلی و استبداد سیاسی/دینی/نژادی و طبقاتی ارزیابی میکنند. گسترش جنبش های ملی- دمکراتیک در ایران و تبدیل دیسکورس "حقوق ملیتها" به یکی از مسائل حاد روز، منسوبین به بلوک اول را در بهترین حالت به سکوت و یا در بدترین حالت به واکنشی منفی و حتی همراهی با سیاستهای دولت ایران نسبت به این جنبش ها کشانده است. در یکسال حکومت ملی آذربایجان نیز رفتار منسوبین به بلوک سیاسی فارس در قبال حکومت ملی آذربایجان دقیقا همین رفتار بود. خانم اشرف دهقانی خود در همین مقاله به رفتار ناهنجار این بلوک سیاسی در آن زمان اذعان میکند: " یک موضوع دردناک دیگر در مورد وقایع خونین ۲۱آذر سال ۱۳۲۵این است که اولاً، در آن زمان هیچ نیروی سیاسی در مورد آن همه جنایات و فجایعی که رژیم وابسته به امپریالیسم شاه در آذربایجان به وجود آورد لب به اعتراض نگشود و آن فجایع را محکوم نکرده و به افشای آن ها نپرداخت. تازه حتی حزب توده بیشرمی را به آن جا رساند که آن وحشیگری ها و عملکرد جنایتکارانه “اعلیحضرت شاه جوان” و نخست وزیرش “آقای قوام السلطنه” را تأئید و آن را “به خاطر صلح در داخل ایران که برای حفظ صلح جهان مفید است” قلمداد نمود. حزب توده در نشریه مردم شماره ۴، سال اول دی ماه ۱۳۲۵، نوشت: “برخی از رهبران فرقه دموکرات آذربایجان که پس از حادثه زنجان نسبت به ورود قوای دولتی خوشبین نبودند قصد مقاومت داشتند ولی از قرار معلوم سرانجام کمیته مرکزی فرقه دموکرات، مسالمت را در هر حال بر مناقشه ترجیح داد و به خاطر صلح در داخل ایران که برای حفظ صلح جهان مفید است و به منظور جلوگیری از جنگ و برادر کشی، از قصد مقاومت صرفنظر کرد و ترک مخاصمت اعلام شد." (پایان نقل قول) نمونه دیگر این نوع واکنشهای ارتجاعی و نژادپرستانه در همین سالهای اخیر نیز بوقوع پیوسته است. یعنی با انتشار بیانیه همکاری حزب دمکرات کردستان با حزب کومله کردستان، شاهد واکنش هیستریک تعداد قابل توجهی از نخبگان سیاسی ملت فارس بودیم که با "بیانیه استقلال و تمامیت ارضی، سرآغاز هرکارپایه سیاسی" خود را فرموله کرده بود. این دو حزب به خاطر ملت خواندن خلق کرد و طرح مطالبه "فدرالیسم" در بیانیه همکاری خویش، تجزیه طلب، ضد ایران خوانده شدند و با هزاران اتهام مواجه گردیدند. نمونه برجسته تر دیگر را میتوان در واکنش جریانان منتسب به بلوک اول (بلوک سیاسی فارس) نسبت به نمایشات اعتراضی مردم آذربایجان در قعله بابک در دو دهه قبل را عنوان کرد که با وجود تجمع های چند ده هزار نفری در هر سال (و به بیانی چند صدهزارنفری در طول یک هفته) یا با سکوت مطلق از سوی آنان روبرو شد و یا علیه آن موضع گرفتند. واکنش سکوت و حتی مخالفت از سوی منسوبین به بلوک فارس نسبت به قیام خلق ترک در اعتراض به کاریکاتور اهانت در روزنامه ایران، به این خلق در سال 1385، نمونه برجسته دیگر آن نوع رفتار است. یکی از رهبران چپ فارس (از حزب کمونیست کارگری) در برنامه تلویزیونی خود میگفت: "مردم خر نشوید و در این تظاهرات شرکت نکنید"! حتی میتوانم عنوان کنم که فعالین حقوق بشر آذربایجانی از اینکه گروههای حقوق بشری فارس که تحت نام ایران فعالیت میکنند از انعکاس حوادث سیاسی در خصوص زندانیان سیاسی آذربایجان سرباز میزنند! و بالاخره بد نیست به موضع ضد فرهنگی فرهنگستان زبان و ادب فارسی اشاره کنیم که تحصیل به زبان مادری کودکان غیرفارس در ایران را ممنوع میکند و آن را تضعیف زبان فارسی و توطئه دشمنان خارجی قلمداد میکند!! و این موضع ارتجاعی و استعماری با سکوت معنی دار محافل ادبی فارسی مواجه میگردد و اعتراضی به آن نمیشود. آیا فاکتهایی آشکارتر از این لازم است تا روشن شود که این بلوک بندیهای سیاسی نقش تعیین کننده ایی در اتخاذ تاکتیک و استراتژی دارند؟ بنابراین در دوره حکومت یکساله فرقه دمکرات آذریایجان، تمامی تمنی رهبران فرقه اتحاد عمل با جنبشهای موجود در بخشهای دیگر ایران بود. اما همان زمان نیز منسوبین به بلوک اول (گروهها و شخصیتهای مرکزگرای فارس محور) مخالف سرسخت مطالبات خلقهای غیرفارس و در پیشاپیش آنان فرقه دمکرات آذربایجان بودند. حزب توده ایران با وجود اینکه نیروهای خود را به درخواست حزب برادر بزرگتر در روسیه در اختیار فرقه دمکرات آذربایجان قرار داده بود، اما از هیچ گونه تخریب علیه این فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان کوتاهی نکرد. اتحادی که واقعا میتوانست در آن دوره عملی گردد، اتحاد خلقهای غیرفارس در ایران بود که فرقه دمکرات آذربایجان عملا با کردها به چنین اتحادی جامه عمل پوشاند و یقینا دیگر خلقهای غیرفارس (بلوچ، عرب، ترکمن و...) نیز علاقمند پیوستن به این اتحاد بودند، اما فاصله جغرافیایی مانع از تحقق عملی این اتحادها گردید. سه: نگاه به وطن ملی در تقابل با یک استان کشور؟ خانم اشرف دهقانی مینویسند: "فرقه دمکرات ... تصور می کرد که با تکیه زدن بر قدرت سیاسی در یک استان از یک کشور (ایران) و امید بستن به ارتش سرخ شوروی... می تواند حکومت ملی خود را حفظ نماید." (پایان نقل قول) آرمان خلق ترک در هشتاد و اندی سال گذشته، چون هر خلق دربند واسیر دیگری، مبارزه برای حق تعیین سرنوشت و برپایی دولت در وطن ملی خود آذربایجان (چه در داخل ایران و چه خارج از آن) است. آذربایجان جنوبی تنها یک استان نیست، آذربایجان اتنیک جغرافیای وسیعی را تشکیل میدهد و وطن ملی خلق ترک و دیگر ساکنین غیرترک آن است. "آذربايجان جنوبى سرزمينى در محدوده جغرافيايى كشور ايران است كه از نظر تاريخى مسكن اقوام ترك بوده و اكنون نيز اكثريت ساكنين آنرا مليت ترك تشكيل میدهد.اين سرزمين اقلا شامل كليه مناطق ترك نشين شمال غربي ايران در آغاز قرن بيستم (و يا مناطق ترك نشين استانهاى دوازده گانه فعلي آذربايجان شرقى٫ آذربايجان غربى٫ اردبيل٫ زنجان٫ قزوين٫ همدان٫ مركزى٫ گيلان٫ كردستان٫ تهران٫ قم و كرمانشاهان٬ به انضمام مناطق ترك نشين متروپل تهران و خلجستان) میباشد. بويژه سه استان همدان٬ قزوين و مركزي كه آينده نواحي ترك نشين و آذربايجاني به ترتيب سه استان كردستان٬ تهران و قم مستقيما به آينده آنها وابسته است٬ جزء لاينفك آذربايجانند" (مهران بهاری) بنابراین جهت حرکت فرقه دمکرات آذربایجان، یک استان نبود و اساسا آرمان سیاسی فرقه دمکرات آذربایجان با تقسیمات کشور دولت ایران هیچ ارتباطی نداشت. تنزیل معنی وطن ملی خلق ترک (آذربایجان) به یک استان و دوری جستن از جوهره جنبش سیاسی موجود در آذربایجان که جنبشی ملی- دمکراتیک است، آنهم از زبان یک شخصیت شناخته شده آذربایجانی (خانم اشرف دهقانی) میتواند به شبهه ها و شائبه هایی غیرلازم در نزد راستگراترین جریانات فارسی دامن بزند و حتی این شخصیت را در دامن گرایش ضد آذربایجان درغلطاند. آنچه در ادبیات سیاسی برای خلق ما و جنبش سیاسی آن اهمیت دارد، وطن ملی این خلق یعن آذربایجان (جنوبی) است. بدون وطن ملی هر خلقی به یک اقلیت اتنیکی پراکنده در میان ملت حاکم بدل میگردد و ضایعات بسیاری را بر زندگی انسانها مستولی میسازد. از جنبه آماری نیز شایان ذکر استکه براساس آمارهای ارائه شده از سوی مسئولین دولتی جمهوری اسلامی، 30 درصد ازجمعیت کنونی ایران را فارسها و 40 درصد آن را ترکها تشکیل میدهند2. بنابراین اتحاد خلق ترک و خلق کرد در بین سالهای 1325-1324 بزرگترین اتحاد سیاسی بلوک سیاسی دوم در اتحاد یا تقابل با بلوک سیاسی اول بود که به دلیل شرایط تاریخی آن دوره و نقش موثر قدرتهای خارجی با شکست مواجه گردید. چهار: شیوه مبارزاتی دوره قاجارها در تقابل با شیوه مبارزه دوره پهلوی ها خانم اشرف دهقانی مینویسند: "در دوره های قبلی، ستارخان و خیابانی، آذربایجان را پایگاهی برای گسترش مبارزه انقلابی در سراسر ایران قرار داده ... بودند. به همین خاطر هم آن ها با مبارزات انقلابی خود (علیرغم شکست آن مبارزات در مقابل جبهه پرقدرت ارتجاع) برای مردم ایران تجارب سیاسی ارزنده ای به جا گذاشتند که در خدمت پیشبرد مبارزات آیندگان قرار گرفت. اما “حکومت ملی آذربایجان” درست بر عکس دوره مشروطیت و جنبش خیابانی، نه فقط سرنوشت مردم آذربایجان را از سرنوشت بقیه مردم ایران جدا کرد بلکه با راه دادن به تبلیغاتی که عظمت طلبی و روح ملت خواهی آذربایجانی در آن ها حرف اول را می زد، به تضاد بین مردم ترک آذربایجان با مردم فارس و دیگر خلق های ایران هم دامن می زد." (پایان نقل قول) خانم اشرف دهقانی احتمالا به خاطر نیاورده اند که مشی مبارزاتی ستارخان و شیخ محمد خیابانی به یک دورهء مبارزه دمکراتیک باز میگردد. چرا که دولت قاجاردر آن دوره، با وجود اینکه شخصیتهای فارس و حتی ادبیات فارسی در دوره های آخر آن نفوذ قابل توجهی در دستگاه سیاسی به هم زده بود، اما همچنان یک دولت ترکی از نظر تیپولوژی اتنیکی بود. بنابراین مبارزه ستارخان و خیابانی برای اصلاحات دمکراتیک و یا دمکراتیزه کردن دولت قاجار صورت میگیرفت. و دقیقا از همین زاویه، اهداف مبارزاتی احزاب سیاسی مرکزگرا و فارس محور در ایران نیزدمکراتیزه کردن دولت فارسی ایران است. بی تردید مبارزات دمکراتیک ستارخان و شیخ محمد خیابانی به تجربه مبارزاتی خلقها ورق زرین دیگری افزوده اند. اما در مقایسه شیوه مبارزاتی ستارخان و شیخ محمد که بر مبارزه دمکراتیک تکیه داشتند با شیوه مبارزه فرقه دمکرات آذربایجان که بر شیوه ملی- دمکراتیک تکیه داشت تفاوت فاحشی وجود دارد. آرمان مبارزاتی خلقهای غیرفارس در ایران، دمکراتیزه کردن دولت فارسی ایران نیست، هرچند که این جنبش ها تا آخرین امکان به مبارزه دمکراتیک در ایران کمک میکنند. اما هدف مبارزه ملی- دمکراتیک تحقق حق تعیین سرنوشت خلقها به دست خودشان و در وطن ملی آنها (آذربایجان، کردستان، بلوچستان، الاحواز، ترکمن صحرا و...) است. اگر شرایط لازم برای عملی شدن حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در داخل ایران با برپایی یک نظام فدرالیستی، ممکن باشد، مرحله گذار با هزینه های کمتری سپری میگردد. اما مقاومت دولت ایران در مقابل این مطالبه و همراهی بلوک سیاسی فارس با آن میتواند ایران را بسوی یوگسلاویزه شدن پیش ببرد. بنابراین از جنبه شکست خوردن، تمامی این جنبش های (چه ستارخان و شیخ محمد در دولت قاجار و چه فرقه دمکرات آذربایجان در دوره حاکمیت پهلوی ها) شکست خورده اند. اما از جنبه تجربه سیاسی و نقش تاریخ، تاریخ فرقه دمکرات آذربایجان تجارب و حقوقی را نسیب خلق ترک در ایران کرده است مبارزات ستارخان و شیخ محمد خیابانی هرگز نمیتوانند چنین تجارب و حقوقی را برای خلق ترک به ارمغان بیاورند. بدین علت که مبارزات ستارخان و شیخ محمد خیابانی به دوره اسارت خلق ترک در چنگال استعماری دولت فارسی ارتباطی ندارد. مبارزات آنان در جهت دمکراتیزه کردن دولت قاجار بود. اما فرقه دمکرات آذربایجان در دوره ایی به میدان جدال سیاسی وارد شده است که خلق ترک در اسارت یک دولت نژادپرست (پهلوی ها) از نوع استعمار داخلی گرفتار بود. امروز نیز خلق ترک ساکن در آذربایجان و ایران و دیگر خلقهای غیرفارس ساکن در ایران، در اسارت استعمار داخلی و استبداد دینی/نژادی/طبقاتی جمهوری اسلامی بسرمیبرند. از جنبه دیگر جنبش سیاسی خلق ترک در آذربایجان جنوبی و ایران در شرایط کنونی رو به اعتلاست. به همین سبب تشکیل حکومت ملی آذربایجان توسط فرقه دمکرات در سال 1324 از نظر تاریخی پشتوانه عملی و حتی حقوقی برای دولتمداری خلق ترک در آذربایجان جنوبی را فراهم میسازد. بسیار روشن استکه امروز جنبش سیاسی در آذربایجان از تجارب فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان درسهای گرانی را آموخته و خواهد آموخت. بنابراین علی رغم برداشت خانم اشرف دهقانی، برای خلق ترک به خاطر شرایط اسارت باری که خلق ما در آن گرفتار است، فرقه دمکرات و حکومت ملی آذربایجان بسیار پراهمیت تر از تجارب مبارزات دمکراتیک ستارخان و شیخ محمد خیابانی است. هر چند که این دوشخصیت دمکرات تاریخ آذربایجان هرگز جایگاه خودشان را به مثابه برجسته ترین شخصیتهای تاریخ آذربایجان از دست نخواهند داد. در جاهای مختلفی از مقاله "۲۱ آذر، فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان!" القاب اهانت آمیز و مفاهیم دور از انتظاری به فرقه دمکرات و رهبری آن سید جعفر پیشه وری نسبت داده شده است. "فرار پیشه وری"، "عدم مبارزه (وی) در مقابل یوش ارتجاع"، "گریختن از میدان رزم" و... از آن جمله مفاهیمی هستند که خانم اشرف دهقانی به رهبر فرقه دمکرات آذربایجان نسبت داده است. این بخش نوشته با توجه به تجربه مبارزاتی خانم اشرف دهقانی برای من بسیار حیرت آور بود. چون اگر گفتن این القاب و مفاهیم به این سادگی می بود، همین القاب را میتوانیم به کسانیکه در موقعیت رهبری حزبی قرار داشتند (خانم اشرف دهقانی هم یکی از آنها است)، نیز نسبت دهیم! به این معنی که، رهبران حزبی به هنگام مهاجرت اجباری از ایران در بعد از سال 1360 نمیتوانستند تمامی اعضا وهواداران خود را به همراه خود به خارج از ایران بیاورند، این رهبران (با تفسیر خانم اشرف دهقانی) با وجود اینکه بخش اعظم اعضا و هواداران آنها در مقابل یورش جمهوری اسلامی تنها گذاشته شده بودند، به خارج از ایران مهاجرت (به بیان خانم دهقانی فرار!!)