Saturday, January 18, 2014

شهدای 21 آذر شهدای زنجان: 1- شیخ محمد علی آل اسحاق (روحانی) 2- یونس علیزاده 3- اسماعیل حیدری 4- حمزه قلی اوف 5- قربان مهاجر 6- ذوالفعلی محمد علی زاده 7- حسن افشاری 8- حیدر شدادیان 9- غلام پاشا 10- محسن وزیری 11- اسد الله زارعی، در 1285 در یکی از آبادی های اطراف زنجان متولد شد به استخدام آموزش و پرورش در آمد سرانجام به دست ایادی محمود ذوالفقاری در زنجان شهید شد. شهدای آستارا: 1- امیر خشیرائی 2- شیر امین 3- محمد چاردولی توسط حسام الدین خان مجیدی شهید شد. 4- شهید فریدون ابراهیمی، در 29 آبان ماه 1279 در شهر آستارا متولد شد، پدر فریدون میرزا غنی هم فردی سیاسی بوده و زندانی سیاسی در زمان رضاخان بوده است فریدون در تهران در رشته حقوق تحصیل کرد و همکار شهید پیشه وری در روزنامه آژیر بود که پس از تشکیل حکومت ملی به تبریز آمد و به سمت دادستان کل آذربایجان منسوب شد ایشان مجادلات قلمی زیبائی با پان فارسیستهای تهران داشت و در دفاع از حقوق آذربایجان کتابچه ای به نام «آذربایجان صحبت می‌کند» نوشت پس از اشغال آذربایجان ایشان تا آخرین فشنگ مقاومت کرد و بعد از دستگیری به تهران برده شد و در زمان بازدید جلاد آریائی از تبریز ایشان با هواپیما از تهران به تبریز آورده شد و در تاریخ 1 خرداد 1326 در جلو باغ گلستان شهید شد 5- میر ایوب شکیبا، متولد 1282 آستارا مشارکت در نهضت جنگل، زندانی رضاخان، عضو کمیته مرکزی فرقه دمکرات که رئیس فرهنگ اورمیه بود که در آنجا شهید شد. شهدای میانه: 1- محمد شکاری در اطراف قزل اوزن توسط اراذل ذوالفقاریها شهید شد 2- سروان غلام حسین ناصری سروان پیاده در سال 1285 در میانه متولد شد پس از پیوستن به فرقه دمکرات به درجه سرگردی رسید که در تبریز به همراه دیگر افسران قشون ملی آذربایجان شهید شد. 3- تیمور مددی، متول 1280 در یکی از روستاهای گرمرود، دریافت مدال 21 آذر و درجه سروانی از حکومت ملی آذربایجان. 4- دکتر نصرت باقری، پزشک متولد 1283 قره چمن، دریافت کننده مدال 21 آذر، در تبریز به دست اراذل و اوباش طرفدار حکومت دست نشانده شهید شد. او را از خانه بیرون آورده و در جلو چشمان فرزندانش گلوله باران کردند وبدن بی جان او را در کوچه ها کشیدند. 5- اسرافیل قادری، متولد 1295 خشگناب، دریافت کننده مدال 21 آذر. شهدای اردبیل: 1- اسماعیل حکاک (معروف به ساری اسماعیل) متولد 1267 آقاباقر کندی اردبیل، معاون بلدیه اردبیل، هواداران ارتش بعد از به شهادت رساندن، جسد او را با تبر مثله کرده و پیکرش را در کوچه ها می‌گردانند. 2- سردارخورشا متولد 1280 در یورتچی (موغانلی کندی) اردبیل، دریافت کننده مدال 21 آذر. 3- استاد ولی سلمانی 4- شکرالله خان 5- ولی گروسی 6- محمد آقا مظلومی، از شرکت کنندگان جنبش مشروطیت 7- حسین جلائی 8- یحیی شیخی ستواندوم، متولد 1300 در اردبیل، دریافت مدال 21 آذر، فرمانده فدائیان خلخال ودر همین شهر در آذر1325 شهید شد. 9- شاهمار صمدی، متولد 1265 در یکی از روستاهای اردبیل، مشارکت در جنبش مشروطه و قیام شیخ محمد خیابانی عضو فرقه دمکرات در مشکین شهر شهید شد. 10- ایمانعلی آقا علی اوغلو متولد 1266 در آباقر کندی اردبیل، طبیب سنتی، دریافت کننده مدال 21 آذر. 11- اژدر کریمی 22 ساله 12- عمران کریمی 18 ساله و نامزد 13- امین کریمی 13 ساله 14- بابک کریمی فرزند شیر خوار، خانهای اطراف اردبیل، داربگ آراللی و روحانی نما (احمد) که لباس روحانی را به دروغ پوشیده بود در به شهادت رساندن این چهار برادر دست داشته اند مادر این چهار برادر مدتها پیراهن خود آلود آنها را نگه داشته و از مسببین واقعه به تهران شکایت می‌کرد ولی دشمن گوش شنوا نداشت. 15- سید علی قرشی زاده معلمی که در تبعید شهید شد. 16- ستوان 3 پیاده ابراهیم سهرابی 17- ستوان 2 پیاده بهمن دانشور 18- ستوان 2 پیاده یحیی شیخ 19- آقا داداش درستکار، در 1299 در اردبیل متولد شد، مسئول فرقه دمکرات در بخش وان از توابع شهرستان گرمی بود 20- اکبر بنائی 21- رحیم صمد اوغلو 22- حسین تراشی 23- نبی قنبری در یکی از روستاهای اردبیل شهید شد. 24- محرم انشائی، متولد 1288 در زره ناس اردبیل، مهندس نفت، سرپرست شعبه تشکیلات کمیته اردبیل و در اجلاس 12 شهریور جزو قانون گذاران بوده است سپس به رئیس اداره سیاسی اورمیه از طرف فرقه منصوب شد و درارومو بعد از یک دادگاه نمایشی به شهادت رسید. 25- علی سلیمان پور 26- سعادت خان سلیمان پور افراد زیر قتل عام روستای ثمرین اردبیل شهید شدند: 1- حمدالله نام پدر عزیر 2- فرزد نام پدر مردعلی 3- میرعلی اکبر نام پدر سید علی 4- غلامرضا نام پدر رستم 5- میر اسماعیل نام پدر سید حسین 6- منصور نام پدر رستم 7- کریم نام پدر ابوالفضل 8- محسن نام پدر جهانگیر 9- آقا اوغلان عباسقلی 10- رضا نام پدر قربانعلی 11- فیض الله نام پدر قربان 12- جبرئیل نام شدر وهاب 13- چلوخان نام پدر عبدالمناف 14- پلوخان نام پدر عبدالمناف 15- یوسف قره نام پدر عبدالمناف 16- سریه خانم نام پدر بایرامقلی، دختر شجاع شاهسون بعد از 5 روز مقاومت با وعده و وعید از سنگرش خارج شد و به صورت نامردانه به شهادت رسید او در حالی که تیر باران می‌شد گفت: ایران برای شما پیروزی و ظفر نیست تاریخ از عهد و پیمان شکنان با نفرت یاد خواهد کرد، آدمکشان و جانیان از این معامله خیر نخواهند دید، فرزندان آذربایجان انتقام مرا خواهند گرفت، درخت آزادی از اینکه با خون شهیدان سیراب می‌شود بیشتر میوه خواهد داد" 17- سلطان نام پدر بابا نصیر شهدای تبریز: 1- علی قهرمانی در باسمنج شهید شد. 2- جلال قره باغی 3- رحیم فرزند اکبر 4- الله وردی 5- صادق انصاری - سرگرد 6- علی حاجی زاده هنرمندی که در تبعید در تهران شهید شد. 7- علی فطرت (شاعر) متولد 1268، از خانواده ای روحانی و از فعالین شعراء در تبریز، پس اشغال آذربایجان دستگیر و به مدت دو سال در تهران زندانی شد بر اثر شکنجه در زندان به شهادت رسید از آثار او جغد و بلبل و دیوان فطرت است. 8- حسن ذوالفقارزاده ارژنگی (نقاش هنرمند) در سال 1297 در تبریز متولد و پس از تحصیل در محضر نقاشان میرزا آقا مومنی، ارژنگی، میر معصوم بوده و خود در نقاشی ماهر و نقاشی های مهم داشته است از جمله (اسپه ریس، بویاق دگیرمانی، قله استونده، شهیدلر مزاری اوسته، مشروطه شهید لری، فدائی لر...) پس از حبس و شکنجه در سال 1325 شهید شد که مدتی به جنازه اش اجازه دفن نمی دادند) 9- عباس قهرمانی در سال 1283 در تبریز متولد شد در قیام لاهوتی شرکت داشت، رئیس اداره نقلیه تبریز در زمان حکومت ملی بوده در روستای حاجی محمود از توابع یورتچی اردبیل دستگیر و در میدان قلعه اردبیل شهید شد. 10- سروان احمد جودت، سروان توپخانه، متولد 1290 در تبریز از طرف حکومت ملی به درجه سرگردی رسید. 11- رحیم عمرانی، متولد 1302 در تبریز، فارغ التحصیل دانشکده افسری حکومت ملی، دو ماه بعد از اشغال آذربایجان در تبریز شهید شد. 12- محمد باقر نیکنام، متولد 1300 در تبریز، شاعر و کارگر کارخانه کبریت سازی تبریز، از فعالین مجلس شعرا در تبریز که شهید شد. 13- محمد رضا خادمی (خاتمی) ، متولد 1298، آهنگر و از شرکت کننده ها در جنبش خیابانی. 14- قلی صبحی- متولد 1286 در تبریز در خلع سلاح قوای دولتی و در تربیت دسته های فدائی نقش بسیار داشته و مجلس ملی درجه او را به خاطر فعالیت هایش به سرهنگی ارتقا داد عضو کمیته مرکزی فرقه دمکرات در آذر 1325 در گوگان توسط احمد گوگانی دستگیر و در زندان پیشنهاد گردید اگر در مراغه در محضر شیخ احمد توبه کند و فرقه دمکرات را لعن و انکار کند از مرگ خلاص می‌شود که این مساله را رد کرد و گفت "اؤلوم ایچون هیچ کیمدن میننت گؤتورمک فیکرینده دگلیم شرف‌نن اؤلمک خوشدور" و در گوگان آنجا به شهادت رسید. 15- ولی گنجه مهر ولی لتنانت متولد 1277 تبریز، پس از دیدن حال رقت بار کارگران کوره های آجرپزی به دسته های انقلابی پیوست حیدر فدائی نقل کرده است ولی در شهربانی ارومی با 22 فدائی در محاصره ارتش و اوباشان بودیم وقتی گلوله ما تمام شد ولی زخمی بود با آن حال زخمی، اراده انقلابی وی را زنده نگه داشته بود ما 22 نفر را در نزدیکی سحر جهت اعدام بردند پس از اعدام که من از ناحیه دست زخمی شده بودم روی ما خاک ریختند جنازه ولی در کنارم بود من بعد از رفتن جلادان با بدن زخمی رفتم اکنون از آن تاریخ 62 سال می‌گذرد. 16- قربانعلی آریانتاش در سال 1300 در شهر تبریز متولد شده است در مدرسه ادیب تحصیل نموده ودر سال 1319 دبیرستان نظام را در تبریز به پایان رسانده و در هنگ مکانیزه تهران مشغول می‌گردد او با سرگرد اسکندانی آشنا می‌گردد در این زمان سرهنگ سیاسی فرمانده هنگ از فعالیتهای سیاسی سرگرد اسکندانی و نفوذ او در بین افسران چپ مخالف رژیم پهلوی به رئیس ستاد (باش قرارگاه) سرلشکر ارفع که مادرش انگلیسی بود گزارش می‌دهد قربانعلی به گردان جمماز زابل منتقل می‌گردد در اوایل 1324 از طرف رکن 2 بازداشت و به زندان کرمان فرستاده می‌شود و با پیشه وری غیابا ارتباط داشته و در تشکیل حکومت ملی مانند سایر افسران طرفدار فرقه دمکرات با درجه ستوان یکمی در اردبیل مشغول می‌گردد و بعد در تبریز به فرماندهی بلوک تعیین می‌گردد و بعد از اشغال آذربایجان توسط ارتش ایران همراه با سایر افسران در حال خواندن سرود آذربایجان تیر باران و به شهادت می‌رسد. 17- علی سغائی در سال 1300 در تبریز متولد شده دانشکده افسری را در تهران به پایان رسانده است بعد از اشغال آذربایجان با تعدادی دیگر از افسران به دستور همایونی فرمانده لشگر 4 در دادگاه نظانی به ریاست سرهنگ آیرملو با دیگر افسران فرقه مانند سلطانی، حبیب خاکزادی، حسن ظهیری و تعدادی دیگر به اعدام محکوم می‌شوند و به شهادت می‌رسند. شهدای سراب: 1- اژدر شافعی 2- محمد بشیری 3- محمود اسماعیل 4- محمد حسن اسماعیلی 5- اسمعیل قلندر 6- علی محمد خانکشی 7- میر رحیم نوعی 8- محبوب خوش کلام متولد 1288 دریافت مدال 21 آذر 9- اسماعیل محمود ابراهیمی 10- محمد کاظم دژنکا متولد شربیان از توابع سراب 11- جعفر قلی مهدی اجلالی متولد 1277 در روستای رازلیق سراب، صدر کمیته قره چمن، دریافت مدال 21 آذر. 12- محمد عبدالله تاموزی 13- یحیی ممی سرابی 14- محمد ابی سرابی 15- علی خانقلی فدائی 16- کریم حسین بزوی 17- هلال عبدالحسین هلالی 18- روح الله حبیب حسنی 19- صمد محمد محمدی افزون 20- اسماعیل جهاندیده 21- عیوض حسن جلالی 22- سید حسن جلالی 23- حسین صافی 24- محمد حسین داراق خلیل داراق 25- علی ستار جدی 26- محمد ضیائی 27- علی بافتانی 28- محمود ابرغانی صمد شیخ 29- سرچینی 30- جعفر قلی رازلیقی 31- محرم سهرابی 32- بلال هلال انا قزی 33- روح ا... سرخه ریزی 34- محمد حسن اوغانی 35- میر محمود جنگی 36- علی محمد دست آموز 37- میر محمد حسین محمودی 38- اسماعیل عمرانی 39- اسماعیل ابراهیمی 40- محمد قاموری 41- عوض حسین پور 42- حسین ضیائی 43- بخشی ترابی 44- محرم ستاری 45- علی فدائی 46- کریم نبردی 47- روح الله حسینی 48- صمد نشون 49- علی جدی ابرغانی 50- محمد حسن اصل رزاقی 51- بهمن اوغانی 52- جعفر مکی رازلیقی 53- سید حسن اسفستانی (گروهبان) 54- علی خان اگندی، عضو کمیته دهستان مهربان به دستور امیر نصرت اسکندری به شهادت رسید 55- ملا عزیر قدیری – مسئول کمیته قریه مهربان 56- محمد علی رامتین (سرگرد قشون ملی که در مراغه شهید شد) متولد 1286 در سراب، دریافت مدال 21 آذر، در شهر میانه عوامل با هدایت سید ضیاء تشکیلاتی به نام «خیریه» بر علیه جنبش آزادی به راه انداخته بودند ایشان نقشه های این جمعیت را نقش بر آب می‌کند. 57- اژدر بالداری، در اسفند ماه 1276 در سراب متولد شد پدرش جزو مهاجرین و از کارگران صنعت نفت باکو بود، سروان فرقه دمکرات و مشاور رئیس شهربانی که در سال 1325 شهید شد. 58- سید حسن عسکر اوغلو، متولد 1300 در روستای اسپورت سراب، دریافت مدال 21 آذر و درجه ستوان یار از حکومت ملی. 59- سرهنگ غلامرضا جاویدان متولد 1290در اطراف سراب و از افراد موثر در تشکیل نیروهای مسلح آذربایجان بوده است بعد از دستگیری در سراب در تبریز به شهادت رسید. در حین شهادت تا جان در بدن داشت سرود آذربایجان را خوانده است. همچنین در مقابل جلادان چنین گفت: "شما امروز صدای مرا در گلو خفه می‌کنید لاکن فریاد فراخوان آزادی خلق های مظلوم از ظلم و ستم در همه جا بلند است و این فریاد آزادی که مثل رعد و برق است نمی توانید خفه کیند من در راه آزادی ملت آذربایجان وظیفه مقدس خود را ادا می‌کنم، من می‌میرم آزادی نخواهد مرد." شهدای اورمیه: 1- محمد امین آزاد وطن در اورمیه متولد شد و به خاطر فعالیت هایش بر ضد حکومت رضاخانی، مدتی در اورمیه زندانی و بعدا به زنجان تبعید می‌شود سپس در زندان قصر زندانی می‌شود عضو مجلس ملی آذربایجان و فرمانده فدائیان اورمیه بود که در آنجا شهید شد. به جلادان گفته بود "جلادان! درخت چنار می‌شکند اما خم نمی شود" 2- خلیل آذربادگان، از اهالی اورمیه بود و عضو مجلس ملی آذربایجان بوده است، از طرف حکومت ملی مدتی فرماندار مراغه بود سپس در اواخر حکومت ملی فرماندار اردبیل شد در 18 دی ماه 1325 در اردبیل به دستور فرمانده تیپ اردبیل شهید شد. از کارهای برجسته او مدرسه سازی در اردبیل و پل بر روی رودخانه بالیقلو بوده است. همچنین سینما مراغه هم به همت ایشان ساخته شده است. 3- سروان حبیب الله خاکزادی، متولد 1285 در اورمیه، در سال 1325 عضو فرقه دمکرات شد و به درجه سرگردی رسید در مقابله با ارتش شهید شد. 4- محمد علی خان مویدزاده 5- بهرام نابی فرزند امیر خان متولد 1298 اورمو وی از پیشروان تئاتر اورمیه بوده – صدر کمیته ولایتی اورمیه – نماینده مجلس ملی آذربایجان 6- دکتر به به دندانساز 7- مقدم زنجانی 8- محمد علی نیمه آوری 9- کاتبی دبیر تشکیلات فرقه در اورمیه 10- جیبو درشکه چی 11- شادعلی فرامرزی 12- الله وردی مهاجر 13- حیدر حیدری رئیس اتحادیه کارگران فرقه 14- بختیار افسر فرقه 15- پسر بختیار به همراه پدر در خیابان قطعه قطعه شد 16- زین العابدین 17- نگالای 18- ولی زاده 19- علی اسلامبول 20- معیرزاده 21- میر مسلم 22- میرزا آقا برهانی 23- رفائیل 24- حیدر پاسبان 25- پطروس 26- بهلول باربر 27- میر مصطفی بزاز 28- میر فتاح 29- حسن تویوقچی رئیس کلانتری 3 30- بابایوف تاجر 31- اسحاق یونانوف -آشوری 32- یپریم زندشت - آشوری 33- رابی یوشید دانیل - آشوری 34- آرشاک هوسپیان – در تبریز به شهادت رسید 35- هوسپ هوسپیان- در تبریز به شهادت رسید 36- بابا داریوش – آشوری- در تبریز به شهادت رسید 37- یولیوس یونان- آشوری- در تبریز به شهادت رسید 38- ویلسون سرگیز – در تبریز به شهادت رسید 39- بهرام، آشوری 40- علاء الدین (برادر بهرام) - آشوری 41- ابراهیم جلیلی 42- محمد علیخان موید زاده 43- ابراهیم بدل – آشوری 44- یوشیه یعقوب – آشوری 45- کئکو – آشوری 46- گورگیز رستم – آشوری 47- آرام یوسف – آشوری 48- مند – آشوری 49- جبرئیل – آشوری 50- خسرو یعقوب – آشوری 51- گورگیز خاچو – آشوری 52- بابا خان – آشوری 53- کرشون مورهاچ – آشوری 54- محسن جهانگیری 55- زکی نام پدر ستار 56- شیخ علی نام پدر محمد 57- شکور نام پدر صادق 58- اروج علی نام پدر یوسف 59- موسی خان نام پدر محمد 60- رحمت نام پدر محمد تقی 61- فیروز نام پدر زمان 62- یعقوب نام پدر تقی 63- محمد نام پدر طالب 64- حاجی بابا تاسی 65- هاشم هجرتی – عضو کمیته ولایتی اورمیه 66- عباس فتحی، متولد 1276 اورمیه نماینده مجلس ملی آذربایجان از اورمیه، دریافت کننده مدال 21 آذر و مسئول کمیته تبلیغات فرقه در اورمیه. 67- محمد حیدری عربلو، در سال 1304 در قریه عربلو از توابع اورمیه متولد شد صدر اتحادیه کارگری اورمیه بوده است در زمان حکومت ملی آذربایجان مسئول فدائیان منطقه باراندوز چای شده بود و در 27 آدرماه 1325 به شهادت رسید. 68- دانیل یوشی آ، آشوری از اورمیه در تاریخ 1265 متولد شد عضر کمیته مرکزی فرقه دمکرات آذربایجان و نماینده مجلی ملی در تبریز به شهادت رسید. 69- حسن بختیاری فرزند علی در سال 1301 در شهر ارومی متولد شد عضو کمیته شهر اورمو و دریافت مدال 21 آذر شهدای خلخال: 1- بابا عزیزی 2- میر حیدر عزیزی حیدر بلال اوغلو، متولد 1270 در زاویه خلخال متولد شد در سال 1324 با افتخار به فرقه دمکرات می‌پیوندند در انتخابات دوره 14 در تبریز از یاران نزدیک پیشه وری بوده است میر حیدر بارها با خوانین شاهرود و اکرم خان خورش رستم درگیری داشته است پس از 1325 با 43 نفر از فدائیان درخورش رستم خلخال دستگیر و به شهادت رسیدند. شهدای مراغه: 1- ژنرال کبیری متولد مراغه جزو مالکان بود پس از سقوط رضا شاه به دهقانان پیوسته و پس از سالها مبارزه با فئودالها و اربابان، بعد از ظهور فرقه دمکرات به آن پیوست و وزیر پست و تلگراف حکومت ملی شد پس از اشغال آذربایجان درآذرشهر(توفارقان) توسط جمشید اسفندیاری، خان ملک کندی دستگیر و در مراغه شهید شد. 2- داداش تقی زاده متولد مراغه، فارغ التحصیل دانشگاه «کوتو» زندانی رضاخان، نماینده مجلس ملی آذربایجان از شهر مراغه پس از اشغال آذربایجان در مراغه شهید شد. ایشان در وصیت نامه خود می‌نویسد: من فرزند شایسته آذربایجان هستم، اینگونه است که در راه آزادی ملت آذربایجان با سرافرازی جان می‌دهم، با مرگ و دوستانم گمان نکنید که آزادی خفه خواهد شد، جنایتکارانی که ما را محاکمه و اعدام می‌کنند باید در مقابل دادگاه ملت جوابگو باشند و این بدون شبهه یک حقیقت است. 3- خلیل غلامی 4- میرزا علی قنبرپور قلعه جوقی 5- میرزا علی اکبر روشنی 6- حسین مشهور به بالشویک (رئیس شهربانی قره آغاج) 7- اصغر نوری 8- حیدر آفاقی 9- سلیمان سلیمانی 10- مهدیقلی توحیدی 11- نوروزعلی دولتی 12- سیفعلی کریمی 13- محمود ابراهیمی 14- محمود امام پور 15- اکبر مکاروی 16- حبیب حبیب زاده 17- علی اکبر وکیلیان 18- حسن حسین نژاد 19- احمد رشیدی 20- سلمان نصرالله اوغلو، متولد 1297 21- نصرالله (پدر سلمان) او را در پای چوبه دار پسرش دستگیر کردند و به قتل رساندند. 22- رحیم چیلانی- متولد روستای چیلان مراغه در جبهه هولاسو به شهادت رسید. 23- ساوالان قلی زاده 24- اصغر نوروزی 25- میرزا آقا توحیدی متولد 1289 شهدای مرند: 1- میرکاظم اعلمی، متول 1278 در روستای دیزج علیا مرند می‌باشد در اوایل حکومت ملی فرماندار مرند و سپس فرماندار قوشاچای گردید و بعد از اشغال آذربایجان توسط قشون ایران در روستای دیزج علیا دستگیر و در مرکزشهر مرند شهید شد و در دیزه علیا به خاک سپرده شد. 2- نوراله یکانی، در 1258 در یکانات مرند متولد شد، در جنبش مشروطه از یاران ستارخان بود همچنین در جنبش خیابانی، پسیانی، ماژور لاهوتی شرکت داشت، عضو مجلس ملی آذربایجان و همچنین صدر کمیته خوی بود در زمان ایشان آب شرب در خوی لوله کشی شد، مدارس و یتیم خانه تاسیس شد و در زمان شهادتش رئیس نظمیه اورمیه بود که به وسیله جلادان بعد از دستگیری دراورمیه و شکنجه، در حالی که از جای میخ های که به پاهای ایشان برای شکنجه زده شده بود خون جاری بود به شهادت رسید. 3- علی صابر 4- میر غلام اعلمی (برادر میر کاظم) 5- حسین علامه (پاسبانی که در میدان شهرداری قدیم آتش زده شد) 6- دکتر سیمون 7- تیمور از فدائیان روستای دارانداش 8- هفت نفر از روستائیان دولت آباد شهدای خوی: 1- اللهوردی دباغ (که توسط هواداران حکومت تهران در جلو ماشین ارتش قربانی شد) 2- ستوان یکم حسن ظهیری متولد 1300 در خوی، مهندس، اخذ درجه سروانی در ارتش ملی آذربایجان به همراه دیگر افسران در تبریز شهید شد. 3- اسماعیل قفقازلو (خیاط) مسئول کارگران خوی 4- یزدانی 5- اسماعیل اقبال، متولد 1292 در خوی، صدر اتحادیه کارگران خوی و دریافت کننده مدال 21 آذر که در این شهر شهید شد. او را تکه تکه کرده و در گاری ریخته و در خوی چرخاندند. 6- حسین نوری (لئو زولون) متولد 1299 فلسطین در 1318 به ایران آمد و در زندان قصر زندانی شد در فرقه دمکرات به درجه سروانی رسید که در خوی شهید شد. 7- علی اکبر صابری در سال 1274 در شهر خوی متولد گردید پدرش حاجی حسین در خوی معروف بوده و از سال 1317 در مرند مشغول فروشندگی بود و در فرقه دمکرات از فرماندهان فدائی بوده است و بعد از دستگیری در تبریز به شهادت رسید. شهدای قوشاچای: 1- علی مطیعی (بخشدار قوشاچای) شهدای اهر: 1- ابراهیم علی اوغلو (پدر) 2- مشهدی پسر ابراهیم که هر دو آتش زده شدند. بعد از 1325 مشهدی توسط اسد اله خان (پسر عبداله خان) که در زمان شاه نماینده کلیبر بوده است زخمی و دستگیر می‌گردد پدر و پسر را اسداله خان پس از پاشیدن نفت بر روی آنها آتش می‌ند و این پدر و پسر ضد فئودال خاکستر می‌گردند 3- فروغ نوری، در سال 1325 در شهرستان اهر شهید شد. 4- سعید یوزبندی، متولد 1297در روستای یوزیند قاراداغ، شاعر و بازیگر تئاتر در تئاتر حاجی بگ اف و در مشدی عباد رل سرور را بازی می‌کرد در سال 1325 توسط دسته های محمد دیهیم، سیف اله باغمشه ای و میر شریف به شهادت رسید در تبریز مزدوران شاه سر او را از تن جدا کرده و برای مادرش فرستاند. (در موقع شهادت گفت: آزادلیغین هیچ وقت سونمز چراغی) 5- عبدالصمد عمرانی، متولد 1264 در نهضت مشروطیت و جنبش خیابانی مشارکت داشت در اهر به شهادت رسید (بدستور فرمانده وقت جنازه اش چند روزی در خیابان بوده شبانه پنهانی توسط کسانی به خاک سپرده شد) 6- علی قهرمانی، متولد 1283 در اهر، از شرکت کنندگان قیام لاهوتی بود در جریان زمان حکومت ملی رئیس اداره نقلیه بوده است. 7- سورن هارونیان، متولد 1300در قاسم کندی قاراداغ، در سال 1324 به فرقه دمکرات می‌پیوندد و در سال 1325 توسط عین اله کدخدا و نوکر قدرت خان کریمی به شهادت می‌رسد همچین گفته شده است بدست ایادی خانها مثله شد و تکه های بدنش را در چاه ریختند. شهدای مشکین شهر (خیاو) : 1- شیخ پولاد احمدی، متولد 1265 در روستای لارود مشکین شهر، مشارکت در قیام شیخ محمد خیابانی، دریافت کننده مدال 21 آذر صدر کمیته محلی مشکین شهر که در این شهر شهید شد. 2- حسین ملکی 3- جعفر ملکی 4- جعفر قره درویش، او را در آب جوش انداختند و به شهادت رساندند. شهدای بیله سوار: 1- حسن ضربعلی اوغلو، متولد 1271 2- میرزا کیشی مجردی متولد 1269 در بیله سوار مغان، در سال 1324 از طرف فرقه دمکرات صدر بیله سوار تعیین می‌گردد وی پس از آذر 1325 پس از مقاومتهای زیاد در مقایل دسته های علیش بیگ و ژاندارمها با دستور بیوک بیگ به شهادت می‌رسد در هنگام شهادت شعار می‌دهد: یاشاسین آذربایجان شانلی انقلابمیز، محو اولسون شاه و انون مرتجع قورولوشو، یاشاسین اوجا توپراق) شهدای مغان و گرمی: 1- ابراهیم وطنخواه، متولد 1279 2- سعید خان طالش میکائیلی، متولد 1291 3- امن خان بخش بگی شهدای هشترود: 1- غلامعلی اسماعیل زاده، متولد 1301، در محال هشترود در سال 1325 شهید شد. 2- حسین جلالی شهدای ممقان: 1- حسین قلی امینی، متولد 1277 در ممقان، کشاورز، زندانی رضاخان، نماینده مجلس ملی آذربایجان بدست ایادی فئودالها در ممقان شهید شد. خانه اش را ویران هم ویران کردند. 2- حیدر علی باقری، متولد 1298 در ممقان، دریافت مدال 21 آذر 3- جعفر محمد زاده (کاشف) متولد 1272 در ممقان، عضو جمعیت شعراء آذربایجان در میدان نظمیه تبریز توسط شاهپرستان به شهادت رسید. 4- حسین لطیفی ممقانی، متولد 1265 در ممقان و دریافت مدال 21 آذر شهدای سلماس: 1- ارسیس شاخیان، متولد 1278 در سلماس او در مقابل نیروهای اعزامی تا آخرین فشنگ مقاومت کرد و شهید شد. شهدای ماکو: 1- مکرم براتی از فعالان ملی ماکو که از مرند ازدواج کرده بود و بخشدار مرند در زمان حکومت ملی بوده که بعد از اشغال آذربایجان در مرند شهید شد. 2- عبدالحسین احمدی، در ماکو متولد شد پدر و عموی او به عنوان مدافعین مشروطه، اعدام شده بودند، زندانی رضاخان از سال 1311 تا 1323، عضو کمیته مرکزی فرقه دمکرات و مجلس ملی آذربایجان و مسئول فرقه دمکرات شهرستان خوی که در این شهر شهید شد. شهدای قشون ملی آذربایجان بعد از اشغال آذربایجان 26 نفر از افسران ارشد قشون ملی آذربایجان در تبریز بعد از محاکمه نمایشی تیرباران شدند و به شهادت رسیدند علاوه آنها افسران دیگری هم به صورت جداگانه در شهر های دیگر شهید شدند. 1- ژنرال ابولقاسم عظیمی– متولد 1282 در نخجوان و تحصلاتش را در تهران به پایان رسانده بود ایشان در حالی که با 27 افسر دیگر سرود «آنایوردوم سان ای شانلی وطن! همیشه لیک یاشا آذربایجان» می‌خواندند شهید شدند ایشان گفت:"خاطرتان جمع باشد هر فردی که از شماها ناراضی است فردا یک ژنرال عظیمی خواهد بود منتظر انتقام ملی باشید" 2- سرگرد علی اکبر حبشی سرگرد پیاده در قشون ملی به درجه سرهنگ دومی رسید 3- سرهنگ سید یوسف مرتضوی متولد بندر انزلی 1295 ایشان از اعضای هیات اعزامی به تهران برای مذاکره بوده است. 4- سروان خلبان محمد باقر آگاهی که سروان هوائی بوده است و مدال 21 آذر از طرف حکومت ملی دریافت کرده بود. در منطقه میانه به شهادت رسید. 5- سرگرد غلامحسین ناصری متولد 1285 میانه. 6- سرگرد حسین قاسمی متولد 1290 تهران 7- سرگرد احمد جودت متولد 1290 در تبریز 8- سروان علی اکبر حسینی 9- سرگرد جعفر سلطانی آزاد متولد 1296 تهران از مهاجران قره باغ بوده است. 10- سرگرد حبیب الله خاکزادی متولد 1285 اورمیه 11- سروان حسن ظهیری متولد 1300 خوی 12- ستوان یکم اصغر افتخاری هریسی 13- سروان غلامرضا دبیرنیا متولد 1298 تهران 14- ستوان یکم علی اکبر ثمری 15- ستوان دوم جبرئیل روئین دژ 16- ستوان دوم علی سغائی 17- ستوان دوم رضا توفیق 18- سروان حسین کوپال متولد 1203 اصفهان 19- ستوان دوم حسین غفاری 20- ستوان دوم قربانعلی آرین تاش 21- ستوان دوم عطاالله زندیان جزی 22- ستوان ابوالقاسم حق پرست 23- ستوان ابولقاسم کیانی 24- ستوان شاپور شرقی 25- ستوان عبداالله ستارزاده آذری 26- ستوان دوم علی عالی ثنائی 27- ستوان دوم یحیی شیخی متولد 1300 اردبیل 28- ستوان یکم یحیی دیانت 29- الهی سرگرد 30- عظیم بلندی جاوید- ستوان 2 31- حسن ستوان 1 32- گروهبان 3 اکبر تمیزی 33- سرگرد صادق انصاری 34- سرهنگ قاضی اسدالهی در جبهه میانه شهید شد 35- سرهنگ غلامرضا جاویدان در تبریز شهید شد. سایر شهدای 21 آذر 1- میرزا محمد علی ارشادی 2- علی اکبر رامتین 3- محمد رضا حاجی زاده 4- هارطورن هایراپطیان 5- اسداله بطلاب 6- محسن بخشعلی اوغلو 7- میرزا قسام آقازاده در 21 آذرماه شهید شد. 8- عبداله بیگ زاده 9- اسرافیل آروین 10- حبیب اسدزاده 11- شعبان زاده 12- مشهد محمد قلندرلو 13- مشهد علی طاهرنیا 14- فریدون طاهرنیا 15- افسر ترابی 16- عاشق حسین 17- عاشق شهباز زیر شکنجه به شهادت رسید. 18- حسن موسوی 19- خسروی 20- علی خلیل آذری مهربانی 21- مشهدی علی بزاز 22- فتیش پاشائی 23- خیرالله معصومی 24- ساری مغانلی 25- ملا عزیز برآغوش 26- علی خان تیصره 27- محمد آذری مهربانی 28- نجفقلی فضل پور 29- طالب موسوی زاده 30- ایوب بدخشان 31- علی عبادی 32- حبیب برنو 33- نجف محمود زاده 34- منصوری 35- علی حاجیه بکلو 36- میر یونس فاضلی روکش 37- علی عاقلی 38- عزیز بصیری 39- علیزاده مهرآبی 40- روح الله جعفری 41- محمود کوثری 42- اسماعیل بحری بافتانی 43- محمد علی تیکمه داشی 44- حسین فدائی 45- نصرالله پاکدل 46- علی قربانی 47- حسین یزدانی، وکیل دادگستری 48- سید رضا قهوه چی 49- میرزا اسماعیل ذبیحی 50- حسن سرابی 51- علینقی شاه ولیلو 52- علی جهانبگلو 53- عزیز قره قیه لو 54- حسین رضوان پور در مورد لیست شهدا 21 آذر از کتاب"از زندان رضاخان تا صدر فرقه دمکرات" بیشتر بهره برده ام.  
یاوران همیشگی ما: خواهران و برادران ما در آذربایجان شمالی تنها کسانی که در این نسل کشی مرهم بر دردهای فرزندان ملت آذربایجان گذاشتند خواهران و برادران ما در آذربایجان شمالی بودند. آنها مثل همیشه آغوش خود را به روی ما گشودند؛ اشکهای ما را پاک کردند؛ نان خود را با خواهران وبرادران خود تقسیم کردند؛ و خانه خود را با برادران و خواهران خود که از ظلم و کشتار پان فارسها فرار کرده بودند تقسیم کردند. در حالی که در تهران جشن و دستور کشتار ملت آذربایجان بود برادران و خواهران ما در آذربایجان شمالی زخمهای فرزندان ملت آذربایجان را می‌بستند و آب و نان برای کسانی که از نسل کشی جان به در بودند تهیه می‌کردند. زمانی که در جنوب ایران مردم آن مناطق برخورد مناسبی با تبعدیان آذربایجان به آن مناطق نداشتند و آنها را به عنوان دشمن حساب می‌کردند برادران و خواهران ما در آذربایجان شمالی فراریان از نسل‌کشی را، همخانه و حتی صاحبخانه حساب می‌کردند. اینجاست که که مشخص می‌شود چه کسانی برادر ما هستند و چه کسانی نیستند. برادران ما در آذربایجان شمالی تنها کسانی بودند که اعتراض خود را به این نسل کشی به صورت علنی اعلام کردند؛ حتی نسل‌کشی فرهنگی و کتاب سوزی در آذربایجان را آنها به گوش جهانیان رسانیدند. این امر امروز هم صادق است، خواهران و برادران ما در آذربایجان شمالی، تنها کسانی هستند که بدون هیچ چشم داشتی از حقوق انسانی ما حمایت می‌کنند؛ آنها همیشه و در همه حال، یاوران همیشگی ما هستند.