کرده اند! در عین حال بایستی یادآوری کنم که روایت تاریخی خانم اشرف دهقانی از چگونگی مسائل در هفته های آخری حضور فرقه دمکرات آذربایجان در ایران اولا، آنچنانکه باید با واقعیتهای علنی شده سازگار نیست و ثانیا هیچ تحقیق مستقل و همه جانبه ایی از حوادث آن روزها انجام نشده است که بتوان با اطمینان سخنی در خصوص روزهای آخر حضور فرقه دمکرات در ایران بر زبان راند. بخش تاریخ این نوشته خود نوشتار دیگری را طلب میکند و از حوصله این نوشته خارج است. پنج: رهبری پرولتری در تقابل با دمکراسی خانم اشرف دهقانی مینویسند: "در عصری که ما در آن به سر می بریم، تنها با یک رهبری پرولتری، غلبه بر امپریالیسم و همه مرتجعین وابسته به آن جهت نیل به پیروزی ممکن است. همچنین تنها با بسیج تمام نیروهای انقلابی در سطح جامعه ایران زیر پرچم پرولتاریا می توان دشمنان طبقاتی را نابود و دموکراسی را در جامعه که شرط بروز اراده آزاد توده هاست و تنها در آن شرایط امکان حل مسئله ملی وجود دارد، بنا نهاد." (پایان نقل قول) در این جمله خانم اشرف دهقانی، معنی دقیق "رهبری پرولتری" و "دمکراسی" روشن نیست. آنچه که امروز میدانیم این استکه، دمکراسی سیاسی در یک نظام چند حزبی معنی پیدا میکند. آیا "یک رهبری پرولتری" مورد نظر خانم اشرف دهقانی میتواند نظام چند حزبی را با افکار و اندیشه های مختلف (از راست تا چپ) در خود جای دهد؟ در عین حال دمکراسی هم میتواند نظام سیاسی کشور را براساس رای مردم تغییر دهد و هم میتواند حاکمیت در نظام سیاسی را با انتخاب یک یا چند حزب سیاسی اداره کند. آیا "یک رهبری پرولتری" ظرفیت تغییر نظام سیاسی که بر آن حاکم است را دارد؟ آیا رهبری پرولتری این ظرفیت را دارد که حاکمیت را به دست حزب و یا احزابی بسپارد که با آراء اکثریت و یا اکثریت نسبی مردم انتخاب شده اند؟ تردید بسیاری وجود دارد که دمکراسی با رهبری پرولتری و یا نظام پرولتری سازگار داشته باشد. اما نمیدانم چرا در نقل قول فوق، "دمکراسی" به مثابه تکوین اراده آزاد توده ها از سوی خانم اشرف دهقانی مورد استفاده قرار گرفته است؟ تازه اگر رهبری یا نظام پرولتری با دمکراسی آشتی هم بکند، آنوقت چگونه این رهبری پرولتری قادر است "غلبه بر امپریالیسم و همهء مرتجعین وابسته به آن" را تامین کند؟ اساسا اگر تصور بکنیم که "یک رهبری پرلتری" موفق شود تمامی نیروهای انقلابی را در سطح جامعه ایران بسیج کند، آیا این نیرو قادر است "امپریالیسم و همه مرتجعین وابسته به آن" را شکست دهد؟ تازه دمکراسی مورد نظر در این بیان خانم اشرف دهقانی زمانی بدست می آید که؛ با بسیج تمام نیروهای انقلابی در سطح جامعه ایران زیر پرچم پرولتاریا دشمنان طبقاتی را نابود و دموکراسی را ... بنا نهند. واقعا بسیج تمامی نیروها تحت یک رهبری پرولتری ممکن است؟ آیا همه رهبران پرولتری از یک نظر سیاسی پیروی میکنند که بتوانند با پیروی از یک رهبری به اهداف سیاسی خود نزدیک شوند؟ اما به نیکی میدانیم که رابطه رهبری پرولتری و دمکراسی یک رابطه آشتی ناپذیریست و هرگز جایی در تاریخ دیده نشده است که دمکراسی با یک رهبری پرولتری قابل جمع باشد. آنجایی که رهبری پرولتری وجود داشته باشد نمیتوان از دمکراسی سخن گفت و آنجا که دمکراسی بر کرسی نشسته باشد، دیگر رهبری پرولتری نمیتواند به تنهایی بر جامعه حکم براند. جدا از موارد نارسای فوق در نقل قول بالا، دمکراسی حتی با حق ملل در تعیین سرنوشت خویش نیز نه همردیف است و نه هم موضوع. به بیان دیگر حقوق ملی و حق ملل در تعیین سرنوشت خویش در ظرف دمکراسی نمی گنجد. اساسا دمکراسی و حقوق ملی دو مقوله جدا از هم هستند. دمکراسی تنها میتواند شرایط را برای ترویج فکر حق تعیین سونوشت مساعد تر کند. اما اعاده کننده حق تعیین سرنوشت خلقها نیست. برای نمونه در ایران، کردها 8 یا 10 درصد جامعه ایران را تشکیل میدهند و بلوچها به ترتیب یک و عربها سه درصد جمعیت ایران را به خود اختصاص میدهند. اگر همین جمعیتها براساس تعداد جمعیت خود حدود 10 تا 15 درصد کرسی های مجلس قانونگذاری را بر اساس دمکراسی و رای مردم، اشغال کنند، نخواهند توانست لایحه ایی در خصوص "حق ملل در تعیین سرنوشت خود" را به تصویب مجلس برسانند (آمارهای ارائه شده دقیق نیستند). به بیان دیگر اصول دمکراسی برای گروههای ملی در ایران فرصت بهرمندی از حق تعیین سرنوشت خود را نخواهد داد. بنابراین بایستی راه و روشهای دیگری را برای تحقق حق ملل در تعیین سرنوشت خویش به کار گرفت. به این ترتیب. تکیه بر دمکراسی به مثابه حلال تمامی مشکلات جامعه تکیه ایی نادرست و چوبین است. به نظر میرسد سه عنصر اولیه در تکوین و برقراری یک دولت دمکراتیک و مدرن ایران میتواند نقش بسیار جدی بازی کند؛ اول، دمکراسی سیاسی، دوم، پذیرش منشور جهانی حقوق بشر و کنوانسیونهای الحاقی آن (و منشور ملل متحد و دیگر اعلامیه های جهانی و از آن جمله اعلامیه جهانی حقوق زبانی و...) و سوم توافق بر سر یک نظام فدرالی با مرزهای زبانی مبتنی بر جمهوریت، میتواند سه پایه اساسی در حرکت بسوی تشکیل دولتی چند ملیتی، سکولار و دمکراتیک در ایران باشد. راه دیگری برای تحقق برابری و عدالت اجتماعی برای مردم در چارچوب ایران وجود ندارد. 2014-02-05 Yunes.shameli@gmail.comThis email address is being protected from spambots. You need JavaScript enabled to view it. این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید پاورقی ها: مقالهء، 21 آذر، فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان/ هر دو بخش – اشرف دهقانی http://www.ashrafdehghani.com/index.php 1-پارانویای وطن پرستی در استخدام منافع جمهوری اسلامی- یونس شاملی http://www.iranglobal.info/node/10217 2-برملا شدن واقعيت اكثريت بودن تركها و اقليت بودن فارسها در ايران ــ مئهران باهارلي http://www.tebrizsesi.com/site/index.php?option=com_content&view=article&id=6429:1390-11-29-12-31-25&catid=14:meqaleler&Itemid=29 http://www.durna.net/index.php/topic/opinions/216-2014-02-07-19-12-59

Wednesday, February 19, 2014

Iran and the Cold War The Azerbaijan Crisis of 1946 $37.99 (Z) Part of Cambridge Middle East Library Author: Louise L Estrange Fawcett The Azerbaijan crisis of 1946 represented a landmark in the early stages of the Cold War and played a major role in shaping the future course of Iran's political development. In this book, originally published in 1992, Louise Fawcett presents a comprehensive study of the five-year struggle for control of Iran which culminated in the crisis of 1946. Dr Fawcett examines both the Iranian domestic scene and the role played by the three great powers. She explores the causes, course and consequences of the Azerbaijan crisis from an Iranian perspective. Dr Fawcett then argues that the Iranian crisis was a far more complex affair than was once realised. It brought into play the competitive and often conflicting relationship between not only the United States and the former Soviet Union, but also between Britain and these two superpowers. This study is firmly located within the extensive international relations literature of the Cold War. Iran and the Cold War is an ideal text for students and specialists of both international relations and Middle East studies. http://www.cambridge.org/us/academic/subjects/history/middle-east-history/iran-and-cold-war-azerbaijan-crisis-1946

Tuesday, February 18, 2014

اورميه بعد از حکومت پهلوي اول (قسمت اول) چندين قرن است که اورميه در آماج تهاجمات ياغياني مي باشد که در هيچ نقطه اي از دنيا چنين سابقه نداشته است که دامن ملتي با قومي زورگو و چپاولگر درگير در هم آميخته باشد انگار سرنوشت اورميه در تاريخ اين چنين مظلومانه ثبت شده است که بايد بسوزد بسوزد و آرام آرام رو به نابودي بگذارد هنوز هم که هست اين اقوام چپاولگر بصورتي ديگر و با سياست کارآمدي هم بر ملت و هم بر دولت ضربه مي زنند در اينجا سعي شده است به وقايع اسفناک اورميه بعد از خلع رضا شاه از قدرت و ناامني قسمت هاي شمالغرب کشور اشاره اي بشود دوشنبه سوم شهريور ماه 1320 خورشيدي قواي روس و انگليس بدون اطلاع قبلي از شمال و غرب و جنوب کشور ايران را مورد حمله قرار دادند ناوهاي جنگي انگليس به ساحل خرمشهر درجنوب حمله کرده، ناوهاي ايران را غرق و چندين ملوان و افسر از جمله دريادار غلامعلي بايندر را شهيد نمود و سربازان انگليسي و هندي را در ساحل ايران پياده کردند... مقارن ظهر روز پنجشنبه ششم شهريور ماه 1320 لشکر اورميه به منطقه باراندوز چاي 20 کيلومتر اورميه رسيدند اينها که از طرف اهالي براي افسران غذا تهيه شده بود موقعي که افسران مشغول صرف غذا بودند، افسر رابط از راه رسيد و دستور کتبي فرمانده لشکر را به سرهنگ جلالي قاجار فرمانده هنگ سوار اورميه که ارشد افسران لشکر بود، داد. پس از اينکه روسها در شهر استقرار يافتند، نگهباناني در نقاط حساس شهر گمارده و گشت هايي به خيابانهاي شهر اعزام کردند.در خيابان طرزي اورميه حياط نسبتاً بزرگي را براي دژباني (پليس نظامي) اشغال نموده و جاسوسان خود را در شهر پراکنده کردند.چند روزي بدين منوال گذشت و اوضاع تقريباً به روال عادي برگشت و رفت و آمد مردم در خيابانها آغاز گرديد. روزي سروان رضا خان دادور و اهل اورميه که به رضا خان ده تير معروف بود با لباس شخصي از خيابان مي گذشت که توسط جاسوسان روسي شناسايي و به دژباني جلب گرديد رئيس دژباني سرهنگ دوم صفر اوف اهل قفقاز بود، سروان رضاخان را مخاطب قرار داده پرسيد: شما افسر ايراني هستيد؟ سروان رضاخان با بي اعتنايي در حالي که دستش را به کمر زده بود جواب داد:خير من افسر نيستم.سرهنگ صفر اوف گفت:به ما گزارش داده اند که شما افسر ايراني و درجه تان سروان و اسم تان رضا خان است. سروان رضا خان با قيافه جدي پاسخ داد: پادپالکونيک گاماندور، اگر من افسر بودم شما اينجا چه کار مي کرديد؟ شما نمي توانستيد پايتان را به کشور ما بگذاريد....سرهنگ صفر اوف از شنيدن سخنان وي با تعجب و تبسم گفت: حقا که رضا خان ده تير هستي،برويد شما آزاديد.از سوي ديگر کردهاي ياغي در ادامه چپاول و عدم جلوگيري از آنان جريتر مي شوند و تا حدود شهر مي رسند و شهر را محاصره مي کنند و کرد ها آزادانه و مسلحانه به هر جنايتي دست مي زنند ساکنان روستاهايي که مورد حمله و هجوم اشرار واقع شده بودند مجدداً مثل دوران سابق به شهر پناه آورده و مساجد و کوچه ها پر از زنان و کودکان روستايي آواره گرديد، آنها شبانه به پاسگاه ژاندارمري دروازه شاهپور حمله کرده و همگي ژاندارمهاي محافظ آن پاسگاه را کشتند همچنين کلانتري سر خيابان داريوش مهاباد مورد حمله آنها قرار گرفت.... روستاي قره باغ در 65 کيلومتري اورميه به علت همجواري با مناطق کردنشين صوماي ، مخصوصاً قريه زيندشت محل سکونت عمرخان شريفي که در زمان ياغيگري سيميتکو معاون او بود و در دوره رضاشاهي سالها در زندان قصر مانده بود و در شهريور 20 از زندان آزاد شده بود، دوباره دم و دستگاه رياست ايلي را داير کرده بود و خود را فعال مايشا مي دانست چندين بار به اين روستا حمله مي کنند و کشته هاي زيادي از اهالي روستا بجا مي گذارد.در مدت حمله اشرار به قره باغ اهالي روستاي نجف آباد در 2 کيلومتر پايين قره باغ در قلعه نيمه مخروبه خود در وسط روستا جمع شده با چهار قبضه تفنگ که داشتند آماده بودند که در صورت حمله اشرار ناچار از خود دفاع نمايند و اهالي روستاهاي قوشچي و باري و مغاطل و قالقاچي و گورچين قلعه نيز با توجه به سوابق امر در زمان کاظم خان، شبانه اموال و اهل خود را به کاظم داشي منتقل کرده و خود در بلنديهاي ميان گورچين قلعه و قره باغ مراقب بودند و يقين داشتند که در صورت تسليم اهالي قره باغ و غارت و کشتار آنجا مهاجمان به سراغ آنها نيز خواهند آمد.لذا تصميم داشتند مثل زمان کاظم خان در سنگ مذکور قلعه بند شده و دفاع نمايند.تنها کاري که اهالي اورميه مي کردند هر روز در تلگرافخانه جمع شده و ماجراي تهاجمات اشرار و محاصرة شهر را به مرکز تلگراف و استمداد مي کردند مقامات سياسي و فرماندهان ارتش شوروي که نواحي آذربايجان را اشغال نموده بودند اجازه اعزام قوا به آذربايجان را نمي دادند.علي سهيلي نخست وزير وقت در تلگرافي در جواب تظلمات اهالي اورميه به جاحي احتشام الواعظين يکي از روحانيون و اهل منبر اورميه و عظيما از محترمين شهر و قاضي دادگستري اطمينان مي دهد که امنيت را در پي مذاکره با روسها به شهر خواهد آورد اهالي تهران از اينکه در اورميه مردم گرفتار اين مصايب و بيانات شده اند، سخت ناراحت شدند، دامنه شکايات و تظلمات اهالي به مجلس شوراي ملي کشيده شد به طوري که حسين افشار نماينده اهالي اورميه در مجلس شوراي ملي در جلسه روز يکشنبه 13 ارديبهشت ماه 1321 خورشيدي اوضاع اورميه را در مجلس مطرح و دولت را استيضاح کرد. بطوري که آقاي سهيلي در مجلس شوراي ملي وعده داده بود به آقاي سرلشکر امان الله ميرزا جهانباني که در آن وقت سمت وزارت جنگ را داشت، دستور دادند به اورميه عزيمت نمايندو جهانباني بعد از جلسه اضطراري در شهر اورميه ساعت يازده صبح روز 19 ارديبهشت از عمارت استانداري اورميه بيرون آمده و بالاي پله هاي در ورودي قرار گرفت و پس از اظهار تاسف از پيشامدهاي اين استان خطاب به حاضران تصميماتي را اتخاذ نمودند. پس از مراجعت وزير جنگ مذاکرات با مقامات شوروي تعقيب گرديد و موافقت آنها جهت جلوگيري از شرارت اکراد و استقرار امنيت در آن نواحي جلب گرديد. ساعت هشت صبح روز 26 ارديبهشت ماه 1321 از لشکر يک مرکز نيرويي با ساز و برگ و تانک به طرف آذربايجان و به مقصد اورميه حرکت نمود. سربازان اعزامي در کاميونها جا گرفته بودند و موقع عبور از خيابانهاي تهران سرود ميهني مي خواندند اهالي تهران با اظهار شادي و احساسات گرمي نيروهاي اعزامي به اورميه را بدرقه نمودند. سرلشکر زنگنه در خاطرات خود مي نويسد: صبح روز دوشنبه سوم شهريور 20 به محض اينکه هواپيمايي دشمن در آسمان شهر پيدا شدند چندين نقطه شهر را بمباران کردند.