نسل کشی فرهنگی شروع نسل کشی فرهنگی آذربایجان قبل از نسل کشی فیزیکی ملت آذربایجان در 21 آذر 1325 شروع شده بود و در این دوره تحقیر زبان ترکی و تلاش برای از بین بردن آن توسط دولت تهران و شبه‌روشنفکران فارس‌گرا که به مراکز فراماسونی وابسته بودند شدت یافته بود. با حذف زبان ترکی می‌خواستند حافظه تاریخی ملت آذربایجان را حذف کنند و تمام هستی و هویت آنها را از روزگار محو کنند. این تلاش در حدود بیست سال طول کشید تا اشغال ایران توسط متفقین صورت گرفت و ملل ایران در زمان اشغال طعم آزادی را چشیدند و روزنامه‌ها و احزاب سیاسی شروع به کار کردند و فضای سیاسی و اجتماعی را تغییر دادند. با شروع جنبش حق‌طلبانه آذربایجان شبه‌روشنفکران فارس‌گرا به تلاش خود برای انکار زبان ترکی و هویت ترکی آذربایجان شدت بخشیدند. آنها بی‌شرمانه به زبان ملی ما و هویت ترکی ما حمله می‌کردند و برای ما هویتی دروغین را می‌خواستند تحمیل کنند و شهید پیشه وری در روزنامه آذربایحان کسانی را که مخالف زبان ترکی می‌باشند را «دشمنان قسم خورده» ما لقب داده است. یکسال حکومت ملی آذربایجان دست بسیاری را رو کرد. ما با دیدی باز می‌توانیم دشمنان قسم خورده آذربایجان را بشناسیم؛ حتی آنها که خود را روشنفکر و عالم دنیای سیاست و دمکراسی می‌دانستند ذات خود را نشان دادن.د یکی از اینها ملک الشعرای بهار است که زبان ترکی را فاقد ادبیات جهانی می‌نامد و برای ریشه‌کن کردن آن خطابه می‌گوید و این خطابه را هم به ملت آذربایجان می‌گوید. ملتی که ابتدائی ترین خواست خود که برداشته شدن ممنوعیت تدریس زبان ترکی است را مطرح کرده است. بهار یا آگاهی ازادبیات ترکی نداشته یا داشته و تجاهل العارفین می‌کرده است. چرا که، کتاب لغات الترک به تنهائی کافی است که بهار با دیدن آن جواب حرفهای بی اساس خود را بگیرد. حال قسمتی از خطابه بهار: ... آمدیم بر سر لهجه های محلی و تدریس زبان ترکی.... می‌گویند در سه سال ابتدائی زبان رسمی، ترکی باشد. ای کاش مردم آذربایجان لااقل زبان تاتارهای قفقاز یا فارس گویان خود آذربایجان را به عنوان زبان ملی احیا می‌نمودند و ما خود را راضی می‌کردیم که زبان «آذری» که یک لهجه قدیمی است دوباره بدست فرزندان خود احیا می‌شود. اما به کدام دلخوشی می‌توانیم راضی شویم که آقایان زبان تحمیلی فاتحان تاتار را به زبان اجداد و نیاکان ما رجحان می‌نهند؟ آیا فکر کرده‌اید که دامنه زبان وسیع دری با آنهمه ادبیات عالمگیر و آن همه کتاب‌های مفید و مفاخر تاریخی که فعلا نیز هموطنان شما در همه ایران به آن زبان تکلم می‌کنند و استعدادهای عجیب و غریبی در خود آذربایجان از این زبان ادبی بروز کرده و می‌کند، چه عجب دارد که باید در پی زبانی برآیید که نه سابقه ادبیات جهانی دارد و نه بزرگانی در علم و ادب پرورده نه امروز می‌پرود! اگر شما را مخیر کنند که تنها دردنیا یک زبان را اختیار کنند، آیا بهتر نیست که این یک زبان، زبان فارسی باشد، زبان فرهنگ بزرگ جهانی دارد و کتب زیادی در آن تالیف شده و با دانستن آن می‌توانید در مملکتی با برادران ایرانی خود زندگی کرده و از جاه و ثروت آن کشور بهره مند گردید...". متاسفانه روشنفکران تهران و شاعران آنها، با مطالبات زبانی و هویتی ملت آذربایجان، با تحقیر کردن زبان ترکی به صورت آگاهانه برخورد می‌کردند و در حالی که میرزا حسن رشدیه در زمان ناصرالدین شاه زبان ترکی را در آذربایجان به صورت تدوین شده به وسیله کتاب «وطن دیلی» تدریس می‌کرد. اینها با ندیدن این سابقه تدریس زبان ترکی بدترین تحقیرها را به مطالبات ابتدائی ملت آذربایجان روا می‌داشتند و به اندیشه‌های ضد انسانی آقای محمود افشار، عباس اقبال آشتیانی و عارف قزوینی جامه عمل می‌پوشاندند. عارف قزوینی که گفته بود: زبان ترک از برای از قفا کشیدن است صلاح پای این زبان ز مملکت بریدن است این تفکر ضد انسانی با تأسف از طرف اکثر روشنفکران مرکز و حامیان و رهروان بی مزد و مواجب آنها در آذربایجان در زمان حکومت ملی آذربایجان به طرز عجیبی پی گیری شده و انرژی قلم خود را به تحقیر زبان و هویت ترکی ملت آذربایجان صرف کرده اند و در جبهه دشمنان قسم خورده ملت آذربایجان قرار گرفته اند. شبه روشنفکران فارس‌گرا بعد از اشغال آذربایجان هم دست از سر زبان ترکی بر نداشتند و به حمله‌های ناجوانمرادانه خویش به زبان ترکی و هویت آذربایجان ادامه دادند و حتی پیشنهاد خبیثانه‌ای دادند مبنی بر اینکه ملت آذربایجان به جای زبان مادری و ملی خویش، فارسی یاد بگیرند در این مورد یمین اسفندیاری که به احتمال نماینده مجلس از ساری بوده است؛ در مطلبی که در روزنامه اطلاعات چاپ شده خواستار از بین بردن زبان ترکی در آذربایجان شده که بخش هائی از آن در ذیل آمده است: "به شکرانه نجات آذربایجان زبان فارسی را ترویج کنیم ...موضوع زبان را نمی توان سرسری و ساده انگاشت. خطری که ممکن است از این راه متوجه ما شود کوچک نیست، ما نباید خود را فریب دهیم و به عنوان اینکه ترکی فقط یک لهجه محلی است ریشه خطر را باقی بگذاریم. باید کاری کنیم که یک نفر ایرانی هم به این زبان به این لهجه تکلم نکند و زبان فصیح فارسی در سرتاسر ایران رواج یابد. به عقیده من باید برای این کار برنامه ای جامع و دقیق طرح نمود و با کمال جدیت و دقت اجرا کرد. مثلا یک هقته را به جمع آوری کتاب اختصاص دهیم و همانطور که در میان کلیه ملل معمول است آن هفته را صرف تهیه مقدمات ترویج زبان فارسی سازیم. ده ها و صدها هزار نسخه کتاب تهیه و در سرتاسر آذربایجان توزیع نمائیم، میلیون‌ها ریال اضافه بر بودجه و ولو از راه استقراض باشد جمع آوری کنیم و به تأسیس صدها دبستان و دبیرستان در آن استان اختصاص دهیم. چاپخانه‌های متعدد فارسی ایجاد نمائیم که مطبوعات را به قیمت ارزان تهیه و در دسترس مردم قرار دهند. کلیه افراد باسواد آذربایجان را موظف نمائیم همه جا، چه خانه و چه در بیرون از خانه به زبان فصیح فارسی تکلم کنند. کسانی از قبیل مالکین، صاحبان کارخانه‌ها، کدخداها و روسای ادارات دولتی و بنگاههای ملی را مکلف نمائیم به افراد زیر دست خودشان زبان فارسی بیاموزند. مواد زیر را هم با آن در درجه دوم اهمیت است در برنامه بگنجانیم: 1- کلیه نامه‌های ترکی را مبدل به نامه های فارسی کنیم. 2- خانواده های محترم ایرانی را دعوت کنیم بیش از این راضی نباشند اسم ترکی داشته باشند. 3- صدها هزار تابلو تهیه کنیم که مردم را به تلکم به زبان فارسی توصیه نماید. این تابلو ها عباراتی مهیج داشته باشد و در همه نقاط در راهها در اتومبیل ها و غیره نصب شود. 4- به کسانی که فعلا در مجالس (خودمانی) به زبان ترکی حرف می‌زنند توصیه کنیم که یکباره این زبان را ترک کنند و اخلاقا تعهد کنند که هرگز به ترکی تکلم ننمایند. به ایشان بگوئیم که همان حرف زدن (خودمانی) آنها چه تیشه‌ای به ریشه ملیت ما می‌زند و پیکر ایران را مجروح می‌کند. آنها که به اسرار و رموز سیاست آشنا هستند می‌دانند موضوع زبان را نمی توان سرسری گرفت و نمی توان اجازه داد زبان بیگانه در کشور رایج باشد... بیائید به شکرانه نجات آذربایجان سوگند یاد کنیم با تمام قوا و از ته دل و جان درصدد ترویج زبان فارسی و تحریم زبان بیگانه بر آئیم و همت کنیم تا روزی فرا رسد که در سرتاسر ایران هیچ زبانی جزء زبان شیرین و دلپذیر فارسی رایج نباشد". مخالفت روحانیون درباری با تدریس زبان ترکی در آذربایجان دین اسلام اگر چه تمام زبانها و قومها را به رسمیت شناخته است ولی مبلغین دین مبین اسلام که از حوزه نجف و قم فارغ التحصیل شده بودند با آموزش زبان ترکی مخالفت می‌کردند و در این راه هم پیش قدم شده و پیشنهاداتی برای ریشه کردن زبان ترکی در آذربایجان می‌دهند. میرزا حسین واعظ یکی از این روحانیون می‌باشد که برای محو زبان ترکی به شاه پیشنهاد می‌دهد با اعزام معلمین بیشتر و آموزش زبان فارسی، زبان ترکی را محو کنند محمد علی مسعودی سردبیر روزنامه اطلاعات که همراه شاه با آذربایجان سفر کرده بود در «یادداشتهای سفر به آذربایجان» درباره این روحانی می‌نویسد: "...آقای میرزا حسین واعظ به پیشگاه مبارک (شاه) معروض داشت، آذربایجان تقاضاهای متعدد دارد؛ ولی مقدم بر هر چیز نیازمند بسط زبان فارسی است. ما از دولت تقاضا داریم عده‌ای کافی آموزگار، دبیر و معلمین متدین که کودکان را از نخستین سالهای کودکی با لطف و شیرینی زبان فارسی آشنا سازند به آذربایجان فرستند تا نهالهای نورسته این استان از کودکی با ترانه‌های دلپذیر فارسی مانوس شوند و تدریجا آخرین اثر لهجه محلی محو گردد..." . کتاب سوزی در آذربایجان کتاب سوزی در تبریز کینه و نفرتی که حکومت تهران از حکومت ملی آذربایجان داشت یکی به دلیل رسمی شدن زبان ترکی و دیگری به دلیل خود مختاری آذربایجان بود و این دو بند را تمامی شاهپرستان و دشمنان ملت آذربایجان در تمامی سخنرانی ها و مطالب خود به زبان می‌آوردند و به دلیل نفرتی که از فرهنگ و زبان ترکی داشتند می‌خواستند ریشه فرهنگ آذربایجان و تمامی مراکز فرهنگی که توسط دولت ملی آذربایجان ایجاد شده بود از بین ببرند و برای همیشه خود را از دست زبان ترکی راحت کنند. این ائدولوژی ضد بشری و ضد انسانی توان تحمل زبان ترکی را نداشت و برای ریشه کردن زبان ترکی دست به کار ضد انسانی و وحشیانه دیگری زدند در کنار کشتار ملت آذربایجان و آزادیخواه تبریز، تمامی کتابهای ترکی و اسناد ترکی را آتش زدند. آقای مهران باهارلی در مقاله ای با عنوان «قومیتگرائی افراطی فارسی و مراسم کتابسوزی» درباره سوزندان کتابهای ترکی در تبریز و چند شهر دیگر می‌نویسد: "سوزاندن کتابهای ترکی پس از کشتار سیاه روز 21 آذر ماه آغاز گردید.در 26 آذر 1325 چند روز بعد از اشغال آذربایجان توسط ارتش شاهنشاهی ایران و فروپاشی حکومت ملی آذربایجان به ریاست دولت مرد ترک پیشه وری، تمام کتب، نشریات و سایر مکتوبات جمع آوری و در طی مراسمهائی در چند نقطه شهر تبریز و دیگر شهر های آذربایجان صرفا بدین بهانه که به زبان ترکی نوشته شده اند به آتش کشیده شد. عاملان این کتاب سوزی، همان ماموران دولت ایران و ارتش غالب و اشغالگر بودند که 5 روز قبل به دستور تهران و بعد از سرکوب حکومت ملی آذربایجان در طی یک روز بیش از دوازده هزار تن ترک را قتل عام کرده و در شهرهای آذربایجان سیل خون به راه انداخته بودند. فرمان اجرای این اقدامات مستقیما از جانب دولت ایران و تهران صادر شده بود و سوزانیدن کتب ترکی همزمان با تبریز، در چند شهر دیگر آذربایجان نیز به وقوع پیوست. در شهر تبریز، کتابسوزی در چندین نقطه از جمله میدان ساعت و میدان شهرداری تبریز، دانشسرای این شهر و در بسیاری از مدارس انجام شد، به گفته شاهدان عینی که برخی از آنها اکنون نیز در قید حیات اند کودکان و دانش آموزان دبستانی را به صف کرده و آنها را مجبور می‌کردند تا جهت کسب اجازه برای ادامه تحصیل، با تشکیل صفهای متعدد منتهی به تلهای آتش، کتابهای درسی دریافتی خود از مدارس را که به زبان ترکی بودند و مخصوصا کتاب درسی «آنادیلی» (زبان مادری) را «زنده باد شاه» گویان و با دست خود در آتش اندازند، بسیاری از کودکان به دلیل امتناع از به آتش انداختن کتب درسی خود به شدت مضروب گردیدند و یا آتش در کف دستانشان گذاشته شد. این کتاب سوزی در آنچنان مقیاس وسیعی انجام گرفت که ستونهای غلیظ دود ناشی از سوزانیدن کتب و مکتوبات ترکی برای ساعتها از همه جای این شهر بزرگ قابل رویت بود. در همان روز در میدان دانشسرای تبریز تعدادی از جوانان ترک به دار آویخته و بنابر برخی از ادعاها جند معلم زنده زنده در آتش افکنده شدند. در شهرهای تبریز، اورمو، زنجان و اردبیل و... منازل بسیاری از روشنفکران و مبارزان به دلیل مخالفت با تحویل کتابهای ترکی همراه با اعضای خانواده هایشان به آتش کشیده شد. در تبریز همزمان با فاجعه کتابسوزی، دانشگاه تازه تاسیس شده آذربایجان از سوی نیروهای اشغالگر تخریب گردید". در این مورد روزنامه ضد ترکی اطلاعات این خبر را با تیترزیر و به همراه خبر آن منتشر کرد: "کتابهائی که به زبان ترکی بود سوخته شد دیروز در دبیرستان فردوسی دانش آموزان و مردم تبریز از سرهنگ زنگنه قهرمان رضائیه سپاسگزاری کردند و احساسات پرشوری ابراز داشتند. دیروز در مقابل شهرداری کتابهای ترکی را مردم سوزاندند". این جنایات ضد انسانی و ضد بشری در دنیا فقط از طرف دشمنان ملت ترک انجام شده است و در جای دیگر کمتر می‌شود سراغ اینگونه اعمال ضد انسانی را گرفت. این افراد که ادعای فرهنگ و تمدن دارند ولی برای از بین بردن فرهنگ و زبان دیگر ملیتها کتابهای آنها را به آتش می‌کشند تا آنها را استعمار کنند و حافظه ملی و تاریخی آنها را از بین ببرند. جمیل حسنلی در مورد کتاب سوزان و نابودی مراکز فرهنگی آذربایجان توسط حامیان ارتش چنین می‌نویسد: "...بعد از این وقایع، کتابهای درسی منتشر شده به زبان ترکی به شعله های آتش سپرده شدند، آموزش زبان ترکی ممنوع شد، دانشگاه، تئاتر ملی، فیلارمونی و موزه بسته شدند، مجسمه های ستارخان، باقرخان و خیابانی که در زمان حکومت ملی نصب شده بودند برداشته شدند". اما گزارش روزنامه آتش که طرفدار شاه منصوب بیگانگان بود درباره کتاب سوزی در تبریز در زیر بخوانیم: "امروز ساعت 11 و نیم قبل از ظهر از طرف دانش آموزان و دانشجویان شهر تبریز در میدان مقابل شهرداری جشنی با حضور عده ای بسیاری از اهالی شهر و مخبرین مطبوعات پایتحت و افسران ارتش و مامورین دولت برپا گردید و قبلا در وسط میدان آتش بزرگی افروخته بودند و مقدار زیادی کتب کلاسیک ترکی را که فرقه ننگین دمکرات چاپ کرده و به زور می‌خواستند به کودکان تدریس نمایند. در میان کف زدن و هورای حضار و فریادهای زنده باد اعلیحضرت شاهنشاه محبوب ما و پاینده باد جناب اشرف قوام السلطنه و محو باد دشمنان آذربایجان و نابود باد خائنین ایران، تمام کتابها را در آتش ریختند". چنان که از گزارش روزنامه آتش بر می‌آید کتابهای ترکی را در حضور خبرنگاران سوزانده‌اند و آنها هم هورا کشیده‌اند. این شاید اولین کتابسوزانی باشد که در حضور خبرنگاران انجام شده؛ آنها که خود را اهل قلم می‌دانند و متعهدند که جزء حقیقت را نگویند. اما این عمل آتش زدن کتابها آنقدر شنیع و عمل زشتی بوده که بسیاری از آزادیخواهان جهان این عمل را باور نمی کردند و فکر می‌کردند این یک عمل تبلیغاتی از طرف هواداران حکومت ملی آذربایجان است. چرا که، در ذهن و باور آنها نمی‌گنجید که ارتش در حضور خبرنگاران به این عمل ننگین دست بزند و خبرنگاران هم این عمل را محکوم نکنند. روزنامه اطلاعات در تاریخ 13/11/1325 در سرمقاله خود جوابی به نویسنده روزنامه جمهوریت ترکیه نوشته است که قابل تامل است نوسینده ترک سوزانده شدن کتابها و پرشدن خیابانها از کشته ها را باور نمی کرده حالا عین این سرمقاله ذکر می‌گردد: اول مطالب ترجمه شده نویسنده جمهوریت در سرمقاله روزنامه اطلاهات آورده می‌شود: "روزنامه جمهوریت برای ترکهای بدبخت آذربایجان دلسوزی می‌کند امروز دمکرات‌های آذربایجان به روسها پناهنده شده‌اند و قوای تهران به تبریز وارد شده. اگر شایعات پر شدن جاده‌های تبریز از اجساد مردگان طرفداران خود مختاری و یا آتش زدن کتابهای درسی را اثر تبلیغات دانسته و کنار بگذاریم نمی‌توانیم. دو موضوع حقیقی را از نظر دور داریم؛ یکی از اینها مشغول و سرگرم بودن دادگاههای زمان جنگ است به صدور احکام به اعدام و دیگری ترکی صحبت نکردن رادیوی تبریز که از تاسیسات طرفداران خود مختاری بود. متعاقب اینها دیگر چه خبرهائی خواهد رسید؟ آیا زبان ترکی از مدارس محاکم و دوایر دولتی نیز طرد خواهد شد؟ معلمین مدارس که می‌گویند شماره آنها به دو هزار نفر خواهند رسید و به ترکی تدریس می‌نمایند به دادگاه زمان جنگ کشیده می‌شوند؟ فارسی شدن تدریسات، بسته شدن چاپخانه‌ها و روزنامه‌ها راست خواهد بود؟ به نشر روزنامه‌های ملیون به زبان ترکی اجازه داده خواهد شد؟ به تمامی اصلاحات سوسیال اکونومیک، داغ (مهر) بلشویزم زده شده و حاکمیت خان خانی که تفاوتی با اشتراکی‌های بولشویکی ندارند دو مرتبه برقرار می‌شود تا به بد خواهی دشمن ترک میدان داده شده و برای خالی کردن آذربایجان از آذربایجانی‌ها آنها را به صورت قافله به جنوب کوچ خواهند داد. یعنی ترکهای بدبخت آذربایجان را که پس از فتوحات عرب، ایران را که فانی شده بود و به صورت دولت در آورده و قرنها آنرا اداره نمودند اکنون از بدبختی سرخ خلاص شده و به دست حکومت خود به طرف فلاکت تازه‌ای سوق داده خواهند شد. دریافت خبری که همه اینها را برساند تصور نمی رود" حالا پاسخ سرمقاله نویس اطلاعات به نویسنده روزنامه جمهوریت در مورد سوزاندن کتابهای ترکی: "سوزاندن کتابهای درسی ترکی که نویسنده (نویسنده روزنامه جمهوریت) آنرا بدین نحو تحریف و تعبیر کرده خود یکی از دلایل بارز علاقه مردم آذربایجان به زبان پارسی است زیرا دانش آموزان و خود همان معلمینی که نویسنده از آنها یاد کرده خودشان با دست خود، حتی قبل از اینکه نیروی دولت ایران وارد شهرهای آذربایجان گردد این کار را کردند برای اینکه نه معلمین و نه دانش آموزان از تدریس زبان ترکی که بدانها از طرف پیشه وری تحمیل شده بود رضایت نداشتند و ندارند و آن دو هزار معلم که نویسنده بدان اشاره کرده همان معلمینی هستند که سالیان دراز به زبان پارسی تدریس کرده اند و اصولا زبان پارسی را از ترکی، مانند مردم روشنفکر آذربایجان بهتر می‌دانند و به همین دلیل مردم با سواد آذربایجان، از روزنامه پارسی هم بهتر از روزنامه ترکی استفاده می‌کنند و اگر چندی هم روزنامه ترک‌زبان در آذربایجان انتشار یافت. انتشار این روزنامه‌ها هیچگونه ارتباطی به تمایلات مردم آذربایجان نداشته و ندارد". قضاوت در مورد پاسخ سرمقاله نویس را باید به خوانندگان واگذار کرد. چرا که امروزه شواهد معتبر و غیر قابل انکاری از همکاری ارتش در جمع آوری کتابها و آتش زدن آنها در دست ‌می باشد. هیچ سازمان سیاسی به این جنایات وحشتناک اعتراض نکرد. تنها برادران و خواهران ما در شمال بودند که مثل همیشه دست ما را گرفتند و از ما حمایت کردند و با صدای بلند به این بی عدالتی و تجاوز اعتراض کردند و انسانهای آزاده در جهان را نسبت به این جنایات آگاه کردند. «صمد وورغون» که در کنگره جهانی صلح در پاریس شرکت نموده بود با خواند شعر «یاندیریلان کتابلار» اعتراض ملت آذربایجان را به گوش جهانیان رساند. صمد وورغون شاعر ملی آذربایجان در مورد کتابسوزی در آذربایجان شعر «یاندیرلان کیتابلار» را سرود. کتاب سوزی در خوی ارتش بی رحم ایران هر جا پا می‌گذاشت قتل و غارت و آتش همه جا فرا می‌گرفت. آنها علاوه بر کشتن انسانهای بی‌گناه، کتابهای ترکی را هم آتش می‌زدند. کتاب سوزی در خوی توسط حامیان ارتش وحکومت دست نشانده تهران درخوی، بعد از اشغال آذربایجان صورت گرفته است. دکتر احمد ساعی در خاطرات خود درباره کتاب سوزی درخوی در مصاحبه با مجله «خوی نگار» چنین می‌گوید: "تحصیلات ابتدائی را در مدرسه ای 3 کلاسه در کوچه شهربانی که اسمش یادم نیست شروع کردم. کلاس اول دبستان ما با جریان فرقه دمکرات مصادف شد. کتابهای مان به زبان ترکی بود و معلم، دیکته را هم به زبان ترکی می‌گفت. فکر می‌کنم آذرماه 1325 بود که یک روز آقای مهدی زاده مدیر مدرسه، به ما اعلام کرد همه کتابهایمان را به مدرسه بیاوریم. تل بزرگی از کتاب‌ها جمع شد و همه را آتش زدند. در دنیای بچگی، هم از آتش بازی خوشحال بودیم و هم فکر می‌کردیم که دیگر مشق نخواهیم نوشت!" آتش زدن به مطبعه جودت در اردبیل مطبعه جودت در اردبیل با ماشین‌های چاپ مدرن در آن زمان توسط ایادی وابسته به ارتش غارت و به آتش کشیده شد. کشتار هنرمندان آذربایجان در تبریز بعد از حمله ارتش ایران و شروع نسل کشی در آذربایجان بسیاری از هنرمندان تبریز توسط هوادارن حکومت تهران به طرز فاجعه آمیزی به قتل رسیدند. برای روشن شدن این مساله به چند مورد اشاره می‌شود. دکتر بهزاد بهزادی در مصاحبه به دانشجویان آذربایجان که به صورت دفترچه چاپ شده است قتل حسن ذوالفقارزاده در تبریز را چنین بیان می‌کند. ... در این جا مناسب می‌دانم که سرگذشت حسن ذوالفقارزداده، یکی از نقاشان تبریز را بازگو کنم، ایشان در سال 1297 در تبریز به دنیا آمده و در پرورشگاه بزرگ شد و تحت تعلیم استادان در هنر نقاشی استعداد درخشان خود را نشان داد ایشان اواخر آذر 1325 در یورش اوباش و اراذل به موزه نقاشی بهزاد به دفاع از تخریب آثار هنری می‌ایستد، او به دست اوباش مضروب و دستگیر و چند روز بعد در دامنه کوههای پر برف سرخاب به جوخه اعدام سپرده می‌شود. خانم فکور با این جمله زیبا یاد او را عزیر می‌دارد: ... بدین ترتیب حسن ذوالفقارزاده در زیر آسمان مه آلود تبریز، بر بومی از برف و یخ با خون خویش آخرین تابلوی نقاشی‌اش را آفرید، او اولین نقاشی است که در مدافعه از هنرخویش به شهادت رسیده است یادش گرامی باد..." علی فطرت شاعری که دلباخته آذربایجان بود به دست ایادی شاه کشته شد. علی فطرت متولد 1268 از فعالین و شعراء در تبریز بود پس از اشغال آذربایجان دستگیر و به مدت دو سال در تهران زندانی شد و در سال 1327 از زندان آزاد شد و بعد توسط ایادی و عوامل رژیم کشته شد. سعید یوز بندی: متولد 1279 شاعر و بازیگر تئاتر در تبریز به دست گروههای مسلح طرفدار حکومت مرکزی در تبریز کشته شد. محمد باقر نیکنام: متولد 1300 شمسی در تبریز، شاعر و کارگر کارخانه کبریت سازی تبریز از فعالین شاعرلر مجلسی بوده که به دست ایادی استعمارگران کشته شد. علی جاجی زاده: هنرمند تئاتر که بعد از دستگیری و تبعید به تهران در تبعید درگذشت. ممنوع کردن استفاده از زبان ترکی در بنگاههای تجاری ارتش ایران بعد از استقرار در تبریز تمامی نمادها و نشانه‌هائی که از حکومت ملی برجای مانده بود را از بین می‌برد کاری نداشت که خوب هستند یا بد، همه چیز را می‌خواست از ذهن ملت آذربایجان حذف کند تا رویای بازگشت ملت آذربایجان به آن روزها از حافظه‌شان برای همیشه از بین برود. در این خصوص آنها استفاده از زبان ترکی در همه زمینه‌ها و از جمله در اسناد تجاری و ملکی ... را ممنوع کردند و آگهی زیر برای این منظور از طرف فرماندهی نیروهای آذربایجان در تبریز منتشر گردید: "نظر به اینکه در بعضی از بنگاه‌های تجارتی اوراقی از ماجراجویان باقی مانده که مورد استفاده قرار می‌گیرد، لهذا به اطلاع عموم می‌رساند کلیه مقررات و رسومی را که ماجراجویان عملی نموده اند ملغی نمایند و فقط قوانین موضوعه از طرف مجلس شورای ملی و مقررات دولتی قابل اجرا خواهد بود. متحلفین از قانون و مقررات دولت مرکزی مستوجب تعقیب و مجازات خواهند بود". اشغال و تغییر زبان دانشیر تبریز (رادیو تبریز) رادیو تبریز در تاریخ رادیو تبریز در تاریخ 26/1/1325 به طور آزمایشی و در تاریخ 6/2/1325 به طور رسمی در آذربایجان طنین افکند. دانیشیر تبریز در طول ماه‌هائی که صدای خود را طنین انداز کرده بود بیشترین اطلاعات را به ملت آذربایجان می‌رساند. آقای محرملی در کتاب "صدای تبریز " می‌نویسد: "...معاون نخست وزیر حکومت ملی آقای میر قاسم چشم آذر رئیس رادیو منصوب شد. از 7 آوریل رادیو تبریز به طور منظم به پخش برنامه مبادرت ورزید این حادثه یک رویداد فراموش نشدنی در تاریخ حرکت آزادیخواهانه مردم آذربایجان تلقی می‌شود. مردم غیور آذربایجان که طعم آزادی را چشیده بود. هر روز بعد از ساعت 15 گوش‌های خود را به رادیو تبریز می‌سپرد. روزهای اول این رادیو برنامه‌های خود را از طول موج 310 متری به مدت 5/2 الی 3 ساعت پخش می‌کرد. آن روزها به دلیل کمبود رادیو و نبود امکانات مالی هر خانه‌ای رادیو نداشت و برای جبران این نقیصه در جای جای کوچه‌های تبریز بلندگو نصب شده بود، وقتی که برنامه رادیو شروع می‌شد اهالی گروه-گروه گرد بلندگوها جمع می‌شدند و رادیو تبریز را استماع می‌کردند. آنروزها تبریز دومین شهر بزرگ ایران بعد از تهران بود که مجهز به فرستنده رادیوئی بود و قدرت رادیو تبریز 6 برابر بیشتر از رادیو تهران بود بر خلاف رادیو تهران، رادیو تبریز بر اساس موج کوتاه نیز تنظیم شده بود. شروع پخش برنامه‌های رادیو تبریز به یک حالت فوق العاده تبدیل شد. ملت این حادثه تاریخی را با خوشحالی پذیرا شدند، که در عمر هر فرد آذربایجانی به عنوان یک روز به یادماندنی حک شد". رادیو تبریز برای اینکه اطلاع رسانی خود را گسترش دهد. به دیگر زبانها غیر از زبان ترکی هم اخبار پخش می‌کرد که آقای محرملی در کتاب صدای تبریز چنین می‌نویسد: "...رادیو تبریز به جز زبان ترکی به زبانها فارسی، روسی، فرانسوی و عربی نیز اخبار پخش می‌کرد". بعد از اشغال آذربایجان توسط ارتش خونخوار و ویرانگر شاهنشاهی این رادیو هم خاموش شد و زبان آن تغییر یافت. آقای محرملی در این باره چنین می‌نویسد: "... این صدای رسای مردم یعنی رادیو تبریز نیز بعد از حمله به اشغال قوای غارتگر ایران در آمده بود. اکنون این رادیو به زبان دیگر و به روش دیگر سخن می‌گفت". روزنامه آتش درباره اداره رادیو تبریز بعد از اشغال چنین می‌نویسد: "از دیروز اداره تبلیغات و رادیوی تبریز زیر نظر کمیسیونی به شرکت آقایان منوچهر ایرانی، سرهنگ دوم کوشان و کنعانی اداره می‌شود". از بین بردن مراکز موسیقی، کتابخانه ها، تئاتر و مراکز هنری حکومت ملی را با قاطعیت می‌توان دولت هنر، ادبیات و موسیقی نامید؛ چرا که هر جا که می‌رسیدند یک مرکز فرهنگی و هنری افتتاح می‌کردند تا مردم را به گذشته پر بار فرهنگی خود آگاه کنند و فرهنگ و هنر اصیل آذربایجان را به مردم بشناسانند. تئاتر در زمان حکومت ملی پیشرفت فراوانی کرد چرا که تئاتر در تبریز سابقه دیرینه‌ای داشت و هنرمندان زیادی در آذربایجان شمالی و قفقاز در این مورد آموزش دیده و به تبریز آمده بودند. از جمله حاجی زاده که در تفلیس در مورد تئاتر و نمایش آموزش دیده بود که بعد از تشکیل حکومت ملی به یکی از هنرمندان برجسته تبدیل شده بود و با کمدی های طنز آمیز ذهن ملت آذربایجان را باز می‌کرد. پیشرفت موسیقی هم در این دوره انکار ناپذیر است، گروه موسیقی ملی برای اولین بار در تبریز شروع به کار کرد، همچنین در تمام شهرها گروه‌های محلی موسیقی و رقص تشکیل شد. حکومت ملی ساختن مراکز فرهنگی و هنری را جزء وظایف خود می‌دانست و قرار بر این بود که در هر شهر یک سینما افتتاح شود که متاسفانه به دلیل حمله ارتش حکومت مرکزی و کشتار ملت آذربایجان این مراکز فرهنگی نیمه تمام ماندند. همچنین اشغاگران فیلارمونی، کتابخانه مجلس، مرکز تئاتر و ارکستر ملی در تبریز را آتش زدند. اشغال و غارت دانشگاه تبریز در تاریخ 22 خرداد 1325 اولین دانشگاه در تبریز تاسیس شد که در سه رشته طب، فلاحت و پداگوژی دانشجو پذیرفت. این دانشگاه دارای لابراتوار و کتابخانه بود که بعد از حمله ارتش ایران توسط غارتگران به یغما رفت. گزارشهای محرمانه شهربانی در این مورد چنین می‌گوید: "8 اسفند 1325 در ساعت 30/18 روز ششم ماه جاری قریب به دویست و پنجاه نفر از اعضای حزب وحدت ایران در سالن حزب، گراند هتل سابق جهت استماع سخنرانی هفتگی اجتماع کرده بودند و زرینه باف شرحی در اطراف مسافرت خود به آذربایجان بیان و اظهار داشت: وضعیت آذربایجان از حیث تحمیل عمال دولت به مردم و گرفتن رشوه خیلی بد شده و کارمندان دولت در وهله اول که وارد آذربایجان شدند، کلیه اثاثیه دولتی را که در زمان فرقه دمکرات آذربایجان در ادارات بود به غارت برده و مخصوصا در قسمت لابراتوار دانشگاه طب که اخیرا فرقه دمکرات مقداری اثاثیه از شوروی خریداری کرده بود از بین رفته و معلوم نیست کجاست؟ و شاگردان علنا اظهار می‌دارند تا قبل از ورود کارمندان دولت کلیه اثاثیه در لابراتوار بود ولی معلوم نیست رؤسای فرهنگ آنها را کجا برده اند..." از بین بردن روزنامه های ترکی با روی کار آمدن حکومت ملی انتشار روزنامه و مطبوعات شدت بیشتری گرفت. اگرچه انتشار روزنامه های آزاد از شهریور 1320 آغاز شده ولی دوره حکومت ملی بهار مطبوعات آذربایجان بود. از جمله ویژگی مطبوعات این دوره این بود که اکثر آنها به زبان ترکی منتشر می‌شدند؛ از جمله این روزنامه ها می‌توان به روزنامه های زیر اشاره کرد: • آذربایجان، • شفق، • گونش، • مدنیت، • یوموروق، • دمکرات، • یئنی شرق... از بین بردن مراکز فرهنگی زنجان ارتش ایران بعد از ورود به زنجان تمامی اقدامات فرهنگی صورت گرفته در زمان فرقه دمکرات را از بین برد. در کتاب گذشته چراغ راه آینده در این مورد چنین می‌خوانیم: "...ژاندارمها، چاقوکشان و اوباش اعزامی از تهران با استفاده از «اجازه مخصوص» فرماندهان نظامی برای قتل و غارت و تجاوز، نه فقط امنیت و آسایش را ازدست مردم گرفتند حتی به آبادی و زیبایی شهر نیز لطماتی وارد آوردند؛ از جمله سینمای آذر را که در زمان حکومت فرقه ساخته شده بود خراب کردند و قسمتی از آسفالت خیابانها را که به دست حکومت ملی انجام یافته بود کندند..." دستگیری و تبعید معلمان بعد از اشغال آذربایجان و سوزانده شدن کتابهای ترکی، معلمین زبان ترکی هم دستگیر و زندانی شدند که معروفترین آنها استاد گنجعلی صباحی می‌باشد که بعد از دستگیری به جنوب ایران تبعید شد. در اردبیل هم سید علی قرشی زاده معملی که در تبعید شهید شد. همچنین، در شهر های دیگر هم معلمان زبان ترکی دستگیر و زندانی شدند؛ از جمله در مرند معلمان دستگیر و زندانی شدند.