در دوران بيست ساله زمانداري رضا شاه آرامش در سراسر کشور برقرار شده بود مردم به راحتي و فارغ از جريانهايي که در دنيا مي گذشت روزگار ميگذراندند و ساکنان منطقه اورميه سالها بود که تاخت و تاز بعضي از اکراد غارتگرو جنايات ارتش تزاري روس و قتل و عام جيلوهاي خونخوار را پشت سر گذاشته آن حوادث هولناک را به کلي فراموش نموده از امنيت کاملي برخوردار بودند در بمباران ستاد لشکر سه نفر از افسران سرگرد دامپزشک گل سرخي، سروان پياده مير فخرايي و ستوان يکم پياده طوفان در محوطه ستاد لشکر به شهادت رسيدند.اعزام نيرو به گردنه قوشچي و استقرار در جهودلرداغي باشتاب انجام گرفت ولي بي نتيجه بود زيرا بدون تمهيد و پيش بيني لازم مقاومت امکانپذير نبود. وزارت کشور در گزارشهاي ارسالي به استانداري آذربايجان درمورد چهارنفر از افراد مظنون به همکاري با اجانب و تجاوز به مال و ناموس ديگران آگاهي و دستوراتي صادر ميکند.در اين سند نام دکتر صولتي مرحوم نيز جزو افراد مظنون آمده بود در حالي که همه مردم کهنسال و اطراف آن دکتر را به وطن دوستي و احساسات ملي شناخته و مي شناسند (وي در زمان حياتش يک بيمارستان در شهر و يک مدرسه در يکي از دهات اورميه احداث نمود.) دولتهاي شوروي و انگليس و آمريکا براي درهم کوبيدن دشمن مشترکشان يعني آلمان هيتلري با هم متحد شده بودند و در راستاي همين امر به اشغال ايران دست زدند اما هيچ کدام از دول شوروي و انگليس نمي توانستند وجود رقيب ديرينه را در عرصه ايران تاب بياورند و لذا علي رغم همکاري ظاهري و عملي در باطن عملياتي مخفيانه را عليه همديگر دنبال مي کردند آنچه که مورد نظر سيدضياءالدين و دولت انگليس بود در اورميه توسط مجمع نجات اسلام صورت گرفت بدينگونه که حداقل با جمع شدن ده نفر از ملاکين و چند تعمم ساده لوح که از سياست تنها به عناوين نظر داشتند تا به ريشه ها و انگيزه ها دراواخر سال 1320 اين جمعيت تشکيل شد .افرادي که عضويت مجمع را داشتند عبارت بودند از: 1- ابراهيم صمصامي وکيل دادگستري ورهبر جمعيت و رابط اصلي با سيد ضياءالدين طباطبايي 2- پسر صمصامي 3- ابوالحسن روشن افشار(ازخوانين) 4- سيد قاسم انتظاري(از ثرونتمندان) 5- حاج خطيبي(از منتقدان شهر) 6- حاج شهيدي(از منتقدان) 7- محمد تمدن ضد روس و روزنامه نگار 8- احتشام الواعظين( از روحانيون) 9- حاج ميرزا غلام فقهي(ملاک و روحاني) 10- ميرزا ولي حقيري(کتابفروش) مرکز جمعيت نجات اسلام اورميه در خانه ابراهيم صمصامي در يکي از کوچه هاي ميدان زغالفروشان و پشت مسجد اعظم امروز و بازارباش سابق قرار داشت و گاهي هم از منزل ميرزا ولي حقيري در همان نزديکي ها استفاده مي شد. اين جمعيت به ظاهر در تهيه سرپناه براي مهاجران جنگ تهيه ارزاق و مايحتاج و کمک کردن آثار اسفناک جنگ به اهالي اورميه مي کوشيدند اما در باطن اهداف انگليس را دنبال مي کردند. صمصامي مأمور سيد ضيا براي جلب توجه هرچه بيشتر مردم ضمن استفاده از روحانيت از عنوان نجات اسلام در برابر مردم ضد خدا باوري مهاجمين کمونيست براي مجمع بهره مي گرفت تا مردم عوام آن زمان را بيشتر به سوي اهداف خود بکشد. موضوع فعاليت هاي مجمع نجات اسلام از نظر قواي ارتش شوروي دور نبود و با پي بردن به اهداف باطني آن دست به اقدام زدند. فرماندهي ارتش سرخ در منطقه حکم تبعيد ابراهيم صمصامي، احتشام الواعظين و حاج ميرزا فقهي را صادر و به مورد اجرا گذاشت. اين حکم در روز سه شنبه 23/8/23 از جانب کنسول شوروي اورميه به دست سرهنگ زنگنه استانداري آذربايجان غربي داده شد و آنها روانه تهران شدند . پس از پايان غايله دموکرات در اورميه و آذربايجان صمصامي در تهران ماند و در دستگاه دادگستري به درجات عالي رسيد. حاج ميرزا غلام فقهي هم به اورميه برگشت تا به املاک خود در سال 1325 که از طرف فرقه دموکرات در حال از دست رفتن بود، سروساماني دهد و در نهايت از سياست و امور خيريه کنار کشيد و احتشام الواعظين به زندگي معمولي خود ادامه داد و تجديد فراش کرد جالب است که هيچگاه مجمع نجات اسلام در بين مردم روحانيت اورميه از ارزش خاص ميهن پرستانه و اسلامي برخوردار نشد و همه نسبت به آن از ابتدا سوء ظن داشتند. سرگرد احمد زنگنه در تاريخ 23/5/25 براي دومين بار به اورميه منتقل و با درجه سرهنگي به سمت فرماندهي تيپ اورميه منصوب مي شود. خانه وي در کوي خانباباخان قرار داشت. سرگرد هدايت اله مافي زاده فرمانده هنگ پياده تيپ اورميه که افسر بسيار وطن پرست و مردمدار بود و نزد اهالي اورميه محبوبيت فراوان داشت در روز چهارشنبه 25 بهمن ماه 1323 هواي اورميه بسيار سرد و تقريبا 30 سانتي متر برف روي زمين نشسته بود و در رأس يک واحد از تيپ اورميه که براي راهپيمايي به طرف نازلو حرکت مي نمايند. مقصد اين راه پيمايي قريه گجين بود که در 15 کيلومتري شمال غربي اورميه واقع است. «عزيز محب عليزاده» متولد 1303 از سربازان همان تیپ که آن روز همراه رضاخان ده تیر و سرگرد مافي بود ميگويد:« هر چه قدر افسران و سربازان از وي اصرار کردن به گجين نرود اکراد در آنجا کمین دارند قبول نکرد و گفت: پس اين اسلحه براي چيست؟ باآانها مي جنگم.» که به محض رسيدن به قريه مذکور با اصابت چهار گلوله در جا شهيد مي شود. شهادت سرگرد مافي براي تيپ اورميه ضايعه بزرگ و اسف انگيزي بود. تيپ يکي از بهترين و شريف ترين افسران خود را از دست داده بود. اين حادثه نه تنها دوستان و همکاران نظامي او را، بلکه تمامي اهالي اورميه را به سوگ عميقي فرو برد. و روز 26 بهمن براي تشييع جنازه او در شهر اورميه تعطيل و عزاي عمومي اعلام کردند. چندين هزار نفر پياده تا گورستان جنازه اين افسر شريف را تشييع کردند (قبر وي در پارک ساعت که قبلاً قبرستان بود ميباشد). يکي از خيابانهاي اورميه هنوز هم به نام اين افسر شريف «خيابان مافي» ناميده مي شود. پس از ختم غائله قريه گجين در روز 25 بهمن ماه 1323 و استقرار يک گروهان در قريه مزبور براي تأمين امنيت مطقه نازلو ستون مزبور شبانه به اورميه مراجعت کرد و در روز 28 بهمن ماه يک گروهان از اورميه تجهيز شد تا به قريه گجين اعزام و گروهان آنجا را تعويض نمايد. اين گروهان به محض خروج از شهر اورميه و رسيدن به ارتفاعات جهودلر داغي به عده اي از عشاير مسلح که شمار آنان 200 نفر تخمين زده مي شد برخورد مينمايد و جنگ سختي درميگيرد. فوراً دو ارابه جنگي به کمک گروهان اعزام و حمله دو گروهان پشتيباني ارابه جنگي به ارتفاعات آغاز مي گردد و اشرار با جا گذاشتن 25 کشته مجبور به فرار و تخليه ارتفاعات مزبور مي شوند. اشرار درگير اين منطقه از کردهاي رشيد بيگ جهانگيري از طايفه هرکي و نوري بيگ از طايفه بيگ زاده دشت مرگور بودند که از طرف شورويها به آنها اطمينان داده شده بودکه تيپ اورميه حق به کار بردن ارابه جنگي در عمليات را ندارد و با اين اطمينان عشاير فريب خورده بودند. نقشه شورويها اين بود که ارتباط گجين با شهر قطع شود و گروهان پادگان گجين را به وسيله عمال خود محاصره و خلع سلاح نمايند ولي بدبختانه رزم جهودلر داغي و شرکت ارابه جنگي در عمليات نقشه آنها را نقش بر آب کرد. بيگانگان (عمال شوروي) با درک اين عوامل و موانع چون مي خواستند با نام آذربايجان کارهاي مهمي در آذربايجان انجام دهند که پس از خاتمه جنگ و تخليه ايران از قواي بيگانه امکان پذير نبود و لذا بر آن شدند که جهت جذب افکار عمومي در داخل و خارج کشور تعدادي از افراد سرشناس ميهن پرست و آزاديخواهان صدر مشروطيت آذربايجان را به تشکيلات جديد جلب نمايند و براي انجام اين مقصود کلمه اي مناسب تر از کلمه دموکرات نيافتند که مردم آذربايجان با اين کلمه مأنوس بودند و جمعيت زيادي دور حزب دموکرات آن زمان حلقه زده و اقدامات مفيدي انجام داده بودند و حزب توده تصميم گرفتند در آذربايجان حزب ديگري به نام« فرقه دموکرات آذربايجان» تشکيل دهند به عبارت ديگر نام حزب توده را به فرقه دموکرات تغيير دهند. اين تفکر جديد و تغيير نام توده به دموکرات از موقعي که «سيد جعفر پيشه وري» پس از شکست در انتخابات مجلس و رد شدن اعتبارنامه اش به تبريز آمد تقويت گرديد حکومت يکساله پيشه وري در آذ ربايجان با بيانيه معروف فرقه در روز 12 شهريور آغاز گرديد. با اينکه حکومت فرقه دموکرات يک سال به طول انجاميد اما جريانات اين دوره بسيار پيچيده و نياز به بحث و بررسي مجزايي دارد. منابع: 1- اورميه در گذر زمان، حسن انزلي ،انتشارات دستان 2-مأموريت من در آذربايجان ، احمد زنگنه 3-تحقيقات محلي، تابستان 1390 . http://azurmia.blogfa.com/post-20.aspx
اورميه بعد از حکومت پهلوي اول (قسمت دوم) همزمان با مراجعت کافتا رادزه به روسيه و عصبانيت استالين از عدم موفقيت وي در امر امتياز نفت شمال ايران، در 30 آوريل 1945 از جبهه جنگ روسيه و آلمان وسيله بي سيم به استالين اطلاع دادند که هيتلر پيشواي مقتدر آلمان نازي در پناهگاهي خودکشي کرده است. استالين با شنيدن اين خبر نفس راحتي کشيد. ديگر به خاتمه جنگ منتظر نشد، بلکه تمام هم خود را به موضوع نفت شمال ايران متوجه کرد و تصميم گرفت دولت پهلوي را که به نظر او گستاخانه فرستاده او را از تهران دست خالي برگردانده بود گوشمالي دهد. بدين ترتيب غائله آذربايجان طرح و برنامه ريزي شد. در مورد تشکيل فرقه دموکرات آذربايجان نظر استالين چنين بود : چون حذب توده در مدت چند سال فعاليت خود علاوه بر اينکه موفق نبود تاحدي هم اعتبار و ارزش خود را از دست داده است چنانچه عده اي از اعضا آن خود را از حزب کنار کشيده و بعضاً مخالف آن نيز شده اند. همينطور عقايد غير مذهبي و مرام اشتراکي اعضاي حزب توده بموجب مخالفت مالکين دپو صاحبان صنايع و حتي مردم عادي بوده است. بنابراين لازم است تشکيلات جديدي ايجاد شود تا بتواند افکار عمومي را به خود جلب نمايد. در اين خصوص کلمه دموکرات که از دوره مشروطه و بعد از آن، از زمان شيخ محمدخياباني با حسن شهرت شناخته شده است، بسيار مناسب خواهد بود. اما انتخاب سيدجعفر پيشه وري به رهبري آن با توجه به مراتب زير مناسب ترين فرد مي باشد: 1-اهل محل بودن و از نظر تحصيلات فارغ التحصيل از دانشگاه کوتومسکو 2-سابقه بيش از ده سال زنداني 3-ناراضي بودن از رد شدن اعتبارنامه نمايندگان از مجلس چهاردهم. 4-صاحب قلم و نويسنده و صاحب امتياز روزنامه هايي همچون: عدالت و آژير که در ميان بسياري از مردم داراي اعتماد کافي مي باشد. 5-داشتن موقعيت اجتماعي خوب در ميان طبقات مختلف مردم. 6-علاقمند بودن براي مبارزه با حکومت پهلوي. در اورميه نيز مثل ساير شهرهاي آذربايجان تشکيلات فرقه برپا شده بود و مردم از وجود روسها در اين شهر و کارهاي بي رحمانه آنها دل خوشي نداشتند. بعد از سالها اين شهر به امنيت و آسايش رسيده بود و ملت دنبال تماميت ارضي و بدور از همه دغدغه ها بودند. با وجود اين ميتينگ و سخنراني هاي در حياط فرقه (روبه روي پاساژ ارک درحیاط قبل از احداث پاساژ ستارخان) و نقاط مختلف شهر انجام مي گرفت. محمد امين آزاد وطن رئيس فرقه دموکرات اورميه خود که سخنران ماهر و با تجربه اي بود مردم را عليه حکومت استبدادي شاه فرا مي خواند. محمدامين آزاد وطن از محال نازلوچاي اورميه و در اين شهر تحصيلات خود را ادامه داده ولي به دليل مشکلات مالي نتوانست تحصيلات خود را به پايان برساند. در زماني که به دنبال کار مي گشت با مشکل بيکاري مواجه شده و نتوانست شغل مناسبي براي خود پيدا کند. سرانجام محمد امين به گروههاي ضد رضاخاني پيوست و حکومت استبدادي رضاخان را براي اهالي افشا مي نمود. او چندين بار به دليل درگيري با ارباب و خان هاي دهات محال نازلو به اداره پليس و فرماندهي لشک جلب و فراخوانده شد. او در سال 1312ش از طرف فرماندهي قشون اورميه دستگير مي شود و مدتي در زندان اين شهر بازداشت و بعد از مدتي به زنجان تبعيد مي شود. آزادوطن از طرف پليس اورميه به پليس زنجان براي جلوگيري از فعاليت هاي سياسي او خواسته مي شود که تحت نظر قرارگيرد. او بطور موقت در شهرداري زنجان بعنوان سرکارگر رفت گران بکار گمارده مي شود. او بعدا با مطالعات شخصي و پي در پي و همچنين با استفاده از تجربيات گذشته خود به يک انسان فکري وطن پرست و شناخته شده تبديل شد. او در نطق هايش مي گفت: «ما رفتگران و زحمتکشان اگر همت خود را با اميد بيشتر براي آزادي خلق بکار گيريم. براي ترقي و پيشرفت مملکت هر نوع انگلي را از بين خواهيم برد.» آزادوطن در طول اقامت هشت ساله اش در زنجان در بين همکاران و هم تبعيديانش احترام و محبت زيادي کسب کرده و به سوي خود جلب و آنها را از حکومت امپرياليستي رضاخاني آگاه مي ساخت. در نهايت پاييز سال 1319 به علت فعاليت هاي سياسي به زندان انداخته شد. او پس از چهارماه زنداني شدن در نظميه زنجان به زندان قصر قاجار در تهران سپرده شد. پس از شهريور 1320 حيات دوباره اي براي زندانيان سياسي از جمله آزادوطن بود. او به همراه ديگر زندانيان سياسي از زندان آزاد و براي گسترش حزب توده در زنجان خدمات زيادي انجام داد. او در مدت کمي بدليل فعاليت راه کارانه در اين حزب از طرف کميته حزب به دريافت تقديرنامه موفق گرديد. در اواخر سال 1322 آزادوطن به موطن خود اورميه مراجعت مي کند و در اين شهر نيز در تشکيلات حزب توده فعاليت خود را آغاز مي کند. او در نتيجه فعاليت روزافزون و بعلت صداقت و لياقت در اين حزب به عنوان رئيس حزب توده در اورميه برگزيده مي