تبعید ترک‌های آذربایجان به جنوب ایران و مناطق دیگر بعد از اشغال آذربایجان توسط ارتش ایران هزاران نفر مجبور به تبعید از آذربایجان به دیگر مناطق ایران شدند و در این راه هم نقش ارتش، فرمانداران نظامی و کمیسیون‌های تصفیه خیلی مهم بوده است. ارتش بعد از دستگیری و زندانی کردن بسیاری از فرزندان ملت، آنها را با قطار و کامیون به مناطق بد آب و هوای ایران در جنوب تبعید کرد و بسیاری از افراد هم به شهرهای دیگر تبعید شدند. علاوه بر این هزاران نفر از ملت مظلوم آذربایجان جنوبی به آذربایجان شمالی پناهنده شدند، که زندگی بسیار رقت باری داشتند. همچنین بسیاری از اعضای فرقه دمکرات بعد از اشغال آذربایجان، به آذربایجان شمالی رفتند و در آنجا ساکن شدند. این افراد که بیشترشان در شهر آغدام ساکن شده بودند، متاسفانه بعد از فروپاشی شوروی باز خانه ها یشان مورد تجاوز قرار گرفت و اشغال شد دوباره مورد ظلم، تبعید و خانه بدوشی را چشیدند. رحیم نیک بخت می‌نویسد: "...در جنگ قره باغ محل سکونت جمع زیادی از مهاجرین ایرانی (از جمله شهر آقدام و روستاهای تابعه که از مراکز اصلی امکان پناهنده های سرابی بود) توسط ارتش ارمنستان به اشغال در آمد و آن گونه که خبر آن رسیده خانه‌هایشان را با بلدوزر تخریب و از بین برده اند". ملت مظلوم و بدون حامی آذربایجان در آن سالها مثل برده در دست جنایتکاران مورد بدترین رفتارهای غیر انسانی قرار می‌گرفتند. در مورد جنایات امیر نصرت اسکندری بزرگ مالک سراب در تهران و رفتار ایشان با تبعیدیان آذربایحان در مجله آدینه می‌خوانیم: "...امیر نصرت اسکندری از مخالفان جدی و سرشناس فرقه دمکرات و یکی از حامیان قلع و قمع مسلحانه فرقه دمکرات بود. از شاهکارهای وی، سازمان دادن اخراج اجباری صدها تن از هموطنان آذربایجانی مقیم تهران بود. به توصیه وی در سال 1328 گروهی از مردم ترک زبان تهران که عمدتا پس از شکست فرقه به تهران گریخته بودند، شناسائی شد و با کامیونهای ارتش به بیابانهای جنوبی کرج و تهران تبعید شدند". سید علی قرشی زاده معلم اردبیلی شهادت در تبعید بعد از اشغال اردبیل و کشتن هزاران نفر در اردبیل، کمیسیون تصفیه تصمیم گرفت بعضی از افراد را به تبعید بفرستد. مرحوم بابا صفری در کتاب اردبیل در گذرگاه تاریخ درباره جوان فعال عضو فرقه که به گرگان تبعید شده بود چنین می‌نویسد: "...از کسانی که بدینسان به تبعید رفتند جوان پاکنهاد و نیک سیرتی به نام «سید علی قرشی زاده» بود او پدر پیری داشت که ساعت سازی می‌کرد و به زحمت معاش خانواده‌اش را فراهم می‌ساخت، دوران تحصیل وی به زحمت سپری گشت و پس از اتمام دوره اول دبیرستان در دانشسرای مقدماتی تبریز پذیرفته شد و با اخذ دیپلم از آن مدرسه به خدمت فرهنگ درآمد. چند سال در خلخال آموزگار شد و سرانجام به زحمت به اردبیل انتقال یافت. خلق نیک و روح مهربان و پرگذشت او در اندک زمانی وی را محبوب همکاران خود نمود. پس از برقراری حکومت فرقه قرار شد هر صنفی برای خود کمیته ای تشکیل دهد و افرادی را به نام «صدر» و «کاتب» برگزیند. معلمان اردبیل نیز چنین کردند، و این جوان را به صدارت کمیته خود انتخاب نمودند. پس از سقوط فرقه، کمیسیون تصفیه او را نیز به گرگان تبعید کرد، او در آنجا بیمار شد، و سرانجام پس از مدتی در تهران درگذشت. مادر پیرش گرفتاری و تحمل سختی نکرد. پدر پیرش نیز در مرگ جوان ناکامش غصه مرگ شد و این خانوار این چنین از بین رفت". روزگار سخت مردم زنجان در تبعید و مهاجرت مردم زنجان و طرفداران فرقه حتی بعد از اشغال زنجان که بسیاری از آنها به تهران و شهرهای دیگر مجبور به تبعید و مهاجرت خود خواسته شده بودند هم از طرف دشمنان آذربایجان، مورد آزار واذیت قرار می‌گرفتند و آدم فروشان حکومت تهران به دلیل خصومتهای شخصی و خود شیرینی، آنها را در تهران هم به مامورات حکومت تهران می‌فروختند. گزارش‌های محرمانه شهربانی تهران بین سالهای 1324-1326 اطلاعات جالبی از خیانتکاری عده‌ای نا آگاه و دشمن آذربایجان به دست می‌دهد. که در زیر می‌آید: 23 اردیبهشت 1326 نیکخواه دانشجوی دانشکده دندانسازی مدعی است که جعفر ترابی نژاد در موقع سلطه فرقه دمکرات آذربایجان رئیس اقتصاد زنجان بوده و اموال را حیف و میل کرده. جعفر مزبور به کلانتری بخش 1 جلب و اظهار نموده. مدت سه ماه در زنجان رئیس اداره اقتصاد بود و مدتی هم در تبریز بازداشت. به کار من رسیدگی (شد) مرخص شده‌ام و 25 روز است به تهرن آمده‌ام. نامبرده با پرونده به اداره آگاهی تسلیم گردیده است". 14 اسفند 1325 یوسف فرزند علی اهل آذربایجان، شغل عطار به کلانتری بخش 8 مراجعه و اطلاع داده، رضا فرزند محمد علی که فعال در سرای سلیمانخانی شاگرد تاجر می‌باشد. او از افراد فرقه دمکرات آذربایجان بوده و موقع سلطه فرقه دمکرات تلفونخانه زنجان را از من تحویل گرفته است؛ از کلانتری مامور اعزام و نامبرده را جلب و به اداره آگاهی فرستاده شده است." دو نفر به تهران تبعید شدند "... دو نفر یعنی احمد آذری- اسدا... کامران پس از ورود نیرو به شهر در اثر شکایات مردم زنجان از کار برکنار و به تهران تبعید شدند". نویسنده نامی آذربایجان و مرند در تبعید گنجعلی صباحی بعد از دستگیری و زندانی شدن در تبریز به کمپ بدر آباد تبعید شد. بدر آباد در چند کیلومتری شهر خرم آباد در راه اهواز در زمان جنگ جهانی دوم از طرف آمریکائی ها ساخته شده بود و بعد از رفتن آمریکائی ها خالی مانده بود. سرهنگ وزیر فرمانده این کمپ بوده است. خود گنجعلی صباحی در کتاب «اؤتن گونلریم» که یک اتوبیوگرافی است درباره رفتار سربازان و فرماندهان ارتش ایران با تبعیدیان در این کمپ می‌نویسد: "در بعضی روزها جوانها را در بیرون کمپ و در منطقه خالی به صف می‌کردند و در مقابل افراد مسلح، ساعتها برپا نگه می‌داشتند. مثل اینکه منتظر فرمان آتش بودند. وحشت دراردوگاه می‌انداختند و زنان و بچه ها رنگشان می‌پرید. چهار ماه در کمپ بدرآباد نگه داشته و بعد همه به شهرهای جنوب ایران تبعید کردند..." روزگار تلخ مرندیان در تبعید ارتش ایران بعد از به دست گرفتن امور در آذربایجان افراد بسیاری را بعد از دستگیری و زندانی کردن در آذربایجان، تصمیم گرفت به مناطق بد آب و هوا و دور از آذربایجان تبعید کند. از شهر مرند هم بسیاری فعالان ملی و خانواده های آنها به جنوب ایران تبعید شدند. دکتر حسن زاده در کتاب «انقلاب اسلامی در مرند» در این باره می‌نویسد: "...تعدادی از مهاجران نیز توسط «کمیسیون رسیدگی به امور مهاجران» پس از سقوط فرقه به شهرهای مرکزی ایران همچون سیرجان، کرمان، شیراز، فسا و نیریز تبعید شدند، مهاجران در این دوره به محنت، سختی دچار شدند، کوچکترین شکایت از آنها مبنی بر حمایت مادی و معنوی از فرقه، آنان را به تبعیدهای چند ساله محکوم می‌کرد، هر چند تعداد خانواده های مهاجر تبعیدی دقیقا مشخص نیست و مستلزم انتشار اسناد معتبر است، ولی بنابر اسناد موجود حداقل 10 خانواده در کرمان، 10 خانواده در فارس بودند، نامه ای از فسای فارس در تاریخ 13/7/1327 که توسط خانمی به نام «فاطمه» به کمیسیون رسیدگی به امور مهاجران مرند نوشته شده است از وجود 10 خانواده در این محل گزارش می‌دهد، وی خود را سرپرست هفت یتیم بینوا و ستمدیده معرفی می‌کند که پدرشان در جنگ کشته شده است (احتمال دارد در جنگ فرقه در زنجان کشته شده باشد) از نبود خوراک، پوشاک، بیماری کودکان، سخت گیری مردم نسبت به غریبه ها شکایت کرده است و از کمیسیون در خواست نموده به یتیمان وی که هیچ گناهی جز مهاجر بودن ندارند رحم کنند نامه ای با این مضون از کرمان نیز در دست است که نویسنده خود را «علی مهاجر» معرفی کرده از وضع وخیم چندین خانواده بی‌پناه به کمیسیون شکایت کرده و خواستار تصمیم گیری مجدد درباره خودشان و بازگشت به مرند شده اند." روزگار تلخ آنها در تبعید در نامه‌هائی که آنها به کمیسیون تصفیه نوشته اند بسیار تلخ و درد آور است در کتاب انقلاب اسلامی در مرند در این مورد می‌خوانیم: "...در یکی از نامه‌های ارسالی مهاجران از شهر نیریز فارس به بخشدار مرند در سال 1327 شمسی از فقر و فلاکت ده خانوار مهاجر دراین شهر یاد شده است، هر چند در این نامه اشاره‌ای به وطن آنها نشده است، اما از محتوای کلام چنین بر می‌آید که همگی آنان از مهاجران مرندی بوده‌اند. در این نامه فقر و فلاکت خود، مریض بودن فرزندان و عدم ارائه خدمات پزشکی توسط بیمارستان‌ها اشاره شده است، نویسده نامه خود را تقی مهاجر معرفی می‌کند و ضمن اذعان به عدم مداخله در امور فرقه خواهان بازگشت به وطن خود و ادامه زندگی در آن است". "...یکی از فعالان مرندی فرقه به نام حسین رنجبر در دادگاه زمان جنگ به حبس ابد و بعد به 15 سال زندان محکوم و به زندان بندر عباس منتقل شده بود..." تبعید مبارزان اهر به شیراز "بعد از سقوط پبشه‌وری نیروهای دولتی وارد اهر شدند و طرفداران او را دستگیر و جهت محاکمه به تیریز اعزام و یک عده به شیراز و جاهای دیگر تبعید شدند". گزارش عبدالعلی دستغیب از روزگار تلخ تبعیدیان آذربایجان عبدالعلی دستغیب یکی از نویسندگان مشهور شیراز در خاطرات خود در مصاحبه با خبرگزاری فارس درباره شروع نویسندگی خود می‌گوید: "...اولین مطلب جدی که نوشتم و خیلی هم سر و صدا کرد، مطلبی بود درباره تبعیدی‌های آذربایجان و در روزنامه ای (روزنامه حجار) که دکتر انور خامه ای چاپ می‌کرد چاپ شد و جالب است بدانید که این مطلب سر مقاله روزنامه هم شد. در سال 1326 دولت حدود 26 هزار نفر را به دلیل غائله آذربایجان به نقاط بد آب و هوا تبعید کرده بود. آن موقع در حدود 300-400 نفر از هموطنان آذربایجانی را به جهرم، عده ای را به لار و عده دیگری را به بندرعباس بردند. عده‌ای را که به جهرم آورده بودند؛ معلوم بود اتهام آنها سبکتر است. چون هوای جهرم نسبت به هوای لار و بندر عباس ملایمتر است. زن و مرد و بچه در عسرت و سختی بودند و من با دیدن آنها خیلی متاثر شدم. مقاله ای درباره وضع رقت بار آنها نوشتم و فرستادم و دکتر انور خامه‌ای آن را در روزنامه حجار چاپ کرد..." تبعیدیان آذربایجان در زندان (قلعه) برازجان بعد از اشغال آذربایجان زندانیان بسیاری به نقاط بد آب و هوا و شهرهای جنوب ایران تبعید شدند و حتی به زندانهای تهران و دیگر شهرهای مرکزی تبعید شدند. اما سرنوشت افرادی که به برازجان تبعید شدند متفاوت از دیگر زندانیان بودند؛ چرا که بدترین زندان ایران، قلعه برازجان بود که نماد مقاومت ملی آذربایجان، صفرخان قهرمانیان به همراه سید مهدی هاشمی از سراب (حدودا 27 سال در زندان شاه ماند) سالها در این قلعه زندانی بودند ایشان در خاطرات خود درباره شرایط نامساعد این زندان توضیحات مبسوطی داده است. علاوه بر صفرخان قهرمانیان افراد دیگری از افسران فرقه هم به این زندان تبعید شده بودند. صفرخان در خاطرات خود می‌نویسد: "...تا آنجا که به یاد دارم افرادی که از فداییان فرقه با من به برازجان تبعید شدند اینها بودند 1- سهراب معروف به پیغمبر 2- اسماعیل 3- خدمتعلی جوان دوست مغان 4- مردعلی غریبی 5- ایمان 6- دده اجاقلی 7- احمد برادران که در حکومت فرقه نماینده مردم آذربایجان بود... سید مهدی هاشمی از مالکین سراب بوده که در زمان حکومت ملی به صفوف مردم پیوست و فداکاریها کرد، 27 سال زندان کشید و آزاد شد..."  
نقش خوانین محلی و ایلات شاهسون در نسل کشی 21 آذر وجود رابطه غیر انسانی بین ارباب و رعیت که انسان آذربایجانی را تا حد برده تنزل داده بود، باعث شده بود که فکر انسان آذربایجانی با زور چماق و شلاق استبداد به سوی بردگی خود خواسته رود، روستائیان و رعیت‌ها طوری بار آورده شده بودند که فکر بردگی، نوکری و نوکر ارباب بودن را برای خود افتخار می‌دانستند. حتی برای بردگی و نوکری مسابقه گذاشته شده بود و بعضی از بردگان افتخار می‌کردند که مثلا نوکر یک ارباب و قلدر قدر قدرت هستند. در این مورد در زنجان بعضی از رعیتها افتخار می‌کردند که نوکر ذوالفقاری‌ها هستند و دسترنج خود و خانوده خود را دو دستی تقدیم خان می‌کردند و دست خان را می‌بوسیدند، همانطوری که روحانیون درباری دست شاه را بعنوان سلطان تشیع می‌بوسیدند. این تفکر بردگی در آذربایجان توسط خانها و ایادی آنها ترویج شده بود و روستائیان و رعیت‌ها هم این را جزء سرنوشت خود حساب می‌کردند و فکر رهائی از آن را هیچ وقت نمی‌کردند. اگرچه تلاش‌هائی برای رهائی از این ظلمها جسته و گریخته در آذربایجان بوده؛ از جمله حرکت قاچاق نبی و کوراوغلو. ولی، به دلیل نبود یک سیستم مبارزاتی و تشکیلاتی این حرکتها بعد از چند صباحی از بین رفته است. حتی مبلغین دینی هم در انجماد فکری این رعیتها نقش بزرگی داشتند و به دلیل حمایت خانها از روحانیون و منافع مشترک خانها و روحانیون درباری در آذربایجان، روحانیون هم تلاشی برای رهائی ملت از دست خانها انجام نمی دادند و بالعکس افکار آنها کمکی برای ادامه این رابطه غیر ظالمانه بود که هستی انسانها را برباد داده بود و آنها را از انسانیت خویش دور کرده بود. جالب توجه است که این روحانیون هیچ فتوایی در مورد مظالم صورت گرفته توسط اربابان صادر نمی‌کردند و هیچ اعتراضی به ظلم آنها نمی‌نمودند. بعضی از منتقدین حکومت ملی آذربایجان با افتخار می‌گویند که مردم به دلیل مذهب و اسلام حتی گندم‌های پخش شده بین مردم از انبار خان را در زنجان شبانه به انبار خان برگردانده بودند. این مساله جای افتخار ندارد، بلکه جای تفکر و تامل دارد. می‌بایست از این افراد پرسیده شود که چگونه می‌شود یک انسان را از انسانیت خود دور کرد تا خود با دستان خویش و به دلخواه دسترج خود را دو دستی تقدیم خان ظالم کند؟ حتی با اینکه کسی برای رهایی او قدم به میدان گذاشته است، او همچونم گوسفند به دنبال صاحب خود می‌گردد! اگر اینگونه بوده، باید به حال این مردم گریست نه افتخار کرد. چرا که این ربطی به مذهب و اسلام ندارد و در اسلام هر کس صاحب دسترنج خویش است و برگرداندن گندمها به انبار خان توسط رعیت‌ها نشانه عمق استبداد فکری، عملی و مذهبی در بخشی از روستائیان آذربایجان بوده است که توسط خانها و روحانیون درباری به ذهن و قلب آنها تزریق شده بود و آنها را از انسان بودن خارج کرده بود. چرا که یک انسان واقعی هیچ وقت دسترنج خود را، به دلخواه خویش به دست قلدران نمی‌دهد؛ نه بنام دین و نه بنام مذهب! خانها حتی در خیلی از روستا به ناموس رعیت‌ها هم دست اندازی می‌کردند و به دلیل داشتن قدرت زیاد هر کاری که می‌خواستند با رعایا می‌کردند. داستان‌های زیادی در این مورد نقل شده است که خان‌ها عروسان خانواده‌ها را در شب اول به زور به خانه خود می‌بردند. در این مورد می‌توان به خاطرات صفرخان اشاره کرد و حتی در کتاب دکتر حسن غازیانی هم در این خصوص داستان جالبی از دو فدائی زنجانی به نام روح اله جعفری و علی نقل شده است که عبرت آموز است که ماهها به دلیل دفاع از ناموس خود از دست ایادی خانهای افشار (محمد حسن خان و محمد حسین خان) فراری بودند و بعد از جنبش آذربایجان به عنوان فدائی وارد جرگه فدائیان شده بودند.   