شود. در اين زمان سرهنگ زنگنه فرمانده تيپ اورميه بود. او براي حقوق از دست رفته و ناحقي در حق نظاميان لشگر 64 اورميه کارهايي را نيز انجام داد و توانست در تيپ و ساخلوي اورميه نفوذ کند و در اين راه موفقيت هايي را کسب نمود. در سال 1324 بعد از تشکيل فرقه دموکرات آذربايجان او باز در کميته اورميه ضمن دوام بخشيدن به فعاليت هاي تشکيلاتي خود، تمام سعي خود را براي تکميل شعارها، مرامنامه و مقاصد فرقه بکار گرفت. او در اولين کنگره فرقه دموکرات و نماينده اورميه و عضو آدف کميته مرکزي برگزيده شد. پس از آن به عنوان نماينده اورميه در مجلس ملي انتخاب و خدمات شايسته اي را در اين شهر انجام داد و مأموريت هاي خود را به نحو احسن انجام مي داد. وي به خاطر لياقت و فعاليت گسترده اش مدال 21 آذر را دريافت نمود. اعضاي فعال و شناخته شده فرقه دموکرات در اورميه عبارت بودند از: 1-عبداله ياوري (معلم) 2-پاکي زاده 3-مصطفي عليزاده 4-هاشن زاده 5-حسن علي زاده (معلم) 6-طلعت طالبي 7-محرم ترابي 8-بيوک ريابي (معلم) 9-يوسفعلي ماکوئي (تاجر) 10- ولي زده 11-شميل ابوطالبي 12-حسين قلي 13-اسماعيل علي زاده 14-ميرکاظم نديمي 15-حاجي اسماعيل 16-دکتر صفي زاده 17-حسين خديوي در روز ششم آذر بعد از پنج روز انتخابات مجلس ملي آذربايجان برگزار شد و آقاي ديلمقاني با 56 رأي به عنوان هيئت رئيسه مجلس انتخاب شد. در اورميه وضع دشوار بود، قواي نظامي نمي خواست تسليم شود و فداييان را تهديد مي کرد، فداييان خوي و مرند و تبريز را به کمک فداييان اورميه اعزام داشت. قواي نظامي اورميه مانند نگين انگشتر از هر سو احاطه شد. از طرف دموکراتها خطابي براي آنها صادر می شود، ترديد و نارضايتي در بين سربازان شروع مي شود . شبانه دسته هايي از آنها فرار کرده و به فداييان فرقه دموکرات پيوستند . بالاخره در اواخر دسامبر قواي نظامي اورميه تحت فرماندهي سرهنگ زنگنه تسليم آنها گرديد. سر لشگر احمد زنگنه در خاطرات خود می نویسد: حمله به شهر رضائیه و خلع سلاح پادگان آن قبل از سایر پادگان های آذربایجان و بدون کمک نیرو های بیگانه مقدور نبود. باستثنای حملات بی نتیجه ای که تا تاریخ 15 آذرماه 1324 به مواضع مقدم نیروی رضائیه و پاسگاههای ژاندارمری در اطراف روستاهای قره حسنلو، ولنده توپراق قله وبالانش در شمال وجنوب رضائیه بعمل آمد، حملات از روز 15آذر به پاسگاهای مزبور شروع شد وکلیه پاسگاها در مقابل حملات شدیدا مقاومت می کردند. زد وخورد ها تا غروب روز 19 آذر همچنان ادامه داشت وتلفات متجاسرین سنگین بود. روز 20 آذر ماه جنگ شدیدی در بالانش (20 کیلومتری جنوب رضائیه) و توپراق قلعه(15کیلو متری شمال رضائیه) ادامه داشت. اطلاعات واصله از تبریز حاکی بود که روز 20آذر ماه ژاندارمری و 21 آذر لشگر تبریز تسلیم گردیده اند. من و سرهنگ نور بخش فرمانده هنگ ژاندارمری تصمیم خود را دایر به ایستادگی و مقاومت در مقابل متجاسرین به رؤسای ادارات ابلاغ کردیم. تا قریه چهار بخش که تقریبا چسبیده به شهر رضائیه است ستون اعزامی به موانعی برخورد نکرد ولی در نزدیکی این قریه با آتش شدید متجاسرین از داخل چند خانه این قریه مواجه شد وتلفاتی به افراد نظامی وارد آمد وچون بدون از بین بردن این مانع ورود ستون اعزامی به شهر رضائیه از آن طریق غیر مقدور بود لذا تانک ها داخل عمل شدند پس از تخریب خانه های مورد نظر که متجاسرین در آنها موضع گرفته بودند آتش آنان خاموش شد و قریه چهاربخش اشغال گردید و ستون اعزامی با استقرار پاسگاهی در آن قریه به شهر رضائیه مراجعت نمود. روز 24 آذر 1324 متجاسرین ومهاجرین قفقازی باز هم بوسیله کامیون های ارتش بیگانه وارد شهر شده قسمت مهمی از آن را اشغال کرده بودند. از غروب روز 26 آذر افراد تیپ و ژاندارمری در سه پادگان تقریبا مورد محاصره قرار گرفتند. آقای حسین افشار وکیل سابق رضائیه در مجلس شورای ملی مرا برای کسب اطلاع از متن نامه ای که از تبریز رسیده بود در ساعت 22 به منزلش که مقابل ستاد تیپ قرار داشت دعوت نمود. سرتیب درخشانی در تاریخ 21 آذر ماه تسلیم شده بود. بعد از يک سال حکومت پيشه وري در آذربايجان در سال 1325 شمسي اردوي دولتي براي در هم شکستن و فروپاشي آن و به اصطلاح نجات آذربايجان راهي مي شوند و که قتل و کشتاري بزرگي در آذربايجان اتفاق مي افتد .عده اي زيادي از مردم سواي عضو اين فرقه تيرباران و خانه هايشان بمب باران گرديده و در زير آوارها مانده و يا از خانه هايشان فراري و به ديگر شهرها يا راهي ديار غربت شدند. آزادوطن توسط بهمرام معلم ورزش اين شهر دستگير و تحويل اردوي دولتي داده مي شود. بنا به قول آقای «امیر علی فرجی» از شاهدان عینی روزی که آزاد وطن کشته شد، می گوید:«جنازه او در میدان مرکز به زمین افتاده بود و یک جوان شروری با میخ و چکش سعی می کرد دندان طلای آزاد وطن را از دهانش بکشد که با مخالفت او رو به رو شده و مردم برسر او ریخته و کتک مفصلی به آن دزد زدند.» منابع و ماخذ: 1-غائله آذربايجان در رهگذر تاریخ- ابراهیم فائقي ،انتشارات ستوده، چاپ اول 1385 2-آزادلیق یولونون مبارزلری- انتشارات فرزانه ، جلد اول ،تبریز، 1359 3-فراز و فرود فرقه دموکرات آذربايجان - علي مرادی مراغه اي،انتشارات اوحدی،چاپ اول 1385 4- خاطراتی از ماموریت من در آذربایجان( از شهریور 1320تا دی ماه 1325)،سرلشگر احمد زنگنه، انتشارات شرق ،چاپ دوم 2535 http://azurmia.blogfa.com/post-21.aspx
کتاب «نگاهی به فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان در زنجان» و نقد و بررسی آن ــ عیوض بیات تبریز سسی : وقتی که خبر انتشار کتابی با موضوع «زنجان در دوره فرقه دمکرات آذربایجان» را شنیدم، خوشحال شدم که بالاخره محققی پیدا شده تا درباره زنجان و وقایع زنجان نیز کتابی به رشته تحریر درآورد بدین خاطر که به غیر از معدودی، متأسفانه اکثر نویسندگان و محققان زنجانی، به جای پرداختن به موضوع شهر و منطقه خود، نوشته‌هایشان مربوط به سایر مناطق و یا موضوعاتی کلی است و به همین خاطر زنجان از فقر نوشتاری رنج می‌برد. پس از مدتی از انتشار، کتاب را تهیه و مطالعه کردم. با توجه به موضوع و اسم انتخاب شده برای کتاب(نگاهی به فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان در زنجان)، انتظاری که شخصاً از آن داشتم چیزی خیلی بیشتر از آن بود. کتاب «نگاهی به فراز و فرود فرقه دمکرات آذربایجان در زنجان» که از سوی دکتر «مسعود بیات» تألیف شده، متشمل بر چهار فصل، هشت گفتار و دو ضمیمه اسناد و تصاویر است که از 229 صفحه آن، 159 صفحه به متن و 70 صفحه به عکس و اسناد تاریخی اختصاص داده شده است. هر چند کتاب فوق می‌تواند نوید خوبی برای آغاز تحریر تاریخ زنجان در مقاطع مختلف باشد ولی می‌توانست خیلی بهتر و علمی‌تر از این باشد. در این نوشته فقط به کلیاتی که در نگاه اول نظر خواننده را جلب و جذب می‌کند، اشاره می‌کنم. 1- اولین چیزی که در نگاه اول نظر مخاطب را به سوی خود می‌کشاند، طراحی و صفحه‌چینی نامناسب صفحات داخلی است. هر چند که موضوع کتاب تاریخی است، اما طراحی خوب و مناسب کتاب نقش اساسی در مطالعه کتاب دارد و می‌تواند مانع از خستگی خوانندگان به هنگام مطالعه شود. 2- یک سری موضوعات از نظر نگارنده کتاب، به عنوان «مفروض» پذیرفته شده است و نه به عنوان «فرضیه» و مؤلف نیازی ندیده است که در مورد آنها بحث کرده و ثابت کند. موضوعاتی مانند اینکه «سران فرقه دمکرات کاملاً سرسپرده شوروی بودند و هر آنچه که انجام داده‌اند به خواسته و میل اربابانشان بوده است»، «هر آنچه در ایران نوشته شده، اگر در تقبیح فرقه و سران آن باشد، مستند و قابل اتکا است، در غیر این صورت با اهداف مغرضانه نوشته شده و سندیت ندارد»، «زنجان جزء آذربایجان نبوده و نیست»، «فرقه دمکرات در ظاهر شعار تجزیه‌طلبی می‌داده است» و نوع کلماتی که در مورد فرقه و سران آن به کار برده شده، مشخص می‌کند که نگارنده نیز دیدگاه مثبتی نسبت به فرقه ندارد و به عنوان محقق و پژوهش‌گر، بی‌طرفی اختیار نکرده چون کلمات و جملات استفاده شده نشان از دیدگاه منفی وی نسبت به فرقه است و این امر خواننده را در مورد علمی و بی‌طرف بودن کتاب به شک می‌اندازد. 3- نگارنده در مقدمه کتاب پنج سوال را مطرح کرده و ادامه می‌دهد که در این پژوهش قصد پاسخگویی به این سوالات را دارد ولی بعد از مطالعه کتاب متوجه می‌شویم که پاسخ مناسبی به این سوالات نداده است. برای مثال در سوال سوم می‌نویسد: دمکرات‌ها در ایام استیلای خود بر زنجان، دست به چه اقدامات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی زدند و این اقدامات چه پیامدهایی داشته است؟ و در جواب نیز فقط اشاره می‌کند که سینما و تئاتر ایجاد، خیابان‌ها را سر و سامان داده، بعضی از زمین‌های اربابان را بین روستاییان تقسیم و ..... مثل اینکه سوالی امتحانی است که فقط برای نمره گرفتن، به آن پاسخ داده شده است. در حالی که بررسی پاسخ این سوال، خود کتابی مجزا می‌خواهد. حکومت فرقه دمکرات یک سال به طول انجامید و با توجه به اینکه خیلی از کسانی که دوره فرقه را به یاد دارند، هنوز در قید حیات هستند، می‌توانستند منبع خوبی برای گردآوری اطلاعات باشند، چونکه بیشتر کتاب‌های نوشته شده در مورد فرقه مغرضانه است و صورت علمی و بی‌طرفانه ندارند. در حالی که در کتاب فوق این بخش از منابع زنده تاریخی تقریبا نادیده گرفته شده و فقط به گزارشات خبرنگارانی که پس از شکست فرقه با اهدافی خاص که از سوی نشریات دنبال می‌شد، به ارائه گزارش پرداخته‌اند، اشاره شده است. 4- نگارنده کتاب فقط 44 صفحه (از صفحه 59 تا 103) را اختصاص به دوره یک‌ساله حکومت فرقه در زنجان اختصاص داده است. در حالی که شرح وقایع یک سال حکومت، اقدامات صورت گرفته از سوی فرقه، اصلاحات صورت گرفته، عکس‌العمل مردم و خان‌های فراری و درگیری‌هایی که در مناطق مختلف به راه انداختند و ... نیاز به صفحاتی خیلی بیشتر از آن دارد و لازم بود گزارشات و اطلاعات بهتر و مفیدتری نسبت به این یک سال داده می‌شد. 5- نویسنده سعی کرده است عقب‌نشینی شوروی از ایران را نتیجه سیاست‌ها و دیپلماسی موفق قوام جلوه دهد در حالی که هرچند قوام توانست نقشی ایفا کند، اما در واقع کاملاً هم اینگونه نبود. شوروی وقتی مجبور به عقب‌نشینی از ایران شد که آمریکا، آنها را تهدید به بمباران اتمی کرد و سیاست‌مداران شوروی به خوبی می‌دانستند که آمریکا در این موضوع شوخی ندارد و همانطور که ژاپن را بمباران اتمی کرده، می‌تواند شوروی را نیز بمباران کند. 6- از سوی دیگر، اینکه فرقه دمکرات آذربایجان با شوروی در ارتباط بوده، صحیح است اما همه کارهای فرقه بنا به دستور و امر شوروی نبوده است. تشکیل شدن فرقه دمکرات در آذربایجان نتیجه سیاست‌های پهلوی نسبت به آذربایجان بود. همه محققین مخالف و موافق فرقه به این امر اذعان دارند که در دوره پهلوی، آذربایجان در بدترین شرایط اقتصادی و سیاسی قرار داشت و در حق مردم این دیار ظلم و جفا می‌شد. بسیاری از اقدامات صورت گرفته از سوی فرقه نیز در راستای رفع همین تبعیض‌ها بود. خرج شدن درآمدهای آذربایجان در خود منطقه، تدریس زبان ترکی در مدارس، برخورداری از مجلس ایالتی و تعیین مسئولین استانی از سوی این مجلس و اموری مانند اینها که آرزوی مردم و نه خان‌های وابسته به دستگاه پهلوی بود. حتی خیلی از اقدامات صورت گرفته دیگر، از جمله دادن حق رأی به زنان، تقسیم اراضی بین کشاورزان از اقدامات پیشروانه و بی‌سایقه فرقه بود که برای اولین بار در ایران اجرا می‌شد و نشان از این دارد که هدف فرقه نه خیانت، بلکه خدمت به مردم بوده است. استفاده از نشریه «آذر» که از سوی فرقه دمکرات در زنجان منتشر می‌شد، می‌توانست اطلاعات خوبی را در مورد وضعیت زنجان در دوره یکساله به دست دهد. سرتیپ درخشانی که در بین فرماندهان ارتش به ایران‌دوستی و عدم وابستگی به شرق و غرب معروف بوده، در خاطرات خود به این مسائل و مشکلات ریشه‌ای اشاره کرده و در دفاعیات خود در دادگاه نظامی نیز علت رشد و تشکیل فرقه را ناشی از تبعیض صورت گرفته نسبت به آذربایجان و سیاست‌های غلط دولت‌های پیشین می‌داند. 6- بحث دیگر این است که نویسنده فقط به اسناد دولت مرکزی و تلگراف‌های رد و بدل شده بین مرکز و زنجان اکتفا کرده است. گزارشات کسانی که دارای پست و مقام دولتی بودند، معلوم است که نسبت به فرقه منفی بوده و در ارسال تلگراف نیز نسبت به آنها بد و بیراه گفته‌اند. به همین دلیل برای نوشتن وقایع رخ داده، باید منابع و اسناد بی‌طرف هم مورد استفاده قرار می‌گرفت. در این بین، به نحوه و کیفیت حکومت یکساله فرقه بر زنجان و اسناد و ارتباطات اداری بین زنجان و تبریز هیچ اشاره‌ای نشده است. 7- اگر چه در دوره تشکیل فرقه و حتی امروزه زنجان از لحاظ تقسیمات اداری جزء استان آذربایجان نبوده، ولی از لحاظ تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی جزء لاینفک آذربایجان است و آذربایجان نیز نه یک منطقه و بخش اداری، بلکه منطقه‌ای فرهنگی جغرافیایی است و قرار نگرفتن در تقسیمات اداری آن به معنی جزئی از آن نبودن نیست. برای نمونه امروز که فقط دو استان به نام آذربایجان وجود دارد، آیا می‌توان گفت که با توجه به تقسیمات اداری، زنجان و اردبیل جزء آذربایجان نیستند؟ جواب بله به این سوال بی‌شک پاسخی غلط است. در پایان، با آرزوی موفقیت برای دکتر بیات، امیدوارم در تکمیل این اثر و یا نگارش آثاری دیگر در ارتباط با تاریخ زنجان جدی و کوشا باشند. شاید قلم‌فرسایی ایشان باعث تشویق دیگران نیز شود. چاپ شده در روزنامه «مردم نو» زنجان، شماره 2141، یکشنبه 27 آذر 1390.