نقش شاهسونها شاهسونها در مورد حکومت ملی آذربایجان به دو دسته تقسیم شدند؛ گروهی به پشتیبانی مطالبات ملی و انسانی ملت خویش برخواستند و سرفراز شدند و گروهی دیگر به ملت خویش از پشت خنجر زدند. نقش آنهائی که به ملت خود پشت کردند در این دوره از تاریخ آذربایجان بسیار دهشتناک بود. اگرچه آنها در دوره رضاخان مورد آزار و اذیت قرار گرفته بودند و فشارهای شدیدی بر آنها وارد شده بود ولی در دوره حکومت ملی آذربایجان، آنها به منافع ملت آذربایجان پشت کردند و به کمک دست نشانده مستقیم استعماگران یعنی محمد رضا پهلوی شتافتند. با این که همه می‌دانستند این شاه، منصوب بیگانگان است و از ایادی استعمار در ایران است، با این حال، گروهی از خانهای شاهسون به دست بوسی او رفتند و نوکری شاه منصوب بیگانگان و کشتار آزادی‌خواهان آذربایجان را قبول کردند. این دوران جزء سیاهترین دوره تاریخ این ایل ترک می‌باشد که با دستان خود آذربایجان را به نوکر استعمارگران تقدیم کردند. گروهی از آنها در کشتار ملت آذربایجان در مشکین شهر، خلخال، اردبیل، نیر، نمین، هیر، سراب... دست داشتند و به کمک اشغالگران شتافتند. حتی بعضی از آنها به تهران رفته، بعد از دیدن آموزش‌های لازم به همراه ارتش ایران راهنمای آنها در اشغال آذربایجان شدند. از جمله این خان‌ها می‌توان به امیر اصلان عیسی لو در مشکین شهر، سروان امیر فتحی آلارلو (که به همراه ارتش و دیگر اوباش به خلخال حمله کردند) ، شیخ حسن برزندی هم در میان طایفه قوجه بیگلو بر علیه فرقه تبلیغات می‌کرد. بخشی از طوایف ایلات شاهسون در اردبیل و اطراف آن هزاران انسان را کشتند و خانه‌های آنها را غارت کردند و به پشتیبانی ارتش ایران، آذربایجان و ملت آذربایجان را به پول و مادیات فروختند و به ملت خود خیانت کردند. کشتار در روستای «داش بولاغ» ارتش ایران و هواداران حکومت تهران هر جا را که اشغال می‌کردند قتل و غارت و آتش افروزی به راه می‌انداختند. آنها در منطقه خلخال هم مردم بی گناه را قتل و عام کردند. میر نبی عزیزاده در کتاب تاریخ دشت مغان در این باره می‌نویسد: "بعد از سازماندهی عشایر در گیلان به وسیله سروان امیر فتحی آلارلو چند قبضه تفنگ و دوازده هزار فشنگ به آنها داده شد، عده ای از سواران شاهسون از طالش و خلخال وارد قریه «داش بولاغ» شدند و در آنجا با فدائی ها جنگیدند و 27 نفر از آنان را به هلاکت رسانیدند و تعدادی را اسیر و خلع سلاح کردند" کریم خان صولتی به تحریک عوامل حکومت مرکزی در خلخال با افراد خود بر علیه افراد دمکرات جنگید؛ از جمله با هاشم خان مرادی صدر فرقه دمکرات خلخال و بلال آزاد فرماندار خلخال. روزنامه اطلاعات در خصوص مبارزه سرداران ایل شاهسون با فرقه چنین می‌نویسد: "از سرداران ایل شاهسون آقایان امیر اصلان عیسی لو، نصرا... خان سرداد نصرت پور، یحیی حاتم کیکلو خوانین آلارلو و فولادلو، کریم خان صولتی و خانواده وکیلی افرادی هستند که با نهایت شهامت و دلاوری تسلیم دمکراتها نشده و تا آخرین نفس با آنان در شهرهای اردبیل، خلخال و مشکین شهر به مبارزه پرداخته‌اند و جای آن دارد همه مورد تقدیر ستاد ارتش قرار گیرند. فعلاً در پادگان اردبیل 700 نفر از افراد ایل شاهسون در منطقه اردبیل و خلخال تحت نظر سرتیپ بایندور مشغول انجام وظیفه هستند". بعضی از خانهای شاهسون به دلیل خیانت به ملت خود و خدمت به دست نشانده استعماگران از دست محمد رضا پهلوی مدال دریافت کردند و از طرف ارتش ایران هم مورد تقدیر قرار گرفتند. بعضی از آنها وقتی که نتوانستند در ادبیل بمانند و توان اغتشاش را از دست دادند به تهران رفته و با کمک ارتش ایران دوباره به اردبیل و در پیشاپیش ارتش حمله کردند و بیشترین جنایات در اردبیل هم از این افراد سرد زد. حتی بعد از اشغال آذربایجان بخشی از رؤسای شاهسون برای دست بوسی شاه به تهران رفته بودند. روزنامه اطلاعات در این مورد می‌نویسد: "امروز آقایان امیر اصلان، حاتم بیک و فضل ا... بیک که از روسای بزرگ شاهسون می‌باشند به سوی تبریز حرکت نمودند و آقای علی گشاد رئیس طایفه قریه بیک لو که از ایلات شاهسون است برای زیارت به مشهد مشرف شدند". بیانیه تقدیر ارتش از شاهسونهای کمک کننده به ارتش علاوه بر این ستاد ارتش درباره شاهسونها چنین بیانیه ای را صادر کرد: فداکاری و از خود گذشتگی و عملیات محیرالعقولی که عشایر رشید شاهسون در مدت یکسال و نیم در مقابل تهاجمات، تعرضات و محرومیت متحمل شده اند نبایستی به هیچ وجه با سایر عشایر مخلوط نمود. چه این مردمان رشید آزاده، جان به کف در تابستان و زمستان با ماجراجویان پست که استقلال کشور را مورد تعرض قرارداده بودند جنگیدند مقاومت نموده و تلفات بسیاری را دادند که باید اعمال و اقدامات اینها را با خطوط زرین در تاریخ استقلال کشور درج نمود. امروز که همه با چشم احترام و ستایش به ارتش نگاه کرده و اعمال و خدمات ارتش را ستایش می‌نمایند بایستی عشایر رشید و دلاور شاهسون را از نظر دور ننمایند که دوش به دوش ارتش با تمام محرومیت‌ها ایستادگی و مقاومت کرده و هیچ گونه پیش آمدی در این مدت در فکر، نظر و اراده این قوم تزلزل حاصل ننموده این طایفه رشید و این راد مردان بی آلایش قابل تقدیر و تحسین عموم ملت و سکنه این کشور می‌باشند. زنده و پاینده باد افراد رشید طوایف شاهسون". شاهسونهای موافق حکومت ملی اگرچه بخشی از شاهسون‌ها با ارتش و حکومت تهران بر علیه آذربایجان همکاری کردند، در مقابل گروهی از خانهای شاهسون هم به مطالبات ملی ملت خود لبیک گفتند در این راه مبارزه کردند و حتی زندانی شدند. از جمله نصرت بیگ شاهین اجیرلو که به خدمت حکومت ملی در آمد و از طرف مردم بیله سوار و مغان به عنوان نماینده به مجلس ملی آذربایجان راه یافت و مسئول عشایر شاهسون در حکومت ملی شد و بعد از اشغال آذربایجان ایشان دستگیر و زندانی شد و به مدت دو سال در زندان آریاپرستان حبس شد و بعد از آزادی در سال 1329 دار فانی را وداع گفت. می‌گویند مرگ ایشان به دلیل فشارهای روحی وجمسانی وارد شده در زندان بوده است. علت مخالفت خانها با حکومت ملی بعد از شهریور 1320 و به وجود آمدن آزادی نسبی در آذربایجان مبارزه بر علیه رابطه غیر انسانی ارباب و رعیتی شروع شد و بسیاری از روستائیان و کشاورزان به حقوق انسانی خود واقف شدند و شروع به مبارزه با خانها و ایادی آنها کردند. در مدت کوتاهی بسیاری از روستائیان به جرگه مبارزان پیوستند و حقوق خود را از خانها و ایادی آنها خواستار شدند. حتی چندین نفر از روستائیان هم در این راه کشته شدند. اما با ظهور جنبش ملی آذربایجان به رهبری شهید پیشه وری و استقرار حکومت ملی، که یکی از اهداف آن اصلاحات ارضی و از بین بردن رابطه ظالمانه بین اربابها و رعیتها بود، آنها دیدند که منافع نامشروع آنها به خطر افتاده و شروع به دسیسه چینی بر علیه حکومت ملی کردند و برای رسیدن به اهداف خود به آغوش حامی خود در تهران پناه بردند و در آنجا دسایس خود را ادامه دادند و توسط ارتش ایران آموزش دیدند و با تجهیزات لازم به همراه ارتش به آذربایجان حمله کردند. کشتارهای زیادی توسط آنها در آذربایجان به وقوع پیوست و در تمام این کشتارها ارتش هم حامی و پشتیبان آنها بوده است. خوانین اصلی مشارکت کننده در نسل کشی باید در اینجا متذکر شد که بعضی از ملاکین و خان‌های آذربایجان به دلیل روح آزادیخواهی که در فطرتشان بود به جرگه حکومت ملی در آمدند و تمام مال و جان خود را برای آذربایجان فدا کردند. از جمله از آنها در زنجان می‌توان به برهان السطنه و خانواده وزیری در زنجان و در مراغه ژنرال کبیری، در ماکو خانواده بیات ماکو... اشاره کرد و در شهرهای دیگر هم از خانها حامی ملت آذربایجان وجود داشته که جان و مال خود را فدای آذربایجان کردند که این گروه به خدمت ملت خویش در آمدند. اما گروهی دیگر از خانها به دلیل مادیات و قدرت به دنبال خیانت به ملت خویش و کشتار آنها رفتند و در این راه هم نوکری شاه دست نشانده بیگانگان را هم قبول کردند و بسیاری از آنها بعد از نسل کشی در آذربایجان به مقامات بزرگی رسیدند و از دست شاه منصوب بیگانگان مدال و درجه دریافت کردند. در زیر مختصری از گذشته و خانواده این گروه از مجله آدینه شماره 88 بهمن 1372 که در کتاب خاطرات صفرخان آمده نقل می‌شود: 1- خانواده ذوالفقاری: خانواده بزرگ مالکان زنجان، اینان فرزندان اسعدالدوله حسینقلی خان ذوالفقاری یکی از حکام موروثی زنجان بودند، وی پیش از مشروطه از جمله کسانی بود که یا حکومت و یا نیابت حکومت زنجان رابر عهده داشت، در روزهائی که محمد علی شاه قاجار، مجلس شورای ملی را به توپ بسته بود، اسعد الدوله و جهان شاه خان امیر افشار مامور سرکوبی مشروطه خواهان خمسه شدند. املاک فراوان اسعدالدوله از سیردان طارم تا حدود میانه امتداد داشت. وی در آخرین لشکرکشی های رضاخان علیه نهضت جنگل که به عمر این جمهوری پایان داد شرکت داشت. درسالی که جمهوری خود مختار آذربایجان (حکومت ملی آذربایجان) بر پا شد، بخشی از املاک وی و خانواده‌اش مصادره شد. فرزندانش با حمایت دربار و ارتش به تسلیح هواداران خود پرداختند و به جنگ با فرقه برخاستند. مشهورترین آنان سلطان محمود خان ذوالفقاری بود که پس از ورود محمد رضا شاه به آذربایجان با تفنچگیان خود از مقابل او رژه رفت و از دست او درجه سرهنگ افتخاری ارتش را دریافت کرد. 2- بیگدلی: خانواده بزرگ مالک خمسه و همدان. مشهورترین فرد این خانواده که با تفنگچیان خود به جنگ با فرقه دمکرات برخاسته بود، یدالله خان اسلحه دارباشی بود. وی در سلطنت رضاخان اسلحه دار مخصوص او بود و این شغل در منصب اشرافی در دربار پهلوی در سلطنت محمد رضا نیز در اختیار او بود، پس از سقوط فرقه دمکرات، وی املاک و اموال مصادره شده خود را به دست آورد و به دریافت چندین مدال و فرمان و تقدیر نامه و امتیازات دیگر نائل شد. 3- امیر افشار: خانواده بزرگ مالکان خمسه و بیجار؛ اینان فرزندان جهانشاه خان امیر افشار، فئودال معروف و سرشناس دوران ناصری و جانشینان او هستند. قدرت و اعتبار او به مراتب بیشتر از قدرت و نفوذ اسعد الدوله ذوالفقاری بود. سردار فاتح امیر افشار فرزند وی در حکومت فرقه دمکرات به مصادره اموال و اراضی دچار شد و فرزندش محمدحسن‌خان امیر افشار، با حمایت ارتش و خانواده ذوالفقاری به جنگ با فرقه دمکرات برخاسته و پس از سقوط فرقه دمکرات به دست شاه صاحب درجه سرگردی افتخاری ارتش ایران شد. 4- یمینی افشار: خانواده بزرگ مالک میاندوآب و شاهین دژ؛ حکومت میاندوآب از دوران ناصر الدین شاه، با این خانواده بود. جد آنان محمد حسن خان سرهنگ افشار نام داشت، اعضای این خانواده در سالهای حکومت شجاع الدوله حاج محمد خان مقدم مراغه ای حاکم دست نشانده ارتش روسیه تزاری در آذربایجان از جمله عمال خانه زاد و دست نشاندگان او بودند، مشهورترین فرد این خانواده یمین لشکر علینقی خان افشار بود که مقارن حکومت فرقه دمکرات می‌زیست، املاک وسیع این فرد و خانواده او به دستور فرقه دمکرات مصادره شد و تعدادی از بستگان او بازداشت شدند وی نیز با حمایت ارتش به تسلیح هواداران خود پرداخت و به جنگ با فرقه دمکرات مشغول شد، قلعه و قصر اختصاصی یمین لشکر در روستای هولاسو ساخته شده و امروز هم پا برجاست. 5- اسکندری: خانواده بزرگ مالک سراب و تبریز؛ اینان فرزندان فتح السطان اسکندرخان کشیک چی‌باشی محمد علیشاه قاجار بودند. مشهورترین فرد این خانواده نصرالله خان اسکندری ملقب به امیر نصرت بود. وی از دوره ششم تا هفدهم نماینده مجلس شورای ملی بود، امیر نصرت از مخالفان جدی و سرشناس فرقه دمکرات و یکی از حامیان قلع و قمع مسلحانه فرقه دمکرات بود. از شاهکارهای وی، سازمان دادن اخراج اجباری صدها تن از هموطنان آذربایجانی مقیم تهران بود. به توصیه وی در سال 1328 گروهی از مردم ترک زبان تهران که عمدتا پس از شکست فرقه به تهران گریخته بودند، شناسائی شد و با کامیونهای ارتش به بیابانهای جنوبی کرج و تهران تبعید شدند. 6- خوانین شقاقی و گرمرود: اینان همدست سلطان محمود خان ذوالفقاری بودند؛ یکی از فرزندان ارشد الممالک رنجبر که از خوانین بزرگ میانه بوده به سبب نقشی که در جنگ با فرقه دمکرات داشت به درجه ستوان یکم افتخاری ارتش رسید. او به دلیل نقش موثری که در کودتای 28 مرداد ایفا کرد درجه سرگرد افتخاری ارتش را دریافت کرد. 7- خوانین خلخال: اینان روسای طوایف شاطرانلو و فولادلو و خامس لر بودند. کریم خان صولتی، جمشید امیرپور و غلامرضا امیر اسکندری که در گردهمآئی سران عشایر ایران به سال 1327 شرکت داشتند از جمله کسانی بودند که با تفنگچیان خود به جنگ با فرقه دمکرات برخاسته بود. 8- خوانین نمین و تالش: اولاد سیف الممالک نمینی که حکومت موروثی نمین و آستارا به دست آنها بود از یکسو و فرزندزادگان نصرت الله خان سردار امجد حاکم ستمگر «کرگان رود» از جمله مخالفان فرقه دمکرات بودند. اینان با حمایت دولت مرکزی و سازماندهی بعضی اشراف زادگان رشت، همچون جهانگیرخان سرتیپ پور نماینده فراماسونر ادواری مجلس شورای ملی به جنگ فرقه دمکرات برخاستند، هلاکو رامبد فرزند محمد حسین خان سالار اسعد و نواده سردار امجد معروف که در چندین دوره مجلس شورای ملی سابق ظاهرا نماینده مردم تالش بود و امروز رئیس دفتر رضا پهلوی است از جمله آنان بود. 9- ملک قاسمی: خاندان بزرگ مالک مراغه و میاندوآب. اینان بازماندگان ملک قاسمی میرزا پسر بیست و چهارم فتحعلی شاه قاجاربودند. وی سالهای متمادی در نواحی مختلف آذربایجان به حکومت مشغول بود و حتی در اوایل سلطنت ناصرالدین شاه به حکومت تمام آذربایجان رسید. وی صاحب تعداد زیادی از روستاهای مراغه و میاندوآب بود. دو تن از فرزندانش به نامهای رضاقلی میرزا و امام قلی میرزا در حیات پدر خود از مالکان بزرگ آذربایجان به شمار می‌آمدند. پس از اینکه املاک این خانواده توسط فرقه دمکرات میان روستائیان تقسیم شد، اعضای این خانواده نیز به مخالفان مسلح فرقه دمکرات پیوستند. اینان نیز پس از سقوط فرقه دمکرات تمامی املاک و اموال خود را باز پس گرفتند. این مخالفان سرشناس با همدستی عناصری همچون «باش کسن رزاق»، عزیز محسنی، سلطانعلی شقاقی، حاج ابوالقاسم جوان، سیف الله باغمیشه‌ای، فرخ حیدر و همکاران «کاظم شکمپاره» و کار چاق‌کن‌های محله هفت تبریز و ده‌ها عنصر بد نام دیگر، در روز 21 آذر سال 1325 به جان مردم افتادند. در کمتر از یک هفته هزار نفر از هموطنان آذربایجانی ما را به قتل رساندند. باید باور کرد که در آذربایجان و خمسه این مردم نبود که به جان دمکراتها افتاده بودند بلکه این مردم بودند که ازتعدیات اوباش و ارتش به جان آمده بودند و باید باور کرد که اغلب دشمنان فرقه همانانی بودند که با انقلاب مشروطه، نهضت جنگل و جنبش خیابانی مخالفت داشتند، همانانی بودند که سلطنت رضاخان و فرزندنش را تسهیل کردند..."  
نقش شوروی در نسل کشی 21 آذر شوروی به دلیل مذاکره با دولت تهران و تنها گذاشتن ملت آذربایجان در مقابل ارتش ایران که موجب کشته شدن هزاران نفر در آذربایجان و تبعید هزاران نفر به نقاط دیگر شد در این نسل کشی سهمی بزرگ دارد. دولت شوروی اگر چه از طرف آمریکا از طریق شورای امنیت تحت فشار بین المللی قرار گرفته بود ولی تهدید اتمی دولت آمریکا ترسی در وجود حکام شوروی انداخت که آنها توانائی مقابله با آمریکا را از دست دادند و ملت آذربایجان را در مقابل ارتش ایران تنها گذاشتند و جلادان با سلاح‌های بیگانگان به جان ملت آذربایجان افتادند و آذربایجان را غارت کردند و به زمین سوخته تبدیل کردند. مذاکره دولت شوروی با قوام در مسکو و به ویژه مذاکره سادچیکف با قوام در تهران خنجری بود که دولت شوروی از پشت به ملت آذربایجان زد و بعد از مذاکره سادچیکف با قوام در تهران آنها به رهبران فرقه فشار آوردند و توصیه کردند که با دولت تهران وارد مذاکره شوند و این مذاکرات موجب اختلاف در حکومت ملی شد و فرقه بعد از مذاکره و امضاء قرارداد با حکومت تهران، از طرف حکومت تهران مورد حمله قرار گرفت و ارتش ایران آذربایجان را اشغال کرد. این مذاکرات بزرگترین ضربه را به روحیه هواداران حکومت ملی وارد کرد و فشار دولت شوروی به رهبران حکومت در این مذاکرات برای رسیدن به یک قرارداد، غیر قابل انکار است. رهبران شوروی در دعوت از رهبران آذربایجان به عدم دفاع در مقابل ارتش ایران، برای جلوگیری از برادرکشی در ایران نقش به سزائی داشتند. آنها مدام از عدم درگیری سخن می‌گفتند تا رهبران حکومت ملی با ارتش ایران درگیر نشوند. شاید آنها فکر نمی‌کردند که ارتش ایران این قدر وحشیانه عمل کند و ملت آذربایجان را اینگونه قتل و عام کند. چرا که، آنها فکر می‌کردند ارتش ایران یک ارتش خارجی نیست که با اشغال آذربایجان افراد غیر نظامی را بکشند؛ و وقتی ارتش شوروی آذربایجان را اشغال کرده بود از بینی کسی خونی نیامده بود و آسیب جدی به آذربایجان وارد نساخته بود!