Monday, February 17, 2014

ر گذشته و حتی امروز نام بردن از حکومت ملی آذربایجان در فاصله سالهای 1324-1325 جرم و گناه بزرگی محسوب می شد و می شود. صحبت از آن حکومت به مثابه کمونیست بودن و تجزیه طلب بودن به شمار می آمد. حقیقت این است که این حکومت صفحه ای از تاریخ آذربایجان و ایران است. آنرا نمی توان پاره کرد بلکه باید دوباره خواند و غیر مغرضانه مثبت و منفیهای آن را دید و درس گرفت. حکومت فرقه دموکرات در آذربایجان اگرچه در سایه اشغال آذربایجان توسط نیروهای روس و درفضای خاص حاکم در آن زمان سرکار آمد ولی دلیل اصلی آنرا باید در 20 سال ظلم و جور و تحقیر و تبعیضهای رضاخانی جست وگرنه آیا این ملت آذربایجان نبود که همیشه در صحنه مبارزات ایران علیه دولت روس و حتی عثمانی جنگیده بود؟ حکومت یکساله آذربایجان محصول جبر تاریخی آن زمان و خواستهای سرکوب شده ملت آذربایجان بود و تکیه حرکت ملی آذربایجان به دولت شوروی نیز دربدو دو قطبی شدن جهان که شوروی به قبله گاه حرکتهای ضد استعماری و انقلابی تبدیل شده بود و حرکتهای آزادی بخش تحت لوای ایدئولوژیک فعالیت می کردند قابل سرزنش نیست. حتی وابستگی حکومت مرکزی تهران در آن زمان به بیگانگان به مراتب بیشتر از وابستگی حکومت ملی آذربایجان به روسها بود که به آن متهم می شود! به قول سید جعفر پیشه وری که در باکو در یک حادثه ساختگی کشته شد ، شاید اشتباه او در این بوده است که بیشتر از آنکه به نیروی ملت خود متکی باشد به حمایت رفقای به ظاهر انقلابی همسایه شمالی دلخوش بود که به خاطر حفظ منافع بین المللی خود تمام تعهدات خويش را فراموش و به ملت آذربایجان خیانت کردند! ولی دیگر دلایل فرو پاشی این حکومت را باید در عدم تحمل افکاردموکراتیک توسط استعمارگران داخلی و خارجی ، اینرسی و مقاومت سیستم ارباب و رعیتی و اعتقادات دینی مردم و اطمینان دولتمردان آذربایجان به حکومت مرکزی ایران جست. البته خدمات ارزنده نیروهای صادق و ملت دوست واقعی در این حرکت نظیر خود سید جعفر پیشه وری نباید فراموش شود: اعلام زبان ترکی آذربایجانی به عنوان زبان رسمی دولت و ادارات و دستگاههای قضایی، آموزش زبان ترکی و زبان دیگر ملل ساکن در آذربایجان در مدارس، تقسیم اراضی دولتی و ملاکین فراری به نفع دهقانان، از بین بردن رشوه و ایجاد امنیت در جامعه، کلینیکهای سیار بهداشتی ، کاهش 40 درصدی قیمت کالاها ، قانون حداقل بیکاری و حداکثر ساعات کار، اشتراک زنها در امور اجتماعی و اعطای حق رای به زنها برای اولین بار در ایران و برنامه های عمرانی فراوان نظیر آسفالت خیابانها ، تاسیس اولین دانشگاه و ایستگاه رادیویی و... اگرچه سید جعفر پیشه وری و اکثر کابینه و فرقه دموکرات (دوم) جزء نیروهای چپ بودند اما آزادی و احترام به مذهب را حتی در کتب درسی این زمان می توان مشاهده کرد. اگرچه انقلاب 21 آذر انقلاب علیه ظلم و جور حکومت مرکزی و فئودالهای بهره کش بود ولی سرمایه داران ملت پرور نیز در بین فرقه دموکرات حضور داشتند. از طرفی بر خلاف تبلیغات موجودسید جعفر پیشه وری تجزیه طلب نبود و در حکومت ملی، به رهبری وی ، همواره بر یکپارچگی ایران تاکید شده و در انتخاب وزراء توسط حکومت خود مختار آذربایجان، وزیر امور خارجه و وزیر دفاع که از نشانه های حکومتهای کاملاً مستقل است معرفی نشده بود. پیشه وری شیوه حکومتی نظیر کشور سوییس یعنی دولتی فدرال را برای ایران مناسب می دید. پیشه وری در حالی به تجزیه طلب بودن متهم می گردد که مبارزات میرزا کوچک خان جنگلی که حکومت مستقل جمهوری گیلان را اعلام کرد مورد احترام قرار میگیرد و مجسمه وی در یکی از میادین شهر رشت نصب می شود! سرکوب حکومت ملی آذربایجان و کتاب سوزان در اثر فشارهای آمریکا و دیگر متفقین و زیرپوشش داستان قرار داد قوام السلطنه سیاستمدار مکار تهران ( عامل روسها) و دولت شوروی مبنی بر واگذاری امتیاز نفت شمال به روسها ، این دولت نیروهای خود را در 19 شهریور 1325 از آذربایجان تخلیه کرد(آغاز جنگ سرد بین ابر قدرتها) و قوای تهران که به بهانه نظارت بر انتخابات روانه آذربایجان شده بود در قالب ارتشی تجاوزگر در 21 آذر 1325 موجب سقوط حکومت ملي آذربایجان شد که بر اساس آمار ارتش 25000 اعدام و 70000 مهاجر و آواره و زخمی بر جای گذاشت. در این تجاوز که در زمان محمد رضا شاه به عنوان نجات آذربایجان شناخته می شد حتی مردم بی دفاع و زنان آذربایجانی نبز از قتل وغارت و تجاوزهای ناموسی در امان نبودند. به دستور تهران تمامی کتابهای ترکی درسی مدارس را جمع آوری کردند و آتش زدند(26 آذر 1325 که امروزه به عنوان روز کتاب در بین فعالین حرکت ملی آذربایجان شناخته می شود)! ارتش آزادی بخش محمد رضا شاه مرتکب جنایاتی شد که در طول تاریخ کم سابقه بود! جالب اینکه روزنامه های سراسری و حتی روزنامه های حزب توده نیز که ادعای دوستی خلقها را داشت در برابر این جنایات سکوت کردند ، عادت و سیاستی که این روزنامه های سراسری تا به امروز حفظ کرده اند! حزب شونیست ایران نیز طبیعتاً در برابر این جنایات سکوت پیشه کردند. متاسفانه فراریان و پناهندگان به دولت شوروی نیز اکثرا زندگی فلاکت باری در آنجا داشتند، عده ای کشته شدند و عده ای سالیان طولانی تبعید. http://savalan1372.miyanali.com/52/%D8%AA%D8%AD%D9%84%DB%8C%D9%84%DB%8C_%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87_%D8%A7%D8%B2_%D8%AD%DA%A9%D9%88%D9%85%D8%AA_%D9%85%D9%84%DB%8C_%D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D9%86_
The Government of the Azerbaijan National Movement-21 Azer As it is known, the beginning of the Second World War resulted in enter of Army of the Soviet Union besides Great Britain forces into territory of the country named Iran. This, in turn, led to collapse of the country's despotic regime led by Reza Shah. On the one hand, foreign interference, on the other hand collapse of current regime in Iran, caused a creation of some democratic environment. Democratic process was seen in different forms in different regions of the country. The national-liberation movement in South Azerbaijan under the leadership of Seyed Jafar Pishavari resulted in the creation of the National Government. The national government of Azerbaijan conditioned as the result of long years of national-liberation movement of the Azerbaijani Turks. The movement of 21 Azer under the leadership of Seyed Jafar Pishavari resulted in the establishment of the National Government of Azerbaijan in Dec 12, 1945. Therefore, in the historical and political literature the National Government of Azerbaijan is known under the name of the Movement of 21 Azer. The National Government of Azerbaijan began activity as government recognizing the right of national autonomy of Azerbaijani Turks in Iran, and then it watched the political direction of the mission to divert into independent statehood. With great support of the people of the National Government of Azerbaijan began to implement a number of important jobs. With opening of State University of Tabriz and the large number of secondary schools, the National Theatre and the national Philharmonic, the national libraries, pavement of roads, etc. the National Government could achieve during one year more than Iran government for twenty years. Douglas William, the American lawyer who visited in 1950 Southern Azerbaijan and compiled a list of changes and reforms made by the National Government and its Prime Minister Seyed Jafar Pishavari, basing on memories of local people of Southern Azerbaijan: "1. The National Government of Azerbaijan had implemented a land reform; 2 . The Government nationalized major banks; 3. Strict laws that prevent officials from receiving a bribe were accepted; 4. Besides cities, mobile hospitals and health clinics providing services in rural areas, were established; 5. The strict control over the basic commodity prices was set. Severe punishment was set for hiding food products; 6. Implementation of the social program began, and unemployed people were employed; 7. The National Army of South Azerbaijan was established" The main reforms carried out by the National Government of Azerbaijan during one year can be divided into three categories. 1) Political reform; 2) Cultural reform; 3) Social and economic reforms. During the National Government of Azerbaijan fadai groups consisted of voluntary people units, which made a base of the National Army. Fadais, that became during the short period of time as the nation's favorite had played an important role in the strengthening of the National Government, strengthening its military power, the trust of people in their state, formation of confidence. Standing of fadai groups before Iran Pahlavi regime, which was much stronger than they, the defense of the national state of Azerbaijan is a unique pattern of high patriotism and heroism. As a result of serious organizational effort and diligence of Seyed Jafar Pishavari in very short period, the national-democratic forces of Azerbaijan united and laid a foundation of national state relied on support and will of the people. The second part of the reforms carried out by the National Government of Azerbaijan ensured indeed the implementation of revolution in the country. The revolution had an aim to act against the policy of assimilation of Pahlavi regime in Iran and to confirm the national identity of Azerbaijan. The process of cultural change based on high treatment of the Azerbaijani language, had began even before November 1945. However, it got the nature of official on January 6, 1946 with “Decision of National Government on Language". This document declared that "from today, the official language in Azerbaijan is the Turkish language." So far, the Turkish language was taught in many schools and publication of textbooks in mother tongue had started strongly. Decision making resulted in successful results of this process quickly. In addition, opening of several public institutions like the Art and Painting School of Azerbaijan (January 19, 1946), State Theatre (March 23, 1946), Azerbaijan Radio broadcasting Agency (July 4, 1946) and the State University of Tabriz (June 6, 1946) was the most important events of this process. Since September 1946, since beginning of new academic year, all lessons in school should be taught in the main language Azerbaijani Turkish and successful implementation of this case has one of the important places in reforms in the government in the cultural sphere. A big revival took place in Tabriz cultural sphere thanks to the activities of writers, poets, literary critics and publicists of Azerbaijan like Southern parts of the structure of the Soviet military, which left the - Suleyman Rahimov, Suleyman Rustam, Mammad Rahim, Osman Sarivelli, Avaz Sadiq, Jafar Khandan, Abbas Zamanov, Gulam Mammadli, Israfil Nazarli and etc went to South Azerbaijan together with Soviet Army troops. One of the important reforms carried out of by the national government was the formation of media in mother tongue. During 1945-1946 different media organs, newspapers, magazines and journals were published in the South Azerbaijan, including "For the sake of Motherland", "Azerbaijan", "Faryad (cry for help)", "Azad millat (free nation"), "Qalaba (Victory(, Yeni Sharq ("New East"), Maarif ("Education"), "Democrat", "Falahət "(Tabriz),"Jovdat"(Ardabil), "Urmiyya","Red Soldier" (Urmiya),"Motherland" (Miyana) and country's socio-political and literary-cultural life was reflected in them. The National Government began a number of serious reforms to carry out social and economic changes. The distribution of land to peasants, opening of hospitals in cities and rural areas, pavement of roads, agricultural development, the elimination of unemployment, etc. were among important steps. Finally, at time of rapid implementation of the socio-economic reforms the national government was declined by Iran Persian regime in December 12, 1946. It should be noted that, little bit earlier the central government of Iran had officially recognized the autonomous government with agreements signed between them but the same year the Army of Pahlavi Persian State attacked the national government and put an end to its existence. After the occupation of Azerbaijan many Azerbaijani Turks were killed or sent to exile. The founders of the National Government headed by Seyed Jafar Pishavari have been subjected to great torture. S.J.Pishavari died in July 11, 1947 in suspicious car accident near the town of Yevlakh. Prosecutor General of the Government Firudin Ibrahimi had been executed in Tabriz, Education Minister Mohammad Biriya was imprisoned for more than 22 years by the Soviet political regime. Other founders of the National Government were also arrested and sent to exile and were forced to live the life of emigrants. However, their struggle for freedom and independence of the Azerbaijan was written in the history with their names. Although the life of the National Government of Azerbaijan was not so long, the creation of this government and its activity gave a push to the next stage of development of the national-liberation movement in the south of the country. Today, the ideological source of liberation movement either in the South or in the different countries of the world is the National Government of Azerbaijan established under the leadership of Seyd Jafar Pishavari. http://azerbaijans.com/content_357_en.html

Wednesday, February 12, 2014

در حوادث حكومت ملي آزربايجان، دولت ايران مرتكب كشتار جمعي و نسل كشي، چندين جنايات عليه بشريت و جنايات جنگي شده است. گفتگو با مهران بهاري - آزربايجان دموکراسي اوجاغي اگر امروز جهان به واقعيت فاجعه هولوكاست معترف است و در قبال قربانيان آن به احترام سرخم مي كند، بدين سبب است كه نام يك يك بيش از ٥ ميليون قرباني اين فاجعه را مي تواند در اينترنت ببيند. در حوادث حكومت ملي آزربايجان دهها هزار تن ترك و آزربايجاني از سوي ارتش اشغالگر به قتل رسيده اند. اين، يك كشتار جمعي و شايد يك نسل كشي است. گفته شده است كه در اين تجربه، دولت ايران مرتكب چندين جنايت عليه بشريت (جنايت بر عليه مردم غيرنظامي، سياست امحاء، مجبور كردن به مهاجرت، شكنجه، تجاوز به عنف، ...) و جنايات جنگي (هجوم هدفمند به غيرنظاميان، تاراج و يغما، ...) مرتكب شده است. اما تاكنون حتي يك اثر آكادميك و يا مقاله تحقيقي در باره اين كشتار جمعي و يا نسل كشي و ليست كاملي از هويت مقتولين آن حوادث از سوي محققين ترك و تشكيلات آزربايجاني تاليف نشده است. حال آنكه در صورت آشكار كردن اين جنايات و جزئيات و وهامت ابعاد آنها و قرار دادنشان در معرض افكار عمومي، بي شك امكان بي تفاوت ماندن وجدان آگاه جهانيان و حتي خلق فارس در مقابل آنها بسيار غيرمحتمل مي بود. عبرت آموز است كه مسئول اصلي براي اجراي اين امر يعني "فرقه دمكرات آزربايجان" در بيش از ٦٠ سال عمر مهاجرت خود، به عوض به جا آوردن اين مسئوليت ملي و تاريخي خود، مشغول اقداماتي مانند ايجاد كلاسهاي فارسي آموزي براي مهاجران بوده است. به عبارت ديگر اگر ادعا شود كه مسبب اصلي آكتوال نبودن مساله ملي ترك و مساله آزربايجان جنوبي و عدم حمايت جهاني و منطقه اي از مبارزه ملي خلق ترك، خود تركها هستند بيراهه نخواهد بود. ------------------------- س- آيا مي توان از وجود روند تبديل هويت ائتنيكي به مساله حق تعيين سرنوشت خود در باره ملت ترك ساكن در ايران و آزربايجان سخن گفت؟ در سايه آنچه گفته شد، بنظر من اين روند موجود و در جريان است. در اينكه در ايران و آزربايجان "هويت ائتنيكي-ملي" ترك وجود دارد شكي نيست. اين هويت ائتنيكي خود را به صورت زبان تركي، ادراك ديني خاص (اسلام تركي)، فرهنگ ويژه (آشيقها، فولكلور، و ...) بروز مي دهد. سياستهاي آسيميلاسيونيست و فارسسازي موفق به كم رنگتر كردن برخي از اين مولفه ها در شماري از زيرگروههاي ملت ترك شده است، با اينهمه هويت ائتنيك-ملي ترك با همه مولفه هاي خود هنوز پابرجاست. اين هويت ائتنيكي خصوصيات "ملت محكوم" را دارد، يعني دولت ايران از سال ١٩٢٥ به بعد به لحاظ ائتنيك-ملي ممثل او نيست و تمثيلگر ملت حاكم فارس است. تاريخ ١٩٢٥ سال تاسيس دولت پهلوي بسيار مهم است زيرا تاريخ تبديل ملت ترك به ملتي محكوم و ملت فارس به ملتي حاكم و در نتيجه تاريخ زائيده شدن حق تعيين سرنوشت خود-خارجي ملت ترك ساكن در ايران است. پيش از ساقط شدن دولت تركي آزربايجاني قاجار، حاكميت سياسي ايران تحت كنترل عنصر ترك بود. بنابراين تركان ساكن در ايران در آن برهه زماني را نمي توان ملتي محكوم قبول نمود، بلكه آنها در توصيف ملت حاكم مي گنجند. نتيجتا جنبشهاي اجتماعي-سياسي تركان در آن دوره را نيز نمي توان در گفتمان تعيين سرنوشت خود-خارجي كه امري مربوط به ملت محكوم است بكار برد، هرچند داراي تاثيرات معين مثبتي بر آن بوده باشند. به عنوان نمونه شورش بابي زنجان، انقلاب مشروطه آزربايجان و جنبش آزادستان كه عبارت از كشمكش ملت حاكم ترك با دولتي با منسوبيت ائتنيكي ترك مي باشند، در بهترين حال مبارزه حق تعيين سرنوشت خود-داخلي بشمار مي آيند و بي ارتباط با مبارزه ملي-ائتنيكي (حق تعيين سرنوشت خود-خارجي) ملت ترك اند. اين نوع مبارزه، يك مبارزه دمكراسي صرف است و نمي تواند با مبارزه ملي-ائتنيكي كه مربوط به تعيين سرنوشت خود-خارجي است از يك صنف به حساب آيد. وجود شعارهاي دمكراتيك در حركت ملي ترك معاصر نيز باعث نمي شود كه هر حركت دمكراسي خلق ترك در گذشته را نيز -به صرف اين اشتراك- حركتي ملي فرض نمود. شورش بابي زنجان، انقلاب مشروطيت آزربايجان و جنبش آزادستان بخشي از مبارزات ملت حاكم ترك براي دمكراسي (حق تعيين سرنوشت خود-داخلي) و بخشي از مبارزه همگاني ضداستبدادي كل مردم ايران در آن دوره بودند كه صرفا و به اقتضاي شرايط در مدرنترين مملكت محروسه ايران يعني آزربايجان رخ داده اند. ساقط نمودن حكومت ملي آزربايجان كه برخواسته از راي آزادانه مردم در رفراندمي دمكراتيك بود، رد صلاحييت و تصفيه آيت الله شريعتمداري، محمودعلي چهرگاني و اكبر اعلمي كه در مقاطي تمثيل كننده ائتنيك مردم ترك بودند، به علاوه سياستهاي فارسگرايانه جاري نظام جمهوري اسلامي، تقويت كننده ادعاي عدم مشروعيت تمثيل دولت ايران براي ملت ترك و ملت محكوم بودن وي اند. قيام هاراي هاراي من تركم در سال ١٣٨٥ و مديريت مساله ملي ترك توسط دولت ايران به روشهاي امنيتي، عدم شركت خلق ترك (به استثناي تركان تهران) در جنبش سبز، حتي پديده اخير تيم "تيراختور"سازي، دلائلي قطعي است كه نشان مي دهند هويت ائتنيكي ملت محكوم ترك، "موبيليزه شده" و تبديل به "بحران ائتنيك" گرديده است. س-آيا به نظر شما ضرورتهای سیاسی و تاریخی براي تعيين سرنوشت در ملت ترك ساكن در ايران وجود دارد؟ عمده ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي لازم كه معمولا براي تعيين سرنوشت خود معيار قرار مي گيرند عبارتند از: داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي، استقلال-جدائي سرزميني در گذشته؛ داشتن نهادهاي خاص؛ رقابت تاريخي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي، استعمار داخلي، رژيم سركوبگر، اشغال، فجايع انساني (جنايات عليه بشريت، جنايات جنگي، قتل عام، نسل كشي، سيل پناهندگان، ....)، شواهد و رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است و .... بنظر من نزديك به همه اين ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي در مورد ملت ترك و مملكت آزربايجان جنوبي موجود اند. ساقط نمودن دولت مشروع و قانوني قاجاري در سال ١٩٢٥ با يك كودتاي نظامي توسط يك دولت استعمارگر خارجي و تسليم آن به اقليت ائتنيكي رقيب فارس، نخستين حادثه و يا ضرورت تاريخي-سياسي براي برخوردار شدن ملت ترك از حق تعيين سرنوشت خود است. كشتارها و قتل عامهائي كه توسط دولت ايران پس از آن تاريخ حين شورشها و اعتراضات ملت ترك در سراسر ايران انجام گرفته، بدون توجه به ماهيت و جهتگيري سياسي و اجتماعي شورشها و اعتراضات مذكور، فجايع انساني اي هستند كه مي بايد براي اثبات وجود ضرورت تاريخي، سياسي و امنيتي استحقاق ملت ترك از حق تعيين سرنوشت خود بكار روند. از اين جنبه مخصوصا تجربه حكومت ملي آزربايجان داراي اهميت منحصر به فردي است. مي بايست اعتراف نمود نخبگان و روشنفكران ترك تاكنون از آشكار كردن و روشنگري ضروريات تاريخي، سياسي و امنيتي موجود غافل و از مديريت آنها به سوي تعيين سرنوشت خود ملت ترك بالكل ناتوان بوده اند. به عنوان مثال براي روشنگري اهميت و معني ساقط نمودن دولت تركي آزربايجاني قاجار در امر تعيين سرنوشت خود تركان، هيچ كار قابل ملاحظه اي انجام نگرفته است. همچنين است اهميت حادثه حكومت ملي آزربايجان در همين رابطه. اگر امروز جهان به واقعيت فاجعه هولوكاست معترف است و در قبال قربانيان آن به احترام سرخم مي كند، بدين سبب است كه نام يك يك بيش از ٥ ميليون قرباني اين فاجعه را مي تواند در اينترنت ببيند. در حوادث حكومت ملي آزربايجان دهها هزار تن ترك و آزربايجاني از سوي ارتش اشغالگر به قتل رسيده اند. اين، يك كشتار جمعي و شايد يك نسل كشي است. گفته شده است كه در اين تجربه، دولت ايران مرتكب چندين جنايت عليه بشريت (جنايت بر عليه مردم غيرنظامي، سياست امحاء، مجبور كردن به مهاجرت، شكنجه، تجاوز به عنف، ...) و جنايات جنگي (هجوم هدفمند به غيرنظاميان، تاراج و يغما، ...) مرتكب شده است. اما تاكنون حتي يك اثر آكادميك و يا مقاله تحقيقي در باره اين كشتار جمعي و يا نسل كشي و ليست كاملي از هويت مقتولين آن حوادث از سوي محققين ترك و تشكيلات آزربايجاني تاليف نشده است. حال آنكه در صورت آشكار كردن اين جنايات و جزئيات و وهامت ابعاد آنها و قرار دادنشان در معرض افكار عمومي، بي شك امكان بي تفاوت ماندن وجدان آگاه جهانيان و حتي خلق فارس در مقابل آنها بسيار غيرمحتمل مي بود. عبرت آموز است كه مسئول اصلي براي اجراي اين امر يعني "فرقه دمكرات آزربايجان" در بيش از ٦٠ سال عمر مهاجرت خود، به عوض به جا آوردن اين مسئوليت ملي و تاريخي خود، مشغول اقداماتي مانند ايجاد كلاسهاي فارسي آموزي براي مهاجران بوده است. به عبارت ديگر اگر ادعا شود كه مسبب اصلي آكتوال نبودن مساله ملي ترك و مساله آزربايجان جنوبي و عدم حمايت جهاني و منطقه اي از مبارزه ملي خلق ترك، خود تركها هستند بيراهه نخواهد بود. س-مصاديق مشخص اين ضرورتهاي سياسي، تاريخي و امنيتي كدامها هستند؟ ضرورتهاي تاريخي، سياسي و امنيتي مذبور را مي توان به شكل زير طور خلاصه كرد: -داشتن تاريخ و سابقه دولت شوندگي: تركان ساكن در ايران و آزربايجان از سابقه و تاريخ بسيار طولاني دولت شوندگي برخوردارند، به واقع آنها تا سال ١٩٢٥ حاكميت و اقتدار سياسي ايران را در دست خود داشته اند. -استقلال-جدائي سرزميني در گذشته: در دوره طولاني حاكميت تركان، آزربايجان يا مستقل از بقيه ايران امروزي بوده و يا به عنوان يك مملكت محروسه استقلال نسبي سرزميني داشته است. آزربايجان در قرن بيستم نيز به مدت يكسال داراي استقلال سياسي كامل بوده است. -رقابت تاريخي-سياسي بين دو گروه رقيب ائتنيك-ملي: رقابت سياسي ملي بين تركها و فارسها پديده جديدي نيست و داراي تاريخي طولاني است. پديده اي كه در دوره صفوي از آن با نام "تعصب اويماقيت" ياد مي شود و در دوره قاجار فرم "بيزيمكي-اؤزگه" را به خود مي گيرد در جوهر خود رقابت و كشمكش ائتنيك بين ترك و تاجيك (بعدها فارس) بر سر اقتدار سياسي است. حتي لطيفه هاي تحقيرآميز بر عليه تركان كه سابقه آن به عهد سلجوقي مي رسد انعكاسي از همين كشمكش ائتنيك ترك و فارس است. -استعمار داخلي: آزربايجان مستعمره داخلي دولت ايران است. اكنون نخبگان فارس نيز از واقعيت استعمار تركان و ديگر ملل غيرفارس ساكن در ايران سخن مي رانند. -فجايع انساني-جنايات جنگي: قتل عام، نسل كشي: تركان ساكن در ايران پس از تاسيس دولت پهلوي تاكنون، به دفعات معروض به كشتارها، قتل عامها و هجومهاي نظامي بوده اند. كشتارهاي انجام گرفته توسط دولت ايران حين شورشهاي تركان جنوب در دوره پهلوي، قتل عام پس از سقوط حكومت ملي آزربايجان، كشتار در واقعه- شورش خلق مسلمان، شورشهاي انتخاباتي متعدد در مناطق ترك نشين سراسر ايران، سركوب خونين تظاهرات توده هاي محروم ترك در اسلام شهر، شورش علويان ترك در اوچ تپه قوشاچاي (مياندوآب)، كشتار سولدوز (نقده) حين قيام هاراي هاراي من تركم، .... شماري از اينهاست. -سيل پناهندگان: دهها هزار تن پناهنده و فراري صرفا پس از سقوط حكومت ملي آزربايجان به اتحاد جماهير شوروري مهاجرت كرده اند. -اشغال: آزربايجان پس از سقوط حكومت ملي به اشغال ارتش شاهنشاهي درآمده است. -رژيم سركوبگر: جمهوري اسلامي ايران يكي از سركوبگرترين نظامهاي جهان است. -نژادپرستي: نژادپرستي تباري و زباني، دولتي و سيستماتيك در قالب آرياگرائي و پست و خوار شمردن ترك و عرب و ... از مولفه هاي اساسي مليتگرائي فارسي و سياست نهادينه دولت ايران است. -رفتارهائي كه نشانگر آنند كه اين گروه خواستار صاحب شدن به هويت ملي جداگانه اي است: فرياد هاراي هاراي من تركم، انجام اصلاحاتي در الفباي عربي و ايجاد الفباي فونئتيك خاص تركي كه با الفباي فارسي متفاوت است، طرح و برافراشتن پرچمهاي خاص آزربايجان جنوبي، ايجاد دهها تشكيلات سياسي و فرهنگي موازي با تشكيلات سراسري-فارسي كه خواستار فدراليسم ملي ويا استقلال اند، ... همه نشانگر آنند كه ملت ترك و آزربايجان جنوبي خواهان صاحب شدن به هويت ملي-ائتنيكي و سياسي جداگانه اي از ملت فارس و فارسستان است. http://21-azer.blogspot.com/