نقش انگلیس در نسل کشی 21 آذر دولت انگلیس یکی از حامیان بزرگ ائدئولوژی غیر انسانی پان فارسیزم و باستانگرائی در ایران بوده است که این ائدولوژی معتقد به پایه‌گذاری یک دولت فارسگرا در ایران می‌باشد که با به قدرت رسیدن رضاخان که با حمایت مستقیم دولت انگلیس به تخت شاهی نشست این ایدولوژی غیر انسانی از مراکز فرهنگی به مراکز دولتی نقل مکان کرد و با زور سیاسی و نظامی، افکار پلید و غیر انسانی این ایدولوژی در ایران رواج پیدا کرد. این ایدولوژی غیر انسانی و حذفی با جعل تاریخ و فرهنگ‌سازی دروغین که از مراکز مشخصی در غرب حمایت می‌شد می‌خواست زبان و فرهنگ‌های دیگر ملل ایران را از بین ببرد و تنها یک زبان آن هم زبان فارسی در ایران ترویج شود. این کار با ایجاد ارتش و سیستم آموزش رسمی بدون توجه به خواستهای ملل دیگر در مورد زبان آنها، و با تمام قدرت با ترویج پان فارسیزم عملیاتی گردید. پان فارسیزم یک پروژه استعماری و غربی در ایران پان فارسیزم در اصل یک پروژه استعماری و غربی برای استعمار ملل غیر فارس در ایران بوده و می‌باشد تا بتواند با تکیه بر خوی حذفی و فاشیستی حامیان پان فارسیزم، که از عقده‌های تاریخی رنج می‌بردند، و با ساختن یک هویت دروغین تاریخی بر آنها، ملل مظلوم غیر فارس را مطیع آنها کنند و تمام داشته‌های مادی و فرهنگی ملل غیر فارس در ایران را به غارت ببرند. شرق شناسان مغرض که در مراکز ماسونی ایران نفوذ داشتند با کمک فکری به افراد نژادپرست باستانگرا و آریاپرست که عضو این مراکز بودند آنها را نسبت به هویت تازه تراشیده شده حیران و محسور می‌کردند و آنها هم در رویاهای نژادپرستانه، تمام خواست‌های شرق شناسان مغرض که در لباس تاریخ‌دان، باستان شناس، عاشقان ادبیات ایران... ظهور کرده بودند جامه عمل می‌پوشاندند. بیشترین کینه و نفرت این شرق شناسان مغرض و حامیان آنها در ایران از زبان ترکی، عربی و هویت ترکی بود. آنها با تاریخ نویسی جعلی شروع به سم پاشی بر علیه امپراطوری‌های ترک، شاهان ترک، هویت و ملیت عربها در ایران کردند و عقده‌های تاریخی خود را گشودند. حتی آنها نفرت از ترک و عرب را به صورت رسمی در مراکز آموزشی و کلاس‌های درس ترویج می‌کردند مراکزی که می‌بایست محل آموزش صلح و دوستی باشد تبدیل به مراکز نفرت پراکنی بر علیه ملت ترک و عرب شده بودند. تحقیر زبان ترکی و هویت ترکها و عربها به صورت سیستماتیک ادامه داشت. ارتش نوین ایران مسئول سرکوب فرهنگی ملل غیر فارس شده بود و در این راه به عنوان بازوی سرکوب عمل می‌کرد و اولین کاری که کرد شروع به پاکسازی زبان فارسی از لغات ترکی و عربی بود. تمامی اصطلاحات ترکی و عربی از لغات ارتش ایران حذف شدند و به جای آنها افراد باستانگرا و آریاپرست لغات من در آوردی فارسی را جایگزین کردند که در خیلی از مواقع موجب انبساط خاطر می‌شد! در پشت تمام این کارهای غیر انسانی دولت انگلیس ایستاده بود و مراکز فرهنگی دولت انگلیس به صورت رسمی از این برنامه حمایت می‌کردند. چرا که، این پروژه غیر انسانی (پان فارسیزم) تامین کننده منافع انگلیس در ایران بود. حتی موزه بریتانیا در مورد منشور منتسب به کوروش بیش از خود فارسها مایه گذاشت تا این اثر را جهانی سازد تا با این هویت سازی جعلی بتواند افراد آریاپرست و باستانگرا در ایران را حیران و محسور کند و آنها را با افتخارات دروغین از جمله منشور منتسب به کوروش به جنگ ملل غیر فارس بفرستد. دولت انگلیس در این مورد ماهرانه عمل کرده و افراد باستانگرا را به جنگ ملل غیر فارس در ایران فرستاده تا با از بین بردن زبان و فرهنگ ملل غیر فارس، منافع دولت انگلیس را بیشتر تامین کنند. اما این رؤیاهای دولت انگلیس در ایران با به ظهور رسیدن جنبش ملی آذربایجان بعد از شهریور 1320 تا حدودی پریشان شد. رویاهای دولت انگلیس در ایران دولت انگلیس یکی از بزرگترین حامیان فکری و لجستیکی پروژه فارس‌سازی و باستانگرائی در ایران بوده است. یکی از رویاهای دولت انگلیس این بود که تفکر آریاپرستی در ایران تقویت شود و این تفکر نژادپرستانه و ضد انسانی و حذفی باعث شود که زبانها و فرهنگ‌های ملل غیر فارس در ایران از بین برود و این تفکر در کشورهای همسایه ایران از جمله در افغانستان و تاجیکستان هم مسلط شود که این کار در حال حاظر به عهده بی.بی.سی فارسی گذاشته شده است. بانیان این تفکر و پروژه استعماری، دولت انگلیس و گروه‌های مخفی فراماسونری بوده است که در اواخر امپراطوری قاجار در تهران فعال شدند و در دوره مشروطه به قدرت فائق فرهنگی تبدیل شدند و این گروهها در به سلطنت رساندن حکومت پهلوی نقش اصلی را بازی کردند. جعل تمدن برای فارسها و تاریخ‌سازی دروغین یکی از مأموریتهای اصلی و ویژه گروه‌های فراماسونی بوده است که ملت سازی دروغین برای ایران را پایه گذاری کردند که این گروه دارای تفکرات ضد ترکی و ضد عربی بودند. تقویت و به دست گرفتن قدرت توسط این گروه‌ها که حامی منافع انگلیس در ایران و منطقه بودند یکی ار رویاهای دولت انگلیس در ایران بود. پریشانی رویاهای انگلیس در ایران ظهور تفکر ملی و پایه گذاری حکومت ملی در آذربایجان بزرگترین ضربه ای بود که به رویاهای دولت انگلیس و گروه‌های طرفدار این دولت درایران وارد می‌شد و رویاهای خوش آنها را آشفته می‌کرد و می‌خواست به آن پایان دهد. آنها که آذربایجان را هندوستان کوچک فرض کرده بودند و با تاریخ سازی دروغین و از بین بردن زبان ترکی می‌خواستند پروژه استعماری و غربی آریاپرستی را در ایران تکمیل کنند حکومت ملی آذربایجان را بزرگترین مانع این پروژه می‌دیدند. این حکومت نقشه های آنها را بر آب کرده بود و خواب آنها را آشفته کرده بود. اینگونه بود که دولت انگلیس با شروع جنبش آذربایجان شروع به ایجاد اخلال در کار جنبش نمود، از هر طریق می‌خواست این جنبش از بین برود و بعد از تشکیل حکومت ملی هم شروع به سنگ اندازی در کار این حکومت نمود در این کار هم از خوانین و روحانیون و از مزدوران فرهنگی بیشترین استفاده را کرد، چرا که دولت انگلیس با این گروهها از اول هم رابطه خوبی داشت. سید ضیاء الدین طباطبائی یکی از ایادی معروف انگلیس با همفکری بعضی از خوانین و روحانیون فراری از آذربایجان در تهران «جمعیت نجات آذربایجان» تشکیل دادند و این جمعیت تبلیغات سوء زیادی بر علیه حکومت ملی انجام می‌داد. در کتاب «نفت ایران، جنگ سرد و بحران آذربایجان» درباره نفوذ انگلیس در ایران می‌خوانیم: "...آن بخش از سیاستمداران ایرانی که به طرفداری از انگلیس شهرت داشتند از نوع افراد وابسته به تشکیلات فراماسونی بودند، گزارش می‌شد که انگلیس با عناصر عشایری نیز روابطی دارند". و در ادامه در این کتاب چنین می‌خوانیم: "انگلیسی ها از طریق متحدان طبیعی خود، یعنی بزرگ مالکان با ارتباطهای فراماسونی، سران ایلات، روحانیون محافطه کار، سردسته های مزدور، اوباش خیابانی عمل می‌کردند. سید ضیاء تنها نمایانترین وجه این شبکه قدرت بود؛ نیروی اصلی آنها در وجود شخص شاه و دوربریهای او نهفته بود". عوامل انگلیس در ایران در پراکندن شایعات متعدد که تامین کننده منافع انگلیس باشند تبحر خاصی داشتند. چرا که، در تمام اجزاء حکومت تهران نفوذ داشتند. از جمله بسیاری از روزنامه‌ها هم طرفدار انگلیس بودند. جمیل حسنلی در این مورد می‌نویسد: "...عوامل انگلیس شایع کرده بودند که گرفتن امتیاز نفت از طرف دولت شوروی بهانه ای برای جدا کردن شمال ایران بوده است و توصیه کرده بودند که امتیاز نفت را نباید به دولتها داد، بلکه باید به شرکتها (مثلا آمریکائی یا انگلیسی) داد. طبق گزارش ماموران ویژه شوروی از 112 نماینده مجلس 90 نفر و از 11 وزیر 9 نفر طرفدار انگلیس بودند. روشن شده بود که میس لمپتون مسئول بخش مطبوعاتی سفارت انگلیس در تهران بعضی از سردبیران روزنامه ها را دعوت کرده و دستورالعمل لازم را به آنها داده بود". علاوه بر این جمیل حسنلی در ادامه، درباره نگرانی دولت انگلیس از تشکیل حکومت ملی در آذربایجان از گزارشهای سرکنسول انگلیس در تبریز می‌نویسد: "اطلاع درباره تشکیل فرقه دمکرات آذربایجان دولتمردان و مسئولان انگلیس و ایرانی را به شدت نگران کرد. «اوول» سر کنسول انگلیس در تبریز درباره فرقه دمکرات آذربایجان چنین گزارش داد: این حزب به مراتب خطرناکتر از حزب توده است زیرا همه می‌دانند حزب توده جانبدار شوروی است، و در آن افراد سرشناس وجود ندارد و از این رو نمی تواند به طبقه متمول و روشنفکر متکی باشد ولی در فرقه دمکرات افراد موثری حضور دارند و برنامه‌های آن با دقت و جدیت تدوین شده و خواسته هایش چنان است که علیه آن نمی توان سخن گفت. اگر فرقه بتواند شعارهای خود را عملی کند تمام مردم آذربایجان از آن حمایت خواهند کرد و فرقه فراتر از اهداف خود خواهد رفت. پیشه‌وری در روزهای آغازین سپتامبر دست به اقدامات ضد بریتانیائی زده است. به نظر او ارتجاع ایران و سید ضیاء الدین سخنان ارنست بوین وزیرخارجه سابق و آنتونی ایدن وزیر خارجه فعلی انگلیس را تکرار می‌کنند. پیشه وری نوشته است: همه مرتجعان ایران از یک منبع سیراب می‌شوند؛ آنان می‌خواهند در ایران حکومت ارتجاعی تشکیل داده و افسار را به دست سیاستمداران لندن بدهند! هدف آنها همین است و بس.". نفوذ انگلیس در بین روحانیون مرتجع هم، باعث شده بود که دولت انگلیس از این نفوذ برای بر هم زدن استقرار حکومت ملی استفاده کند و با اعزام آنها به آذربایجان می‌خواستند در بین هواداران جنبش آذربایجان تفرقه اندازی کنند. در این مورد جمیل حسنلی می‌نویسد: "در پائیز 1945 از جنوب ایران ده‌ها نفر روحانی مرتجع طرفدار انگلیس به شمال ایران اعزام شدند تا بین گروه‌های دمکرات تفرقه اندازی کرده و به موازات آن احزاب جدیدی به وجود آورند. مثلا در زنجان، ذوالفقاری تاجر بزرگ و طرفدار انگلیس اقدام به تشکیل حزب دمکرات زنجان کرده بود. این حزب به شدت با خود مختاری آذربایجان و تدریس زبان ترکی در مدارس و استفاده از آن در ادارات مخالفت می‌کرد، او با تقسیم زمین بین کشاورزان هم مخالف بود." تبلیغات دروغین حامیان انگلیس در روزنامه های دست راستی بر علیه حکومت ملی، مطالبات انسانی، قانونی، حقوق بشری ملت آذربایجان و هجمه‌های شدید آنها به رهبران فرقه دمکرات آذربایجان، جهت بی‌اعتبار کردن آنها در نزد افکار عمومی، تلاشی بود تا نسل کشی آینده در آذربایجان را توجیه کنند. آنها با تبلیغات ریاکارانه اذهان مردم جهان و ایران را نسبت به آذربایجان مسموم کرده بودند تا در موقع قتل و کشتار هیچ عکس العملی از سوی آزادیخواهان جهان نسبت به ملت آذربایجان نشان داده نشود و آنها با قلب واقعیت‌های موجود به هدف خود رسیدند و ملت آذربایجان را در جلو چشم جهانیان قتل و عام کردند بدون اینکه عکس العملی از طرف آزادی‌خواهان جهان نسبت به این نسل کشی دیده شود. کشتار و تبعید ملت آذربایجان با تبلیغات دروغین آنها سرپوش گذاشته شد و حتی آنها هم که مدافع حمله به آذربایجان بودند و بعد از ماهها که به آذربایجان سفر کردند به عمق جنایات و ددمنشی ارتش ایران اعتراف کردند؛ از جمله قاضی داگلاس آمریکائی بعد از مسافرت به آذربایجان به این موضوع اعتراف می‌کند که حمله ارتش ایران به آذربایجان وحشیانه تر از حمله یک ارتش بیگانه بوده است. دیده نشدن واقعیت‌های آذربایجان حاصل تبلیغات و پروپاگاندای روزنامه‌های دست راستی و حامیان فراماسونی انگلیس در تهران بود که جهان را از واقعیت‌های آذربایجان بی خبر نگه داشته بودند و ملت آذربایجان بی صدا و در تنهائی خود قتل و عام شدند و به تبعید به مناطق بد آب و هوا فرستاده شدند. حتی لوئیس فاوست در کتاب بحران آذربایجان اعتراف می‌کند که دولت مرکزی بعد از استقرار در آذربایجان حال و روز اهالی آذربایجان را بهتر نکرد بلکه کشتار و غارت بیشتر شد. اینگونه بود که اقدامات دولت انگلیس و حامیان آن در ایران به یک نسل کشی در آذربایجان منجر شد. نسل کشی که تابحال به صورت رسمی درباره آن تحقیق نشده و ناگفته‌های آن روایت نشده است. دولت انگلیس به دلیل معاونت در این نسل کشی باید پاسخگوی اعمال غیر انسانی خود باشد و در افکار عمومی جهان محکوم شود. حتی فعالان ملی آذربایجان باید این موضوع را به دادگاه‌های بین المللی بکشند و دولت انگلیس و آمریکا را در این دادگاه ها محکوم کنند تا این دولتها با حمایت از باستانگرایان و آریاپرستان در آینده نتوانند به این جنایات دست بزنند.
نقش آمریکا در نسل کشی 21 آذر نقش آمریکا در نسل کشی 21 آذر و حمایت آنها از دولت مرکزی و ارتش ایران برای نسل‌کشی در آذربایجان در تاریخ سیاست خارجی آمریکا یکی از تاریکترین نقطه‌ها و سیاهترین لکه‌ها می‌باشد و متاسفانه تابحال این سئوال از سیاستمداران آمریکا پرسیده نشده است که چرا از نسل کشی ارتش و دولت ایران در آذربایجان جنوبی حمایت کردند و به آنها کمک نظامی و سیاسی کردند که آنها بتوانند ترکهای مبارز و آزادیخواه و خانواده هایشان را به صورت دسته جمعی به قتل برسانند و هزاران غیر نظامی را به مناطق بد آب و هوای جنوب ایران تبعید کنند؟ همچنین چرا دولت آمریکا و سیاستمداران آمریکا با اینکه مطلع بودند که آذربایجان به صورت میلیتاریستی اداره می‌شود و هزاران نفر بی گناه در زندانهای رژیم هستند ولی هیچ اعتراضی به دولت مرکزی ایران نکرد؟ این سئوالات متاسفانه از دولت آمریکا پرسیده نشده است و آنها را مجبور به پاسخگوئی نکرده‌ایم. حمایت آمریکا از دولت تهران، معاونت در کشتار انسانها، تجاوز به حقوق انسانها، جنایت علیه بشریت و معاونت در نسل کشی ملت آذربایجان می‌باشد که دولت وقت آمریکا برای رسیدن به منافع نامشروع خویش و برای حمایت از یک دولت غیر دمکراتیک و ضد بشری دست به اقدامات ضد بشری زد. اگرچه از کشتار ملت آذربایجان توسط دولت تهران مطلع بود ولی برای متوقف شدن این نسل کشی هیچ اقدامی نکرد و تابحال هم به این اشتباه خویش اعتراف نکرده است. دولت آمریکا از شروع جنبش آذربایجان و فرقه دمکرات در پشت سر حکومت تهران قرار گرفت و بیشترین پشتیبانی را از این حکومت دست نشانده انجام داد حتی در حمله به آذربایجان هواپیماهای آمریکا که پرچم ایران را بر بالهایشان چسبانده بودند به آذربایجان حمله کردند و در زمین هم نیروهای وابسته به آمریکا تحت رهبری ژنرال نورمن شوارتسکف در حمله به آذربایجان شرکت فعالی داشتند. نقش آمریکا در نسل کشی 21 آذر به دو بخش تقسیم می‌شود؛ یک قسمت مربوط به امور سیاسی در عرصه بین المللی و دیگری کمکهای نظامی و مشاورتهای نظامی به حکومت وابسته به بیگانگان در تهران بوده است. حمایتهای سیاسی آمریکا از دولت تهران حمایتهای سیاسی آمریکا از دولت تحت الحمایه خودشان در تهران نامحدود بود: تمام راه و چاه‌ها و فوت و فن‎های سیاسی برای مقابله با مطالبات قانونی و مشروع ملت آذربایجان را به دولت تحت الحمایه خود آموزش می‌دادند؛ از جمله مسیر شورای امنیت و ارجاع پرونده ایران به شورای امنیت، پیشنهاد دولت آمریکا بوده است. در کتاب «نفت ایران، جنگ سرد و بحران آذربایجان» در مورد تشویق دولت دست نشانده ایران توسط آمریکا برای مراجعه به شورای امنیت می‌خوانیم: "در خلال این دوره بحرانی که از 19 نوامبر 1945/ 28 آبان 1324یعنی روز حکومت کودتای در آذربایجان تا 5 مه 1946/ اردیبهشت 1325، یعنی تاریخ خروج نیروهای شوروی از ایران به طول انجامید، خط مشی آمریکا بر شورای امنیت سازمان ملل متحد معطوف بود. سفارت ایالات متحده در تهران و وزارت خارجه در واشنگتن هر دو ایرانیان را تشوق و ترغیب کردند که مشکل خود را در شورای امنیت طرح کنند و از حسین علاء فرستاده ایران به سازمان ملل نیز حمایت کامل و فعالانه ای به عمل آوردند. سالها پس از این تحولات ترومن به خاطر آورد که برای تاکید بر جدیت و اراده راسخ آمریکا اتحاد شوروی را تهدید کرد که ناوگان به خلیج فارس اعزام خواهد داشت". حتی وزیر خارجه آمریکا جیمز برنز برای شکست ملت آذربایجان و حکومت ملی در اظهار نظری بی‌مانند می‌گویدکه می‌خواهد خود شخصا حمایت از دعوای ایران در شورای امنیت را مورد بحث قرار دهد. در ادامه در کتاب «نفت ایران، جنگ سرد و بحران آذربایجان» می‌خوانیم: "...چندی بعد برنز اظهار داشت هنگامی که شورای امنیت در 25 مارس 1946/ 5 فروردین 1325 تشکیل جلسه دهد؛ خود شخصا حمایت آمریکا از دعوای ایران را مورد بحث قرار خواهد داد". همچنین تلاش آمریکا برای از بین بردن حقوق ملت آذربایجان بیش از پیش شدت گرفته بود. در این مورد جمیل حسنلی می‌نویسد: "در واشنگتن نیز از 20 مارس 1946 در مورد خروج نیروهای شوروی از ایران و مساله آذربایجان تکاپوی زیادی به چشم می‌خورد. روسو بعدها به طور واقع بینانه‌ای نوشت: آمریکائی‌ها به سرپرستی بیرنس وزیر خارجه بیش از خود ایرانیان برای حفظ منافع ایران تلاش می‌کردند". تکیه شاه به آمریکا برای اشغال آذربایجان ملت آذربایجان با پیش کشیدن مطالبات انسانی، مشروع و قانونی خویش در اداره امور خود، به دست خویش، لرزه به اندام استعمارگران خارجی و داخلی انداخته بودند و آنها متحد شده بودند تا نگذارند ملت آذربایجان به حقوق قانونی و انسانی خود برسند. در این راه هم دولت دست نشانده تهران به همکاری با آمریکا و انگلیس دست زد تا نسل کشی 21 آذر را رقم زند. قدرت نظامی و اقتصادی آمریکا در آن زمان موجب شده بود که شاه وابسته به دول اجنبی هم مرعوب قدرت نظامی و سیاسی آنها شود و این ترس باعث شده بود که آمریکا و انگلیس هر چه دیکته می‌کردند ایشان و همفکران نژادپرست ایشان که وابسته به جریان باستانگرائی بودند اجرا کنند. فردوست در خاطرات خود درباره ناجی شمردن آمریکا توسط شاه می‌نویسد: "مساله آذربایجان چه خروج ارتش سرخ، و چه در حوادث بعدی سقوط پیشه وری، محمد رضا را به شدت مرعوب آمریکا کرد. او یکبار گفت این آمریکائی ها عجب قدرتمند و واقعا اتکاء بر آنها موجب شد که آذربایجان از چنگال شورویها خلاص شود. در واقع اگر محمد رضا انگلیس‌ها را عامل به سلطنت رسیدنش می‌دانست، آمریکائی ها را ناجی آذربایجان محسوب می‌داشت. به همین دلیل در سال 1328 مسافرت رسمی خود برای تشکر در مساله آذربایجان، به آمریکا رفت". شاه با این پشتیبانی آمریکائی‌ها بود که تصمیم گرفت به آذربایجان حمله کند و با این حمله آتش و خون آذربایجان را فرا گرفت و شاه با این اقدام به نسل کشی فیزیکی و فرهنگی در آذربایجان دست زد. فردوست در ادامه می‌نویسد: "... به هر حال با طرح آمریکائی قرار شد که محمد رضا با ارتش به آذربایجان حمله کند". تهدید شوروی توسط آمریکا به بمباران اتمی برای حمایت از دولت ایران دولت آمریکا در ادامه حمایت‌های سیاسی از دولت ایران و برای مداخله دولت تهران در آذربایجان اول می‌بایست نیروهای شوروی را از آذربایجان اخراج می‌کرد. برای اینکار هم علاوه بر پی‌گیری موضوع از طریق شورای امنیت، از طریق تهدید اتمی هم شوروی را مجبور کرد که از حمایت معنوی حکومت ملی آذربایجان دست بر دارد. در مورد تهدید اتمی نظرات مختلفی وجود دارد ولی اکثر صاحب نظران در مورد این که موضوع به صورت شفاهی به اطلاع مقامات شوروی رسیده اتفاق نظر دارند. فریدون کشاورز در مورد تهدید اتمی آمریکا می‌نویسد: "ترومن بمب اتمی را که اتحاد شوروی فاقد آن بود به رخ مردم جهان و شوروی می‌کشید". علاوه بر این در کتاب آذربایجان ایران، آغاز جنگ سرد در مورد تهدیدات آمریکا نسبت به شوروی که حمایت معنوی از حکومت ملی آذربایجان می‌کرد می‌نویسد: "در 6 دسامبر 1946 سر آچسون قائم مقام وزیر خارجه آمریکا به روسیه هشدار داد که هیچ نوع اقدامی در مورد ایران انجام ندهد، ترومن رئیس جمهور آمریکا به وزارت خارجه دستور داد به روسیه هشدار دهد که دولت آمریکا در مقابل هر نوع دخالت در مورد آذربایجان ساکت نخواهد ماند". جمیل حسنلی در ادامه می‌نویسد: "روز 8 مارس بررسی مسائل ایران در وزارت خارجه آمریکا زیر نظر آچسون ادامه یافت، در جریان مذاکرات چارلز اوفلن کارشناس شوروی شناس گفت: اگر فرض کنیم آمریکا امکان درگیری با نیروهای شوروی در ایران را ندارد راه دیگری نمی‌ماند جزء ترساندن حریف. او عقیده داشت ایالات متحده آمادگی گشودن جبهه‌ای علیه شوروی در ایران را ندارد، بنابراین راهی نمی‌ماند جزء اینکه با به وحشت انداختن حریف او از خود دفاع کند. نظریه افلن را تحلیلگران کاخ سفید تائید کردند". کمکهای نظامی آمریکا به دولت تهران برای ایجاد نسل کشی در آذربایجان دولت آمریکا در حالی که فشار به شوروی را از طریق شورای امنیت و تهدید بمب اتمی پیگیری می‌کرد، تا شوروی نیروهای خود را از ایران بیرون ببرد، اما خود نیروهای نظامی خویش را در ایران داشت و برای حمایت از دولت تحت الحمایه خویش در تهران با تمام قوا به میدان آمده بود. در کنار حمایت‌های سیاسی، پشتیبانی نظامی خود را هم از حکومت تهران انجام می‌داد. برای اینکار ژنرال نورمن شوراتسکف از طرف دولت آمریکا به عنوان نماینده نظامی خویش در تهران برای آموزش و نظارت بر نیروهای ژاندارمری انتخاب شده بود. ایشان و نیروهای تحت امر او در حمله به آذربایجان نقش بسزائی داشت. علاوه بر نورمن شوراتسکف که سرپرست هیئتی بود که امور ژاندارمری را در دست داشت فرد دیگری هم در ارتش ایران خدمت می‌کرد او کسی نبود جزء ژنرال «کلارنس سی ریدالی» . اگر چه هیئت نورمن شوراتسکف از طرف آمریکا برای چند صباحی به ایران اعزام شده بود ولی به دلیل قیام ملت آذربایجان و استقرار حکومت ملی در آذربایجان، دولت آمریکا برای مقابله با مطالبات انسانی، قانونی و مشروع ملت آذربایجان و برای حمایت از دولت تحت الحمایه خود در تهران حضور نیرو های شوراتسکف در ایران را به مدت نامعلومی تمدید کرد. در این خصوص در کتاب «نفت ایران، جنگ سردو بحران آذربایجان» می‌خوانیم: "بر اساس مفاد لایحه اقتباسات جنگ دوم (1942) که به تصویب کنگره آمریکا رسیده بود قرار بود که دوران خدمت هیئت شوراتسکف چند صباحی پس از تسلیم قوای محور پایان برسد. بخشی از این لایحه را که بر اساس آن وزارت خارجه آمریکا اختیار می‌یافت در صورت درخواست کشورهای دوست، مستشارانی نظامی به آن کشورهای اعزام دارد. خود برنز، هنگامی که ریاست دادگاه عالی را بر عهده داشت نوشته بود، ولی در پائیز (1945/1324) برنز که به وزارت خارجه منصوب شده بود طی نامه‌ای به رابرت پترسون، وزیر جنگ آمریکا مصلحت آن داشت که حضور هیئت شوراتسکف در ایران تا مدت زمانی نامعلوم ادامه یابد. علاوه بر این توصیه کرد وزارت جنگ هزینه اعزام یک هیئت نظامی دوم را نیز برای خدمت در ارتش ایران تقبل کند". تبریک حکومت تهران به آمریکا حمایت‌های سیاسی آمریکا از دولت تحت الحمایه خود در تهران موجب شد که سیاست بازان تهران که به عنوان وزیر و وکیل انتخاب شده بودند، بعد از اشغال آذربایجان و کشتار ملت آذربایجان، به سفارت آمریکا بروند و از دولت آمریکا به دلیل کمک در کشتار ملت آذربایجان تشکر کنند. جمیل حسنلی در این مورد می‌نویسد: "بعد از پیروزی در آذربایجان اکثریت اعضای کابینه دولت ایران و دیگر مقامات دولتی از جمله وزیر جنگ، وزیر دارائی، رئیس بانک مرکزی، رئیس مجلس سابق، ... به سفارت آمریکا رفتند و به خاطر بازگرداندن آذربایجان به ایران از دولت آمریکا تشکر کردند و شاه در 16 دسامبر در مجمعی غیر رسمی کمک بزرگ آمریکا را یادآور شد".  
نقش ارتش در نسل کشی 21 آذر "آرخالی کوپکلر قوردی باسارلار!" (آتا بابا سؤزو) ارتش نوین ایران که توسط رضاخان با همفکری خارجی ها پایه گذاری شد مهمترین هدف خود را سرکوب ملل، اقوام و عشایر مسکون در جغرافیای ایران قرارداده بود. ارتش نوین همچنین یکی دیگر از اهداف خود را سرکوب فرهنگی و از بین بردن فرهنگ و زبان ملل قرار داده بود و در این راه هم تا حدودی موفق شد. چرا که تمام تغییرات و سرکوبهای زبانی و فرهنگی اول از ارتش که به صورت ائدولوژیک طرفدار دروغ‌پردازی‌های باستانگرایان و آریاپرستان بود صورت می‌گرفت. تمامی تغییرات نام‌های جغرافیائی و واژه های من درآوردی برای پاکسازی زبان فارسی از لغات زبانهای دیگر (ترکی و عربی) اول از ارتش ایران شروع شد. هدف این ارتش نه دفاع از کشور در مقابل بیگانگان بلکه از بین بردن مخالفان داخلی، تخته قاپو کردن عشایر، کشتار و کوچ دادن اقوام و ملل مخالف حکومت مرکزی به مناطق دیگر بود. ارتش نوین ایران به عنوان بازوی سرکوب حکومت تهران عمل می‌کرد و گوش به فرمان تئوری پردازان ائدولوژی دروغین باستانگرائی، آریاپرستی و دیکتاتور تحت الحمایه دول اجنبی بود. این ارتش پاکسازی، کشتار ملل و اقوام و از بین بردن فرهنگ‌های ملی ملل ایران را در سرلوحه کارهای خود قرارداده بود. این ارتش سرکوبگر در دفاع از مرزها و دشمنان بیرونی هیچ مهارتی نداشت و قدرت و جسارت دفاع از ارتش های خارجی را نداشت. همانطور که این نظریه در شهریور 1320 به همه عیان شد، افسران و سربازان ارتش اسلحه خود را به کناری انداخته و لباس های خود را کنده و پشت به ارتش‌های بیگانه داده و فرار می‌کردند؛ زور بازوی ارتش فقط برای ترساندن مخالفان داخلی بود! آنها در مقابل نیروهای خارجی مثل موش بودند ولی برای عشایر داخلی و ملل داخلی مثل شیر و ببر عمل می‌کردند و کشتارهای وحشیانه در آذربایجان، عربستان (خوزستان) ، لرستان، کردستان، خراسان و ترکمن صحرا انجام دادند که هیچ وقت ارتشهای خارجی با ملل و اقوام ایرانی این گونه بر خورد نکرده بودند. دکتر کیانوش کیانی هفت لنگ در مقاله «حکومت پهلوی و عشایر» درج شده در کتاب «سقوط: مجموعه مقالات نخستين همايش بررسي علل فروپاشي سلطنت پهلوی» درباره هدف رضا شاه و ارتش از «تخته قاپو» و «خلع سلاح» عشایر می‌نویسد: "با روی کار آمدن رضاخان قدرت‌های خارجی به ویژه انگلیسی‌ها که برای غارت نفت ایران به امنیت نیاز داشتند، عشایر هدف بی‌رحمانه ترین و ناجوانمردانه ترین کشتارها و توطئه ها قرار گرفتند. رضاخان دو سیاست «تخته قاپو» و «خلع سلاح» را علیه عشایر کشور انتخاب و همزمان اجرا کرد. وی قسی القلب‌ترین افسران ارتش خود را برای اجرای این دو سیاست انتخاب نمود. داستان رفتارهای غیر انسانی و کشتارهای وحشیانه ارتش رضاخانی در برخورد با عشایر، بسیار تلخ و درد آور است. کافی است بدانیم که سپهبد امیر احمدی لقب قصاب لرستان، سپهبد جان محمد خان لقب قصاب ترکمن صحرا و سپهبد شیبانی لقب قصاب بویر احمدی و تعداد دیگر افسران ارشد نیر افتخار لقب قصابی در مناطق دیگر کشور را به دست آوردند". ائدولوژی تک زبان و تک ملت به صورت رسمی به ائدولوژی ارتش نوین ایران انتخاب شده بود و برای این ارتش سرکوب دیگر زبانها و ملل جزو وظایف آن تعریف شده بود و طبق برنامه خود سرکوب عشایر و ملل ایران را در دستور کار خود قرار داده بود و اقدامات و عملیات‌های زیر را بر علیه عشایر انجام داد: 1- سال 1301 عملیات علیه سمیتقو و شاهسونها در منطقه اردبیل 2- 1302 عملیات علیه شاهسونها در آذربایجان، عملیات لرستان 3- سال 1303 عملیات در سرحد بلوچستان، لرستان و علیه شیخ خزعل و علیه ترکمن ها 4- سال 1304 عملیات علیه عربهای ساکن خوزستان، علیه ترکمنها و در لرستان علیه والی پشتکوه 5- سال 1305 عملیات در لرستان و کردستان نسل کشی ترکمنها توسط ارتش قتل و غارت عشایر توسط ارتش نوین ایران به صورت یک کار سیستماتیک ادامه داشت و برای خلع سلاح آنها و تخته قاپو کردن آنها دست به کارهای وحشیانه می‌زدند؛ از قتل و عام گرفته تا تجاوز استفاده می‌کردند. درباره نسل کشی ترکمن ها توسط ارتش نوین ایران می‌خوانیم: "عملیات علیه ترکمن‌ها در سال 1304 آغاز شد، طبق گزارش‌ها وقتی سرتیپ جان محمدخان دولو، با نیروی عظیمی مشغول پیشروی در دشت ترکمن بود. مرتکب شنیع ترین خشونتها شد. در هر دهکده‌ای تعدادی از مردم به دار آویخته شدند و اموالشان به غارت رفت. هر یک از افسران با دستی پُـر که حاصل غارت قبایل ترکمن بود بازگشته بودند و سرتیپ دولو شخصا تركمن‌ها را به گلوله مي بست، از این رهگذر ثروت زیادی انباشته بود. وقتی که ترکمن‌ها از اجرای همه خواسته‌های رضاخان اعم از تحویل فوری همه سلاح‌ها و اطاعت از مقامات مرکزی سرباز زدند." نسل کشی لرها توسط ارتش نوین ایران کشتار لرها توسط امیر احمدی که به قصاب لرستان معروف بود صورت گرفته است. در این نسل کشی ارتش نوین ایران با حیله و نیرنگ سران و خانهای لرستان را، بعد از دعوت به یک ضیافت همه را در بروجرد اعدام کردند؛ با اینکه آنها وفاداری خود را به دولت مرکزی نشان داده بودند. در این خصوص سرهنگ احمد جان پولاد در خاطرات خود می‌نویسد: "در سالهای 1301 و 1302 برای خلع سلاح و مطیع ساختن عشایر لرستان تحت فرماندهی سرلشکر احمد آقاخان امیر احمدی به آن صفحات اردوکشی‌هایی به عمل آمد و پس از جنگهای شدید تلفات زیادی به طرفین وارد و با شکست عشایر مزبور خاتمه یافته بود و از این اردوکشی از طرف نیروهای دولت قتل و غارتهایی نیز در بین بعضی از عشایر طایفه حسنوند رخ داده و طوایف مختلفه عشایر لرستان به استثناء طایفه بیرانوند که در آن موقع در کوهها در دشتها متواری شده بودند خلع سلاح گردیده و در صورت ظاهر امنیت و آسایش در آن حدود بر قرار گردیده است. متاسفانه در زمان فرماندهی سرلشکر حسین آقاخان خزائی فرمانده لشکر لرستان روسای طوایف را پس از یک مهمانی در بروجرد به دار آویختند که این موضوع باعث ترس و هراس طوایف گردید و در باطن کدورتی بین عشایر و دولت مرکزی ایجاد شده ". ایشان همچنین در ادامه در مورد جایزه دولت مرکزی به قصاب لرستان می‌نویسد: "... سرلشکر امیر احمدی در نتیجه فعالیت و فاتحه دادن به اغتشاشات لرستان به درجه سپهبدی مفتحر گردیدند". ارتش نوین ایران برای در هم کوبیدن مقاومت عشایر لرستان علاوه بر قتل و غارت آنها بسیاری از آنها را به جاههای دیگر کوچ داد که دست به یک پاکسازی قومی زد؛ آنها به شهرهایی همچون خراسان، تهران و خوزستان کوچ داده شدند. ویلیام داگلاس در خصوص جنایات صورت گرفته در لرستان به شرط بندی بر سر مسافت دویدن اجساد بی سر اشاره می‌کند که بسیاری دهشتناک بوده است. علاوه بر این سرکوب فرهنگی ملت لرستان، با تاسیس مدارس عشایر و به گروگان گرفتن فرزندان سران طوایف جهت آموزش در مرکز صورت می‌گرفت تا رئیس ایل نتواند بر علیه دولت مرکزی شورش کند. همچنین ارتش نوین ایران نسل کشی هائی هم در خوزستان بر علیه عشایر عرب، بویر احمدیها، ترکان قشقائی، کردها، بلوچ ها انجام داده است. اما نسل کشی 21 آذر توسط ارتش ایران یک نسل کشی دیگری بود که از دیگر نسل کشی ها تمایز زیادی داشت. چرا که آنها طبق دستور اربابان خارجی خود جهت از بین بردن فرهنگ و زبان ترکی و کشتار ملت آذربایجان و سوزاندن کتابهای ترکی اعزام شده بودند و این نسل‌کشی ملتی بود که تجربه حکومتی داشته و سرکردگان آن عالمان و روشنفکران زمان خویش بودند. ارتش با همکاری خانها و روحانیون درباری نقش اصلی در نسل کشی 21 آذر داشته است و بعد از اشغال آذربایجان سرهنگ‌های خشن به عنوان فرمانداران نظامی در تمام شهر های آذربایجان منصوب شدند و تمام هستی ملت را غارت کردند و قتل‌های زیادی در زمان آنها صورت گرفت. آنها همچنین با حمایت از افراد فراری به تهران و اعزام آنها به آذربایجان نقش زیادی در نسل‌کشی ملت آذربایجان داشته‌اند. نقش ارتش در نسل کشی 21 آذربایجان به صورت خلاصه در موارد زیر بیان می‌شود. 1- حمله به آذربایجان با دستور شاه منصوب بیگانگان 2- دستگیری و اعدام هزاران نفر درشهرهای مختلف که توسط ایادی ارتش در آذربایجان صورت گرفت . 3- انتصاب فرمانداران نظامی: در هر شهری که توسط ارتش اشغال می‌شد یک فرماندار نظامی به آن شهر گمارده می‌شد که تمام امور شهر را به دست می‌گرفت و حکومت نظامی در آن شهر اعلام می‌کرد و کشتار، قتل و دستگیری ها توسط این افراد صورت داده می‌شد. 4- تشکیل دادگاه زمان جنگ: این دادگاهی بود که به صورت صحرائی صورت می‌گرفت که قاضی و دادستان آنها هم نظامی و از طرف ارتش انتخاب می‌شد و حکم آنها قابل اعتراض نبود و هر حکمی که صادر می‌کردند بلافاصله اجرا می‌شد. 5- باز گذاشتن دست اجامر و اوباش شهری و همکاری با آنها: ارتش بعد از اشغال هر شهر دست اوباش و اجامر خود را در ادامه کشتار ها آزاد می‌گذاشت؛ از جمله در کشتن 17 نفراز غیر نظامیان روستای «ثمرین» در اردبیل می‌باشد که با آگاهی سرتیپ بایندور انجام شد. 6- حمایت و آموزش خانهای متواری به تهران و اعزام آنها به آذربایجان تا به دلیل آشنائی با محیط و جغرافیای آذربایجان بتوانند ارتش را در این نسل کشی یاری دهند. 7- سوزاندن کتابها ترکی: سوزاندن کتابهای ترکی و جمع آوری آنها توسط ارتش و با نظارت آنها صورت گرفته است. 8- تبعید هزاران ترک به جنوب ایران: تبعید روشنفکران، فعالان و خانواده‌های آنها به جنوب ایران توسط ارتش و با هماهنگی ارتش انتقال آنها صورت گرفته است. بسیاری از افراد تبعید شده به مناطق بد آب و هوا زندگی بسیار تلخ و درد آوری در این مناطق داشته اند. حاصل نسل کشی ارتش در آذربایجان حاصل اشغال آذربایجان توسط ارتش ویرانی، قتل، کشتار، تبعید و اعدام‌های بی‌حد و حساب بود که در منابع مختلف ارقام متعددی ذکر شده است. در کتاب «دولتهای ایران از سید ضیاء تا بختیار» توسط مسعود بهنود ایشان به جای اینکه تمامی اعدام‌ها و تبعیدها را حاصل اشغال آذربایجان توسط ارتش ایران بنامد اینها را حاصل کار فرقه دمکرات قلمداد می‌کند و می‌نویسد: "...حاصل کار فرقه دمکرات 2500 اعدام، هفت هزار کشته، هشت هزار زندانی، 36 هزار تبعیدی و 70 هزار پناهنده به شوروی بود".