• زبان رسمی یا زبان مادری؟ • مدرسه (10) / مرتضی مجدفر • • من تبریزی‌ام. بخشی از عمرم را در این شهر زیسته‌ام و بخش‌هایی دیگر را در تهران و نیز اصفهان و مشهد. در تمام سال‌هایی که در تبریز بوده‌ام، با همه، به زبان ترکی صحبت می‌کردم و فارسی صحبت کردن، برایم مصیبت عظیمی بود. حتی وقتی در واپسین ماه سال 1356 به هنگام تحصیل در سال اول دبیرستان به اقتضای کوچ اجباری پدر از تبریز، به اصفهان رفتیم، تا مدت‌ها به لحاظ تسلط نداشتن به زبان فارسی، در صحبت کردن گیج و منگ بودم. به‌ویژه آنکه وقتی فارسی اصفهانی‌ها، با لهجه شیرین‌شان قاطی می‌شود، برای فهمیدن، اول باید واژه‌های خاص اصفهانی را جدا کنی و بعد بفهمی که چه گفته شده است. در واقع من فارسی را می‌فهمیدم، ولی نمی‌توانستم درست و درمان صحبت کنم. علاوه بر سال‌های کودکی و نوجوانی، در تمام سال‌های بعد تا به امروز، هر وقت به تبریز رفته‌ام، ترکی حرف زده‌ام و ترکی شنیده‌ام؛ مگر با تک‌وتوک افراد و معدود مهاجرانی که به اقتضای شغلی، تحصیل به تبریز آمده‌اند. در واقع می‌خواهم بگویم زبان مادری ما تبریزی‌ها ترکی است و البته وارد بحث‌های کسروی‌زده من‌درآوردی بعضی‌ها، از جمله صداوسیمای محترم خودمان هم نمی‌شوم که اصرار دارد به جای ترکی از واژه جعلی ‌ساخته‌شده در زمان رضاخان یعنی «آذری، زبان باستان آذربایجان» استفاده کند و با «یاشاسین» گفتن‌های ناشیانه در برنامه‌های ریز و درشتش، هندوانه زیر بغل‌مان کار بگذارد و آذربایجان را سر ایران بداند و خیلی چیزهای دیگر. حالا در این گیرودار، در صفحه 26 کتاب جدیدالتألیف فارسی سال ششم ابتدایی که از اول مهرماه 1391 در دبستان‌های کشور تدریس می‌شود، یکی پیدا شده است که به من تبریزی ترک‌زبان و احتمالا دیگر ترک‌های ساکن در سایر شهرهای آذربایجان می‌گوید: «ای بابا! تو اشتباه می‌کنی. زبان مادری‌ات فارسی است و تو هم مانند کابلی‌ها، تهرانی‌ها، بخارایی‌ها و خجندی‌ها باید به این زبان مادری که از نیاکانت به تو رسیده است، افتخار کنی.» ماجرا از این قرار است که در کتاب فارسی سال ششم، شعری با عنوان «ای زبان فارسی» چاپ شده که سروده غلامعلی‌ حدادعادل است: ای زبان فارسی،‌ای درّ دریای دَری ای تو میراث نیاکان،‌ای زبان مادری در تو پیدا فَرّ ما، فرهنگ ما، آیین ما از تو برپا، رایتِ دانایی و دانشوری کابل و تهران و تبریز و بخارا و خُجند جمله، ملک توست تا بلخ و نشابور و هری جاودان زی،‌ای زبان دانش و فرزانگی تا به گیتی، نور بخشد آفتاب خاوری فارسی را پاس می‌داریم، زیرا گفته‌اند «قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری» شعر، شعر وزینی است ولی در زمینه آرایه‌های ادبی اشکالاتی نیز دارد و ضعف تالیف و ضعف قافیه نیز در آن مشهود است. همچنین اصلا برای چاپ در کتاب درسی یک نظام آموزشی متمرکز مناسب نیست. چراکه فارسی ضمن آنکه زبان مادری بخش‌هایی از مردمان کشورمان است، زبان مادری بخش‌های فراوانی از ساکنان ایران بزرگ هم نیست. شاعر، باید بین «زبان رسمی» و «زبان مادری» تفاوت قایل می‌شد. برای من، فارسی زبان رسمی کشورم و ترکی زبان مادری‌ام است. من با از بین بردن ضعفی که در کودکی و نوجوانی در فارسی حرف‌زدن داشتم، اکنون به راحتی به فارسی حرف می‌زنم، به فارسی سخنرانی می‌کنم و به فارسی کتاب و مقاله می‌نویسم؛ ولی زبان مادری‌ام فارسی نیست. البته وقتی من فارسی حرف می‌زنم، همه می‌توانند به راحتی از لهجه‌ام متوجه شوند که من فارس نیستم. برخلاف بعضی‌ها، من هیچ‌گاه سعی نکرده‌ام کلماتی را که «ک»، «ق»، «غ»، «چ» و «ج» دارند جوری تلفظ کنم که لو نروم، چون پذیرفته‌ام که زبان مادری من فارسی نیست. اگر شاعر تعمدی داشته نام تبریز ترک‌زبان را در کنار کابل، تهران، بخارا، خجند، بلخ و نیشابور نسبتا یا تقریبا فارس‌زبان بیاورد، چرا سرمولفان کتاب درسی فارسی ششم که انصافا هر دو انسان‌هایی فرهیخته‌اند، اجازه داده‌اند این اشتباه در کتاب درسی راه یابد. سرمولفان کتاب‌ فارسی سال ششم که یکی طبرستانی و دیگری خویی و ترک‌زبان است، باید بین «زبان مادری» و «زبان رسمی» تفاوت قایل می‌شدند و اجازه نمی‌دادند به راحتی به زبان مادری اهالی شهری با یک‌میلیون و اندی جمعیت و از دیگرسو مردمانی با جمعیتی بالغ بر سی‌میلیون نفر در کشورمان که آنها نیز به زبان ترکی تکلم می‌کنند، بی‌احترامی شود. البته همان‌طور که پیش از این نیز یادآور شدم، اگر نظام برنامه‌ریزی درسی ما نیمه‌متمرکز یا غیرمتمرکز بود و قرار بود برای دانش‌آموزان مناطق فارس‌زبان، کتاب درسی ادبیات نوشته شود و مولفان حتما اصرار داشتند که از همین شعر شاعر استفاده کنند، یا باید خودشان شعر را اصلاح می‌کردند یا آن را به شاعر عودت می‌دادند تا بدون آنکه وزن شعرش به هم بخورد، به جای کلمه تبریز، شهر دیگری را انتخاب کند که زبان مادری ساکنانش حتما فارسی باشد؛ مانند نیریز، مهریز یا پاریز. همچنین اگر قرار است لزوم احترام به زبان رسمی در کنار زبان مادری را به همه دانش‌آموزان ایرانی- اعم از ترک، فارس، بلوچ، کرد، ترکمن، عرب و جز آن‌ها- یادآور شویم، می‌توانیم به آنها بگوییم با احترام به زبان مادری همه، آموزش و یادگیری کامل زبان رسمی ضروری است. اگر می‌خواهیم با یکدیگر ارتباط داشته باشیم، اگر می‌خواهیم مکاتبات اداری و اسناد دولتی همه‌فهم باشد و اگر می‌خواهیم با یک دستورالعمل زبانی مشابه با همدیگر سخن بگوییم، زبان رسمی می‌تواند این وظایف را بر عهده بگیرد. در این صورت، دیگر این شعر آقای حدادعادل مناسب چاپ شدن در کتاب درسی همه دانش‌آموزان ایرانی نیست و باید شعری انتخاب شود که در آن از زبان فارسی، در مقام زبان رسمی مورد استفاده توسط دانش‌آموزان ایرانی یاد شود. البته سلیقه خاص مولفان کتاب فارسی ششم به همین یک مورد خلاصه نمی‌شود و درست هشت صفحه بعد (صفحه 34) در درس «دوستان همدل» که برگرفته و تلخیص‌شده از داستان دوچرخه، نوشته رضا رهگذر است، باز شاهد این هستیم که در پایان داستان به دانش‌آموزان یک کلاس در تبریز که همگی با هم ترکی صحبت می‌کنند، به دلیل آنکه دو دانش‌آموز فارس‌زبان منتقل‌شده از شیراز هم در کنار آنان حضور دارند و به خاطر ترکی صحبت کردن بچه‌ها، آن دو از مدرسه گریخته‌اند، توصیه می‌شود که با هم و نیز با آن دو شیرازی، فارسی صحبت کنند تا همدلی ایجاد شود! من نمی‌دانم این چه بدسلیقگی است که از میان این همه مسئله و موضوع، بر مسئله زبان و از میان این همه شهر، بر تبریز تاکید می‌شود. البته دیگر تبریزی‌ها نمی‌توانند مثل سابق بگویند حق ما را خوردند و چه و چه. در کتاب فارسی سال ششم دبستان، نام تبریز بیش از همه شهرها برده شده است. خب، چه باید کرد؟ کتابی تالیف شده و خطایی بزرگ صورت پذیرفته و فارسی پایه ششم ابتدایی در شمارگانی بالغ بر یک‌میلیون نسخه در مدارس توزیع شده است. یک راه برای جبران خطا، روشی است که برخی از دوستان عصبانی ترک‌زبان به نمایندگی از تبریزی‌ها در وبلاگ‌ها و سایت‌ها راه انداخته‌اند و آن، پیشنهاد پاره و جدا کردن صفحه 26 کتاب فارسی از پیکره کل کتاب است که در آن صورت، خواه‌ناخواه صفحه 25 هم به ناحق از بین می‌رود. در صفحه 25، چند تمرین و نکته خواندنی به چاپ رسیده است که با پاره شدن درسی زبان فارسی، متاسفانه آنها هم به جور، از میان می‌روند. این دوستان عصبانی، می‌گویند: «این یک اعتراض مدنی! است، ما درسی را که در آن هویت ما تحریف شده باشد، نمی‌خوانیم. » من هر چقدر فکر کردم تبلور اعتراض مدنی را در پاره کردن کتاب نیافتم. البته اجرای این راه‌حل به این راحتی هم ممکن نیست؛ چون دو بیت از پنج بیت شعر مذکور، در پشت جلد کتاب هم چاپ شده است. صفحه 26 را پاره کردیم، جلد را چکار باید کنیم؟ کتاب بدون جلد که به درد نمی‌خورد. همچنین اجرای این راه‌حل، مشکلات دیگری نیز در پی دارد و آن آلوده شدن محیط‌زیست و احیانا تبدیل شدن تعدادی از یک‌میلیون برگه پاره شده به موشک کاغذی است. راه دوم، قدری زمان‌بر و البته معقول‌تر است. یک سال صبر کنیم این درس با جایگزینی کلمه‌ای به جای تبریز، در مناطق فارس‌زبان تدریس شود و از تدریس آن در مناطقی که زبان مادری آنها فارسی نیست، خودداری شود. همچنین از محتوای این درس (با پشت صفحه، یعنی صفحه 25 کاری نداریم) در آزمون‌ها پرسشی مطرح نشود. از شاعر- اگرچه سخت است- عذرخواهی کنیم و بخواهیم اگر قریحه‌اش کماکان جوشان است، شعری در وصف زبان رسمی بسراید. البته او بسیاری از کلیدواژه‌های همین شعرش را می‌تواند در همان شعر جدید به‌کار بگیرد. ولی در هر صورت، باید شعر جدیدی در وصف زبان رسمی سروده شود. البته در این صورت آن دو سرمولف طبرستانی و خویی، باید دقت کنند که در تمرین‌های همین درس، در مورد تفاوت زبان رسمی و زبان مادری نکاتی را بگنجانند و به دانش‌آموزان یادآور شوند که با احترام قانونی به زبان رسمی، هیچ‌گاه زبان مادری خود را فراموش نکنند. به طور قطع در این فاصله، معلمان و اندیشه‌ورزان فراوانی از گوشه و کنار کشور، کاستی‌های دیگری از کتاب را نیز هشدار خواهند داد. برای مثال، ممکن است کسی پیدا شود و بگوید: دوستان! این واژه «درس‌پژوهی» (Lesson study) که به عنوان سرفصل کار در آخر تمرین‌ها به کار برده‌اید، اصلا آن چیزی نیست که در فرآیند درس‌پژوهی مدنظر است. به عبارت دیگر، آن چیزی که احتمالا مد نظر شما بوده، انجام فعالیت پژوهشی توسط دانش‌آموزان است، در حالی که درس‌پژوهی، فعالیتی است مستمر توسط حلقه‌های معلمان درباره یک موضوع درسی و از میان سرفصل‌های موجود در برنامه درسی. من پیشنهاد دوم را خیلی می‌پسندم و یک سال صبر می‌کنم. حتی اگر آن دوستان وبلاگ‌نویس و ای‌میل‌باز (به طور قطع اگر آقای حدادعادل نوشته مرا بخوانند حتما ای‌میل را به رایانامه تبدیل می‌کنند) ناراحت نشوند و خود مرا پاره نکنند، تا یک سال فارس می‌شوم و می‌روم پی کارم. ولی سال بعد، منتظر خواهم بود تا کتاب درسی، به عنوان یکی از مهم‌ترین اسناد رسمی موجود در کشور، بین زبان رسمی و زبان مادری تفاوت بگذارد و به راحتی اجازه ندهد به زبانی که من با آن سخن می‌گویم، بی‌حرمتی شود. من فارس نیستم، اما فارسی را یاد گرفته‌ام، با آن می‌نویسم، می‌خوانم و با دوستان فارس و غیرفارسم ارتباط برقرار می‌کنم و به آن احترام هم می‌گذارم. چراکه به قانون اساسی جمهوری اسلامی رای داده‌ام و به رای خود وفادارم. آقای حدادعادل لااقل یک‌بار اصل 15 قانون اساسی را بخوانند و خدا وکیلی ببینند که آیا ایشان هم به مفاد آن وفادار مانده‌اند؟ در کنار همه اینها، من زبان مادری خود را پاس می‌دارم، زیرا به قول آقای حدادعادل که به‌زیبایی و با امانت‌داری مصراعی ضرب‌المثل‌شده را به وام گرفته‌اند: «قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری.» پانوشت: 1- سال‌ها قبل در روزگاری که شاهنشاه حکم‌روایی داشت، شخصی موسوم به «ناصح ناطق» در کتابی قطور که با ظاهر علمی هم تالیف کرد، زبان ترکی ما را «زبان ناپدری‌های اهالی آذربایجان» نامید. 2- ضعف قافیه به این صورت است که دو مصراع بیت مطلع ردیف قافیه «دری» است و حرف «رَوی» آن معلوم است در حالی که در مصراع‌های بعدی به «وری» و «هری» تبدیل می‌شود. شاعر وقتی حق دارد در بیت‌های دیگر ردیف « َ ری» بیاورد که در دو مصراع مطلع آن را معلوم کرده باشد. چنان که شاعران استادی چون انوری، خاقانی و فضولی همین قافیه را به کار برده‌اند و تکلیف آن را در مطلع، معلوم ساخته‌اند. همچنین در مصراع اول ضعف تالیف نیز وجود دارد: ‌ای زبان فارسی،‌ای درّ دریای دری - با توجه به اینکه فارسی و دری هر دو یک چیزند و دو مقوله‌ جداگانه به حساب نمی‌آیند، نمی‌تواند یکی دریا و دیگری درّ آن باشد. این ضعف تالیف است که در منطق به آن مغلطه می‌گویند. یعنی دو نام برای یک موضوع واحد را دو موضوع جداگانه و حتی متضاد (مثل دریا و درّ) بکنند http://mortezamajdfar.blogfa.com/post/15

Monday, February 10, 2014

بخشی از خاطرات رضا رسولی، وزیر تجارت و اقتصاد آذربایجان۲۵-۱۳۲۴ تهیه و تنظیم: علیرضا صرافی مقدمه رضا رسولی فرزند یک خانواده ی روشنفکر و آزادیخواه آذربایجانی (امین و رسولی) است، وی در دوره ی پهلوی اول، کارمند عالیرتبهای در وزارت کشور بود و مدت مدیدی در شهرداری تبریز، اصفهان و کرمانشاه اشتغال داشت، در شهریور سال ۱۳۲۱ زمانیکه سمت ریاست شهرداری مراغه را بر عهده داشت از سوی فهیمی استاندار وقت به تبریز دعوت و به سمت ریاست خواربار شهرداری تبریز منصوب میشود، وی با کار بیوقفه در این سمت موفق میشود مشکل بزرگ نان (که در سالهای جنگ جهانی معضل بسیار حادی بود)، را برطرف سازد. به سبب موفقیت وی در حل این بحران اقتصادی و اداره ی مرتب وضعیت ارزاق عمومی، هم چنین به علت اعتبار خانوادگی وی در میان تجار و بازاریان آذربایجان، از سوی دموکراتها به سمت وزیر تجارت و اقتصاد آذربایجان تعیین میگردد. در این دوره نیز وی خدمات ارزندهای در زمینه ی اقتصادی انجام میدهد و بیشک بخش قابل توجه ی از موفقیتهای اقتصادی دموکراتها (مهار تورم و ارزانی قیمتها ، دعوت از سرمایهداران آذربایجانی برای ادامه و توسعه ی فعالیتهایشان در آذربایجان تاسیس کارخانجات و….) مرهون زحمات مشفقانه ی رضا رسولی و دیگر همکارانش در فرقه بوده است. پس از حمله ی نیروهای حکومت مرکزی به آذربایجان بساط بگیر و ببند و کشت و کشتار وسیعی به راه میافتد، بسیاری از سران فرقه ناگزیر به آن سوی مرز متواری میشوند، اما وی با تصمیم قبلی، ماندن در تبریز را ترجیح میدهد و قریب دو سال در تبریز مخفی میشود و نهایتا با وساطت و شفاعت تنی چند از آشنایان در ۰۷/۰۹/۱۳۲۷ به تهران آمده خود را به ستاد دادرسی ارتش معرفی مینماید، وی پس از کش و قوسهای فراوان روانه ی زندان شده و در محاکمات اولیه به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم میگردد، اما اوائل آذرماه ۱۳۲۸، مشمول عفو قرار گرفته، مجازات حبس وی موقوفالاجرا میشود. وی در طول دو سال اختفا در تبریز در سالهای ۱۳۲۶ و ۱۳۲۷ خطاب به فرزندانش جزوه ی کوچکی نوشته، که در آن از سابقه ی ورودش به فرقه و برخی مسائل داخلی فرقه پرده برداشته است، اوراق پایانی این یادداشتها در تهران و به سال ۱۳۲۸ نوشته شده است. مجموعه ی نوشتههای وی ۴۹ صفحه است که اخیرا در اختیار من قرار گرفته است. از مطالعه ی این جزوه برایم روشن شد که فرقه ی دموکرات آذربایجان از دو جناح راست و چپ تشکیل شده بود، (هرچند که در آن موقع چنین نامگذاریای انجام نشده باشد) اغلب موسسین فرقه و اعضای اولیه ی آن، جناح راست فرقه را تشکیل میدادند و عموما در مقابل حزب توده موضع مخالف داشتهاند، اما وقتی به توصیه ی شورویها کمیته ی ایالتی حزب توده منحل و در فرقه ادغام میشود، به تدریج سیاستهای شوروی، بر سرنوشت فرقه حاکم میشود، رضا رسولی بیشک جزو گروه اول بود، وی جزو ده نفر نویسندگان و امضا کنندگان اولیه ی بیانیه ۱۲ شهریور بود، با کش و قوسهایی چند مصمم به همکاری کامل با فرقه میشود. وی در طول دوره ی وزارت خویش در مقابل عملکردهای چپروانه، مقاومت کرده و در تعدیل سیاستهای اقتصادی فرقه موثر بوده است. اینک چند برگی از نوشته ی رضا رسولی که در آن زمینه ی تنظیم بیانیه ی ۱۲ شهریور و چگونگی عضویتش در فرقه و بیان تردیدها و دودلیهایش (که در اتخاذ تصمیمات مهم برای هر فرد دیگری نیز مسلما پیش میآید)، عینا ارائه میشود. رسولی این نوشتهها را بعد از شکست دموکراتها نوشته است. در شرایطی که حکومت شاه با به راه انداختن سرکوب خونین در این سوی ارس بر اوضاع چیره شده بود و شریک شوروی وی نیز با اعمال ترور و تبعید دست و پای دموکراتها را در آن سوی ارس بسته بود. لذا در تنظیم آن ملاحظات بسیاری را مد نظر داشته است، به نحوی که اگر این یادداشتها به دست دشمن افتاد مدرکی برای تشدید مجازات وی نباشد و یا برای دیگرانی در طول اختفایش به وی کمک نموده بودند را دچار دردسر نسازد. گفتنی است، بخش از جزوه که ارائه خواهد شد از صفحه ی ۵ جزوه دست نوشته (که وی در تیرماه ۱۳۲۴ پس از سی و چهار ماه کار خسته کننده در سمت رئیس دایره ی خواربار، به قصد معالجه و استراحت به بندر گلمانخانه میرود.) الی صفحه ی ۹ جزوه ی دست نوشته ی اصلی را شامل میشود.. اصلاحات داخل کروشه [] و تیترها از طرف من است. علیرضا صرافی ۱۲ شهریور ۱۳۸۶ تابستان بیست و چهار در آستانه تشکیل جبهه ی آزادی با دوست ارجمندم جناب سرهنگ رحیم خاکپور که در آن موقع رئیس شهربانی استان هم بودند، ایشان هم مرخصی داشتند و به واسطه ی ابتلا به رماتیسم در نظر داشتند که از آب دریاچه ی رضائیه [ارومیه] استفاده نمایند، قرار شد که برای احتراز از مالاریای بندر شرفخانه به رضائیه [ارومیه] رفته، در بندر گلمانخانه از آب دریا استفاده شود به اتفاق [ او و] با پسر کوچکم مسعود از تبریز حرکت با خط آهن تا شرفخانه و با کشتی تا بندر گلمانخانه رفته مسعود را به رضائیه [ارومیه] پیش خواهرم [طیبه خانم (نقشینه)] که در آنجا سکونت داشت، فرستادم. بیست روزی با فراغت خاطر دور از جار و جنجال شهر در بندر گلمانخانه از آب دریا استفاده میشد. روزی یادداشتی از رئیس پلیس رضائیه به جناب سرهنگ خاکپور رسید که یکی از دوستان (آقای دواچی) به طور خصوصی به وسیله کارمندان تلگرافی اطلاع میدهد که سرهنگ خاکپور فوراُّ به تبریز مراجعت نماید، خیالات گوناگونی از این احضار ناگهانی فراهم [شد] پس از تحقیق موضوع معلوم شد عدهای از زندانیان شهربانی شورش نموده، خیال فرار داشتهاند این بود صلاح دیدهاند که رئیس شهربانی به تبریز مراجعت نماید ایشان هم از مرخصیای که داشتند چند روزی بیشتر نمانده بود مراجعت به تبریز نمودند، من هم چون موقع استفاده از آب دریا میگذشت در گلمانخانه نمانده، برای دیدن خواهرم به رضائیه [ارومیه] رفتم. اواخر مرداد ماه ۱۳۲۴ به تبریز مراجعت [کردم] در ایستگاه تبریز از ماجرای لیقوان و قتل فجیع مرحوم حاجی احتشام و چند نفر از کسانش و کتککاری دادستان شهرستان تبریز (آقای موسوی) از طرف عمال حزب توده اطلاع حاصل نمودم، اوضاع خیلی بد [بود]. از غائله ی لیقوانی و فجایعی که شده بود و کشته شدن چند نفری هم از تودهایها، چشم عدهای را خون گرفته از هر دهنی حرفی و از هر سازی آوازی میآمد، کفیل استانداری کنارهجوئی نمود در خانه نشسته[بود]. رؤسای ادارات مرعوب شده[و] قدرت دم زدن ندارند. تبریز چه حالی را داشت، تجسم آن در این صفحات از عهده ی نگارنده خارج است. تا این تاریخ من در هیچکدام از احزاب سیاسی عضویتی نداشتم و داخل هیچ دسته و جمعیتی نبودم این روزها جنگ به نفع متفقین خاتمه یافته، دوره ی توپ و تفنگ گذشته نوبت به نطق و سخنرانی رسیده [بود]. کشمکشها و نظریات سیاسی که زیر پرده بود علنی میشود تحریکات شروع گردیده، برای ملت ایران نفت هم بلائی شده، ملّت بیعلم و بیسواد و از همه جا بیخبر آلت غرضرانی گردیده، رجال مملکت و وکلای برگزیده ی ملت فقط فکری که در سر دارند حفظ مقام و کسب جاه و جلال و بدست آوردن مال و منال است و بس در یکی از روزهای پرآشوب تبریز به جبهه ی آزادی دعوتم کردند. این جبهه ی آزادی از چه اشخاصی تشکیل میشود؟ باید رفت و دید شاید چارهای برای این بیچارگیها بشود در ساعت معینه در مجلس دعوت حاضر شدم حاضرین عبارت بودند از آقایان حسن بیرنگ، آقای[؟] مدیر روزنامه شاهین و تقی بیت الله و شبستری چند نفر دیگری هم که از آزادیخواهان بوده از اوضاع اخیر تبریز ناراضی در پی چارهجوئی و سروسامان دادن به این بیسروسامانیها. قبل از رسمیت جلسه گفتگوهایی شد، درددلهایی به عمل آمد، با تکمیل عده ی دعوت شدگان جلسه رسمی شد. صحبت سر این بود که باید دست به دست داده، حکومت را تقویت و این هرج و مرج و لجامگسیختگیها را خاتمه داد. در این موقع آقای سیدجعفرپیشهوری که در دوره ی ۱۴ از تبریز سمت نمایندگی مجلس شورای ملی را داشت و اعتبارنامهاش رد گردیده به تبریز آمده بود در جلسه حضور بههم رسانید و در مذاکرات جلسه شرکت نمود پس از مدتی تفکر و سر به پائین انداختن به سرشناسان مجلس متوجه شده، اینها را مورد تنقید و تقبیح قرار داده، گفت: شماها که باقی ماندگان بدو مشروطیت هستید آیا در این شهر بودید که قضیه ی لیقوان اتفاق افتاد و آرداشس ارمنی (نماینده ارامنه ی شمال در دوره ی ۱۴) به لیقوان قشونکشی نموده [و جسارت کرد] پیرمرد نود ساله را با آن وضع فجیع به قتل برساند؟ یا در خیابان و معبر عام چند نفر بیسروپا که دادستان را کتک کاری نمود، شماها هم ناظر این عملیات باشید [=بودید] چرا مانع نشدید و جلوگیری از این کارهای بیرویه نکردهاید؟ این نطق و بیان پیشهوری در آن موقع در حاضرین جلسه و هر وطنپرست دیگری که از اوضاع آن روزی دل پرخونی داشت، چه عکسالعملی تولید کرد و میکند و تاثیر آن چه میباشد به قضاوت منصفانه ی خواننده ی گرامی واگذار میشود برای دفاع از خود و بیگناه معرفی کردن خود نیست که من این یادداشتها را شروع نمودهام نخیر من که متواری هستم هنوز گذارم به دادگاه نیافتاده، بلکه در وهله ی اول رفع سوءتفاهم از دو فرزند خود و در مرحله ی ثانی گفتن بعضی حقایق است که مرا وادار به شرکت در ۲۱/۰۹/۱۳۲۴ نمود و به کوران سیاسی داخلم کرد. در آخر جلسه نتیجهای که آقای پیشهوری از بیانات خود گرفت این بود که بیائید همگی متفق و متحد شده دست به هم بدهیم و جمعیتی تشکیل داده سر و صورتی به کارها داده، آذربایجا ن و تبریز را از این اختلال و هرج و مرج نجات و با چارهجوئی به دردهای بیدرمان [بپردازیم]. برای حزب توده هم حد و حدودی قائل شویم و نگذاریم از حدود خود خارج و مجدداُّ موجبات شورش و بلوا را فراهم بیاورند. بدیهی است حضار با شوق و شعف پیشنهاد پیشهوری را مبنی بر تقویت حکومت و جلوگیری از تودهایها حسن استقبال نموده، قول همه گونه همکاری و اتحاد و اتفاق را به همدیگر دادند قرار شد از خارج هم اشخاص و اهالی شهر را با الحاق همراهی با این جمعیت تشویق نموده و در جلسات بعدی از آنها هم دعوت شود. روز دوم یا سوم بود، شبستری به من گفت: شب را بعد از افطار جلسه ی مهمی در منزل مرحوم فرشی تشکیل خواهد شد، شما هم بیائید. جلسه شبانه برای تنظیم بیانیه ی ۱۲ شهریور حاجی میرزا آقا فرشی یکی از تجار معتبر و محترم تبریز بود، از بدو مشروطیت هم جزو آزادیخواهان خدماتی را انجام داده و دورههای متعدد سمت نمایندگی تبریز را داشته پس از خودش آقای غلامحسین فرشی در دوره ی ۱۲ و ۱۳ از تبریز انتخاب شده بود. در ایرانی بودن و علاقهمندیش به اصلاحات مملکت شک و شبههای نبود، شبستری هم داماد مرحوم فرشی و شوهرخواهر آقای غلامحسین فرشی بود. با وجود اینکه همان شب را برای یک کار فامیلی (مقدمه ی خواستگاری خواهرزادهام مهدی نیوشا [خراسانچی]) وظایفی به عهده ی من واگذار شده بود، پس از برگزاری وظایف خود اگر چه از وقت مفید گذشته بود، به منزل فرشی رفتم. تشکیل جمعیتی بنام حزب دموکرات مطرح بود بیانیهای هم تهیه شده بود [که قرار بود] منتشر شود. فقط اختلاف برای این بود که عده ای میگفتند بیانیه به فارسی و بعضی هم عقیده داشتند به ترکی آذربایجانی نوشته شود بالاخره اکثریت آراء بر این شد که به دو زبان فارسی و ترکی چاپ شود. ۱۲ ماده ی بیانیه یکی یکی مورد شور و بحث گردید چون عده[ی حاضرین] از ده نفر بیشتر نبود, [و چند تن از] جمعی که دعوت داشتند، حاضر نبودند، قرار شد پس از اینکه امضای بیانیه به چهل، پنجاه نفر رسید، در دسترس عامه گذاشته شود. پس از ختم جلسه به اتفاق آقایان بیتاله و [؟] چلبی از منزل فرشی بیرون آمده بین راه در اطراف تشکیل جمعیت و انتشار بیانیه صحبت مینمودیم من از مرحوم چلبی عقیدهاش را جویا شده گفتم: تا چه حد و تا کجا پیشرفتی در این کار حاصل میشود آیا به نفع مملکت تمام خواهد شد یا کاسهای زیر نیمکاسه هست؟ گفت: من که مانعی در کار نمیبینم ظاهراُّ هم اگر مراد بیانیه اجرا شود به نفع آذربایجاناست باید اختیارات بیشتری به شهرستانها داده شود فعلاُّ هم ما از امضاکنندگان آن هستیم باید مراقب آتیه شد و دید چه جوری از آب در میآید اگر شکل کار بعداُّ عوض شد ما کنارهگیری کرده و مداخله نمیکنیم. بیانیه با بیشتر از چهل پنجاه امضا منتشر شد تشکیل حزب و دموکرات و باز شدن دفتر نامنویسی برای عضویت یا نشر آگهی به اطلاع عموم رسید استقبالی که از طرف اهالی به عمل آمد موجب تعجب گردید، مشاهده شد نظر به اینکه اکثریت از وضع شهر و رفتار حزب توده ناراضی و شاکی بودند قد علم کردن حزب دموکرات را در مقابل حزب توده حسن استقبال نمود و فوز عظیمی دانستند و نامنویسی میکردند، ضمناُّ جمعی هم با دیده ی شک و تردید نگاه کرده، انتقاداتی مینمودند. دوستانم بعضی تشویق در اینکار و برخی تنقیدم میکردند. بعضاُّ ناراحتی فکر و اضطراب خاطر برایم فراهم میشد با خود میگفتم آیا در این راهی که گرفتهام صائب هستم یا خاطی؟ خادم میباشم یا خائن؟ خلاصه بر سر دو راهی گیر کردم. تردیدها و دودلیها یکی از اقربای و قوم و خویشان دور که خودش در حزب توده عضویت داشت و خیلی هم [پر و] پا قرص بود گفت: امضای شما را هم در بیانیه فرقه دموکرات دیدم. گفتم: بله مگر مانعی بود؟ گفت: این خیانت بود که پیشه وری کرد و شما هم ندانسته و نفهمیده تبعیت کردید. من از تبریز میروم. شاید حزب توده در آتیه بخواهد با فرقه دمکرات تشریک مساعی نماید ولی من عقیده ندارم. عضویت حزب توده را به فرقه ی دموکرات ترجیح میدهم. دودلی و دغدغه ی خاطر ناراحتم کرده بود روزی در ساعت دو بعد از ظهر با وجود اینکه فصل تابستان هوا گرم برای ملاقات هم بیموقع بود به سراغ دوستی که مطلع به اوضاع دنیا و آشنا به سیاست بود، رفتم از خواب شیرین بیدارش نمودم، خیلی تعجب کرد و نگران شد که چه اتفاقی افتاده که در این وقت به دیدنش رفتهام گفت: به نظرم قدری مضطرب هستی, حال و حکایت چیست؟ موضوع عضویت خود را در فرقه دموکرات و امضای بیانیه را شرح دادم دلداریم کرد و قوت قلبم داده، گفت: در کنار نشستن و گردن به معرکه دراز کردن فایدهای متصور نیست. بالاخره همگی اهل این مملکت هستیم باید در مقدرات شرکت نمائیم اگر شماها نباشید اشخاص نامناسب روی کار آمده همان بساط حزب توده را تجدید میکنند، بیانیه را هم دیدهام مطلبی برخلاف حقیقت یا لطمه به استقلال کشور برساند به نظرم نرسید. فعلاُّ هم اشخاص درستکار که در آزادیخواهی و وطنپرستی سابقهدار میباشند دستاندرکار هستند بعدها اگر دیدی که برخلاف مصلحت کشور کارهایی میشود، خودت را کنار بکش چون عقیده ی ایمانی به آن دوست خود داشتم تا اندازهای از گفتههایش تسکین قلب برایم حاصل شد. روزی هم آقای نظامالدوله رفیعی از جمعی به منزل خود دعوت نموده بودند، من هم از جمله مدعوین بودم مالک، تاجر، کسبه، اداری جمع بودند، آقای نظامالدوله از طبقه ی اعیان و از رجال تبریز بودند، چند دوره هم سمت نمایندگی مجلس شورای ملی را داشته، البته دعوت چنین شخصی را همه قبول کرده بودند. آقای نظامالدوله که از امضاکنندگان بیانیه بودند جلسه را افتتاح [و] شرحی در اطراف مرام و مقصد جمعیت تازه تشکیل شده صحبت نمود. گفته شد که از بین حاضرین جلسه عدهای بنام کمیته ی فرقه ی دموکرات انتخاب شوند چند نفری از دوستان و آشنایان که حاضر مجلس بودند مایل بودند که من هم به عضویت کمیته انتخاب شوم با عرض سپاسگذاری از حسن نظر آنها جداُّ عذرخواهی کردم [و] گفتم بیخودی رای خود را هدر ندهید من عضویت کمیته را قبول نخواهم کرد. میل دارم که از افراد فرقه شوم نه از سران فرقه. بعدها هم به واسطه ی آمدن نمایندگان از سایر شهرستانها و بخشهای تابعه آذربایجان کنفرانسی در پیرامون تشکیل فرقه ی دموکرات در سالون دبیرستان فردوسی داده میشد، قرار شد از مابین حضار کمسیونی به نام کمسیون تفتیش که عده آن ۱۱ نفر باشد، انتخاب شود. وظیفه این کمسیون رسیدگی به سوابق و وضعیت قبول کنندگان عضویت فرقه و تشخیص صلاحیت عضویت آنها باشد، انتخاب به این ترتیب به عمل [می] آمد [که] اسم یک نفر را میگفتند اگر مخالفی نبود قبول و الا رد میشد. من هم یکی از اشخاص بودم با اکثریت قبول شدم. چون مایل نبودم پس از تشکر از حسن نظر رایدهندگان به واسطه ی حساس بودن شغل اداری (اداره کردن نان شهر) و گرفتاریای که داشتم از قبولی این وظیفه عذر خواستم و حاضر نبودن خود را اعلام نمودم. پیشهوری به این عمل من اعتراض کرده، گفت: عضویت کمسیون تفتیش مانع کارهای اداری نمیباشد. افکار عمومی قابل تقدیر و ستایش است، نباید از کار شانه خالی کرد، مگر در این شهر زندگی نخواهید کرد؟ مگر نمیخواهید به وطن خود خدمت نمائید؟ معذرت شما پذیرفته نیست و رد میشود. روز به روز پیشرفتهای محسوس در کارهای فرقه دموکرات دیده میشد استقبالی که از طرف اهالی شهر تبریز یا سایر شهرستانها و بخشهای آذربایجان میشد حزب توده را مجبور به سکوت کرده، در گوشهای نشسته و دم فرو بسته [بود]، پسرهای اقبالالسلطه از ماکو پسر امیرامجد از خوی، وهابزاده از اردبیل نظام الدوله از تبریز که همگی مالک و از سرشناسان آذربایجان بودند، عضویت فرقه دموکرات را قبول نموده و برای جلوگیری از اعمال و نفوذ حزب توده یکدل و یک جهت شده اند… *** ۱- شادروان رضا رسولی دائی بزرگ من بودند. وقتی در سن ۱۷ سالگی (سال ۱۳۵۰) به اتفاق خانواده ی خویش از آذربایجان به تهران منتقل شدم، فرصت مناسبی برای کسب بهره از تجارب و خاطرات تاریخی ایشان برایم فراهم شد. ایشان بسیاری از کتب آن دوره از جمله اوراق زرین (قیزیل صحیفهلر) که مجموعه ی مقالات و سخنرانیهای پیشهوری در سالهای ۲۵-۱۳۲۴ بود و دوازده شهریور (شهریورین اون ایکیسی) که سالروز اعلام موجودیت فرقه و انتشار مراجعتنامه ی مشهور ۱۲ شهریور بود، را برای مطالعه در اختیارم قرار داده، به سئوالاتم پاسخ میگفتند. پس از وفات ایشان در اوائل دهه ی شصت، متاسفانه کتابخانه و یادداشتهای شخصی ایشان (که جزوهای مربوط به زندگی نامه و خاطرات ایشان در طول سالهای ۲۸-۱۳۲۴ بود)، سرنوشت نامعلومی یافت. تا اینکه اخیرا دست نوشته ی ایشان پیدا شد. اصل نوشته به شیوه ی خاطره نویسی است که گاه حالت شخصی پیدا میکند. لذا انتشار کامل این متن بدون هماهنگی با خانواده ی وی عملی نخواهد بود.